🌿 سلام علی آل یاسین 🌿
#چله_زیارت_آل_یاسین
به نیابت جمیع ائمه و معصومین
و شهدا و اموات
به نیت سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان و برآورده شدن حاجات خودمون
هدیه به #امام_زمان عج 💚
روز دوازدهم 💫
#زیارت_آل_یاسین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❤️ #زیارت_آل_یاسین
سَلامٌ عَلَى آلِ یس
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا دَاعِیَ اللَّهِ وَ رَبَّانِیَّ آیَاتِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَابَ اللَّهِ وَ دَیَّانَ دِینِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَهَ اللَّهِ وَ نَاصِرَ حَقِّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ وَ دَلِیلَ إِرَادَتِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا تَالِیَ کِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ فِی آنَاءِ لَیْلِکَ وَ أَطْرَافِ نَهَارِکَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مِیثَاقَ اللَّهِ الَّذِی أَخَذَهُ وَ وَکَّدَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِی ضَمِنَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَهُ الْوَاسِعَهُ وَعْدا غَیْرَ مَکْذُوبٍ السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقُومُ السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْعُدُ السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تُصَلِّی وَ تَقْنُتُ السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدُ السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تُهَلِّلُ وَ تُکَبِّرُ السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ،
السَّلامُ عَلَیْکَ حِینَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِی السَّلامُ عَلَیْکَ فِی اللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْمَأْمُونُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ السَّلامُ عَلَیْکَ بِجَوَامِعِ السَّلامِ أُشْهِدُکَ یَا مَوْلایَ أَنِّی أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ لا حَبِیبَ إِلا هُوَ وَ أَهْلُهُ وَ أُشْهِدُکَ یَا مَوْلایَ أَنَّ عَلِیّا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حُجَّتُهُ وَ الْحَسَنَ حُجَّتُهُ وَ الْحُسَیْنَ حُجَّتُهُ وَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ حُجَّتُهُ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ حُجَّتُهُ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ وَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ وَ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى حُجَّتُهُ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ حُجَّتُهُ وَ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ حُجَّتُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ حُجَّهُ اللَّهِ ،
أَنْتُمْ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ أَنَّ رَجْعَتَکُمْ حَقٌّ لا رَیْبَ فِیهَا یَوْمَ لا یَنْفَعُ نَفْسا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرا وَ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ أَنَّ نَاکِرا وَ نَکِیرا حَقٌّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ وَ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ أَنَّ الصِّرَاطَ حَقٌّ وَ الْمِرْصَادَ حَقٌّ وَ الْمِیزَانَ حَقٌّ وَ الْحَشْرَ حَقٌّ وَ الْحِسَابَ حَقٌّ وَ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ الْوَعْدَ وَ الْوَعِیدَ بِهِمَا حَقٌّ یَا مَوْلایَ شَقِیَ مَنْ خَالَفَکُمْ وَ سَعِدَ مَنْ أَطَاعَکُمْ فَاشْهَدْ عَلَى مَا أَشْهَدْتُکَ عَلَیْهِ وَ أَنَا وَلِیٌّ لَکَ بَرِیءٌ مِنْ عَدُوِّکَ فَالْحَقُّ مَا رَضِیتُمُوهُ وَ الْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ وَ الْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ وَ الْمُنْکَرُ مَا نَهَیْتُمْ عَنْهُ فَنَفْسِی مُؤْمِنَهٌ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ بِکُمْ یَا مَوْلایَ أَوَّلِکُمْ وَ آخِرِکُمْ وَ نُصْرَتِی مُعَدَّهٌ لَکُمْ وَ مَوَدَّتِی خَالِصَهٌ لَکُمْ آمِینَ آمِینَ.
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
👆👆👆
آنگاه این دعا خوانده شود:
اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد نَبِىِّ رَحْمَتِکَ، وَکَلِمَةِ نُورِکَ، وَاَنْ تَمْلاََ قَلْبى نُورَ الْیَقینِ، وَصَدْرى نُورَ الاْیمانِ، وَفِکْرى نُورَ النِّیّاتِ، وَعَزْمى نُورَ الْعِلْمِ، وَقُوَّتى نُورَ الْعَمَلِ، وَلِسانى نُورَ الصِّدْقِ، وَدینى نُورَ الْبَصآئِرِ مِنْ عِنْدِکَ، وَبَصَرى نُورَ الضِّیآءِ، وَسَمْعى نُورَ الْحِکْمَةِ، وَمَوَدَّتى نُورَ الْمُوالاةِ لِمُحَمَّد وَآلِهِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ، حَتّى اَلْقاکَ وَقَدْ وَفَیْتُ بِعَهْدِکَ وَمیثاقِکَ، فَتُغَشّیَنى رَحْمَتَکَ، یا وَلِىُّ یا حَمیدُ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد حُجَّتِکَ فى اَرْضِکَ، وَخَلیفَتِکَ فى بِلادِکَ، وَالدّاعى اِلى سَبیلِکَ، وَالْقآئِمِ بِقِسْطِکَ، وَالثّآئِرِ بِاَمْرِکَ، وَلِىِّ الْمُؤْمِنینَ، وَبَوارِ الْکافِرینَ، وَمُجَلِّى الظُّلْمَةِ، وَمُنیرِ الْحَقِّ، وَالنّاطِقِ بِالْحِکْمَةِ وَالصِّدْقِ، وَکَلِمَتِکَ التّآمَّةِ فى اَرْضِکَ، اَلْمُرْتَقِبِ الْخآئِفِ، وَالْوَلِىِّ النّاصِحِ، سَفینَةِ النَّجاةِ، وَعَلَمِ الْهُدى، وَنُورِ اَبْصارِ الْوَرى، وَ خَیْرِ مَنْ تَقَمَّصَ وَارْتَدى، وَ مُجَلِّى الْعَمى، اَلَّذى یَمْلاَُ الاَْرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً، کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً، اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى وَلِیِّکَ وَابْنِ اَوْلِیآئِکَ الَّذینَ فَرَضْتَ طاعَتَهُمْ، وَاَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ، وَاَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهیراً، اَللّـهُمَّ انْصُرْهُ وَانْتَصِرْ بِهِ لِدینِکَ، وَانْصُرْ بِهِ اَوْلِیآئَکَ، وَ اَوْلِیآئَهُ وَشیعَتَهُ وَاَنْصارَهُ، وَاجْعَلْنا مِنْهُمْ، اَللّهُمَّ اَعِذْهُ مِنْ شَرِّ کُلِّ باغ وَطاغ، وَمِنْ شَرِّ جَمیعِ خَلْقِکَ، وَاحْفَظْهُ مِنْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ، وَعَنْ یَمینِهِ وَعَنْ شِمالِهِ، وَاحْرُسْهُ وَامْنَعْهُ مِنْ اَنْ یُوصَلَ اِلَیْهِ بِسُوء، وَاحْفَظْ
فیهِ رَسُولَکَ، وَآلَ رَسُولِکَ، وَاَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ، وَاَیِّدْهُ بِالنَّصْرِ، وَانْصُرْ ناصِریهِ، وَاخْذُلْ خاذِلیهِ، وَاقْصِمْ قاصِمیهِ، وَاقْصِمْ بِهِ جَبابِرَةَ الْکُفْرِ، وَاقْتُلْ بِهِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ، وَجَمیعَ الْمُلْحِدینَ حَیْثُ کانُوا مِنْ مