eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
487 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
71 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
16.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگ نابرابر 🔻تذکر زبانی برای در برابر کلی برنامه و توان رسانه ای و فکری ♨️دشمن داره با تمام توان و نیرو براے فساد جامعه کار میکنه؛‌📲🖥 💽⌨️ مگہ "ما "میتونیم با "امر بہ معروف" جامعہ رو اصلاح کنیم؟!😵‍💫 🎙دکتر علی تقوی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
👆👆 یک کلام حرف حساب... ‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | چگونه فرزندانمان را به پوشش مناسب تشویق کنیم؟ @khavaran_khj
در شنبه فقط یهود دست از کار میکشه. به هرکسی در دنیا درباره بگیم، اولین چیزی که به ذهنش می‌رسه یهوده. همچنانکه اگر کسی در کشورهای مسیحی بخواهد جمعه رو تعطیل کنه، اولین چیزی که گفته میشه اینه که مثل مسلمانان جمعه را تعطیل میکنید؟! این تعطیلی در ادیان سه‌گانه وجود داره. چنانچه از قدیم تاکنون مسیحیان رو الصحاب الاحد، یهودیان را اصحاب السبت و مسلمانان را اصحاب الجمعه می‌خواندن. مد نظر داشته باشیم که این شروع ماجراست چون: وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ [بقره ۱۲۰] هرگز و نصارى از تو راضى نخواهند شد! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️نجات کبوتران توسط مردم در حرم امام رضا (ع) را اینجا دنبال کنید👇👇 @AkhbarMashhad
دلتون‌‌که‌‌گرفت . . . تسبیح‌برداریدواستغفارڪنید ! برای‌دلایی‌که‌شکستید قضاوت‌هایی‌که‌کردید برای‌همه‌ی‌گناه‌های‌ِخواسته‌و ناخواسته‌استغفارڪنید💔((: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷🌷🕊🇮🇷🕊🌷🌷🕊 ☘رمان جذاب ☘جلد چهارم؛ از روزی که رفتی ✍قسمت ۶۵ و ۶۶ بعد به زینب سادات گفت: _حاضری؟ بریم؟ با تایید زینب سادات از همه خداحافظی کرده و آنها را با نقد و بررسی‌هایشان تنها گذاشتند. امروز در رستورانی با امیر و شیدا قرار داشتند. اصرار زینب سادات بود. همان دیشب گفت: _میخوام فردا پدر و مادرتون رو ببینم. احسان هم پذیرفت و قرار گذاشت، اما شیدا و امیر خبر نداشتند که این قرار برای دیدن عروسشان است..امیر و شیدا رسیده بودند. احسان دلهره داشت. چیزی که مدتها حسش نکرده بود. دلهره برای قلب شیشه ای زینبش. دلهره برای از دست دادن اعتماد زینبش! مرد که باشی، تکیه‌گاه بودن برای دوست‌ داشتنی‌هایت را دوست داری! مرد که باشی، کوه میشوی برای هرچه ناملایمات است.مرد که باشی، زنت جزیره امن خودش را دارد...فقط کافیست مرد باشی! صندلی را برای زینب سادات بیرون کشید و منتظر ماند که روی آن بنشیند. اما زینب سادات به پدر و مادر مردی نگاه میکرد که مورد اعتماد قلبش بود. دستش را مقابل شیدا دراز کرد و گفت : _سلام. شیدا و امیر، شمشیر را از رو بسته بودند. نه تنها بلند نشدند، بلکه شیدا توجهی به دست دراز شده زینب سادات هم نشان نداد. دستش را پس کشید و اخم درهم احسان را ندید. لبخند از لب زینب سادات که رفت، احسان گفت: _زینب خانم، لطفا بشینید. زینب نشست و احسان هم صندلی کناری اش را بیرون کشید و با کمی فاصله، نشست. امیر گفت: _خانم رو معرفی نمیکنی؟ احسان: _سلام! برای جواب منتظر نماند چون میدانست جوابی در کار نیست. پس ادامه داد: _زینب خانم، همسر آینده من. بعد به زینب سادات نگاه کرد که با نگاهی محفوظ به حیا سر به زیر دارد و شرم‌زده است. احسان: _امیر و شیدا پدر و مادرم. صدای آرام زینبش را شنید: _خوشبختم. شیدا: _با اینکه میدونی با این ازدواج مخالف هستیم، باز هم قبول کردی؟ احسان اعتراض کرد: _شیدا! امیر بی توجه به اعتراض احسان، دنباله حرف شیدا را گرفت: _فکر میکردم مادرت بهت یاد داده باشه زندگی که با اختلاف فاحش طبقاتی و فرهنگی شروع بشه، عاقبتی نداره! شما که تضاد اعتقادی هم دارید! احسان تا لب باز کرد و گفت: _امیر بس کن! زینب سادات با تمام متانت ذاتی‌اش، بدون نگاه مستقیم به چشمان امیر، گفت: _بله مادرم به من اینها رو یاد داده. اما همون مادرم، به پدرم؛ که خیلی بیشتر از تفاوتی که بین من و آقا احسان هست، تفاوت بینشون بود، اجازه داد تا خودش رو ثابت کنه. آقا احسان خیلی وقت که خودشون رو به من و خانوادم ثابت کردن. شیدا گفت: _یک نگاه به سمت راستت بکن! و زینب سادات نگاه کرد به زنی که پوشش بسیار متفاوتی داشت. مثل شیدا بود و نگاهش هم مستقیم به زینب سادات دوخته شده بود. احسان هم نگاهش به سمتی که شیدا گفته بود، رفت؛ خیلی زود نگاه گرفت اعتراض کرد: _این اینجا چکار میکنه شیدا؟ شیدا لبخند زد: _تو به ما نگفتی مهمون داری میاری! ما هم برای خودمون مهمون آوردیم. امیر گفت: _اون دختر سالها نامزد احسان بود! چیزی در دل زینب سادات تکان خورد اما نشکست. به پدرش ایمان داشت، به ارمیا و پدرانه‌هایش ایمان داشت. احسان گفت: _دیگه شورش رو درآوردید. به زینب نگاه کرد: _به خدا اینطور نیست زینب خانم. بین من و ندا چیزی نبود. باور کنید. شیدا: _همین که اون ندا هست و این خانم رو هنوز زینب خانم صدا میکنی، نشون میده چقدر صمیمی بودی با ندا. چیزی که با نامزدت نداری! احسان گفت: _صدا زدن اون فقط از روی عادته! زینب سادات: _آقا احسان! احسان مستاصل شد. قلبش به تکاپو افتاد! نمیخواست زینب را، زینبش را، از دست بدهد. نگاهش را به چادر زینب سادات دوخت و منتظر ماند . و زینب سادات هم او را منتظر نگذاشت: _من به شما اعتماد دارم. گذشته شما، هر چند که در آینده ما دخیل هست، اما به من مربوط نیست. من میدونم چند سال اخیر، سبک زندگی و رفتار شما عوض شده و من به پایداری شما تو این راه اعتماد کردم که الان اینجا هستم. بعد به شیدا لبخند دوستانه ای زد: _اینکه زن و مردی به هم احترام بذارن و در جمع با احترام همدیگه رو خطاب کنن، چیز بدی نیست! صمیمیت در صدا زدن اسم، بدون پسوند و پیشوند نیست! صمیمیت این هست که بدونی طرف مقابلت چه حالی داره و به چه چیزی نیاز داره و من میدونم آقا احسان الان به اعتماد من نیاز داره. و اعتماد من، چیزی هست که بهشون داده میشه! من اعتماد کردم و پا در راهی گذاشتم که میدونم سخت هست اما در تمام راه، هم قدمی دارم که تنهام نمیذاره! امیر بلند شد: _خب تبریک میگم. من باید برم. همسرم منتظرمه! به امید دیدار عروس عزیزم! دستش را به سمت زینب سادات دراز کرد اما قبل از هر عکس‌العملی.... ☘ادامه دارد..... ✍نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
50.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانمم برگشت سمت گنبد به امام رضا گفت: مارفتیم... 👋 امام رضا...❤️ به ما مشهد خوش گذشت...😊 تو مسیر برگشت بودیم خانمم خوابش برد...🚞 یه دفعه بیدار شد... گفت:برگردیم سمت مشهد....😭😭 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 حتما گوش کنید 💔😭 ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐ @shahidmajidghorbankhani
هدایت شده از 「 دلـدادهـِ شهدا 」
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کفشداری شهید مدافع حرم نوید صفری در حرم خانم حضرت رقیه سلام الله علیها ...
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا امام رضا علیه‌السلام، به محض ورود به ایران، خواهران و برادرانشان را نیز به این سرزمین فراخواندند؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa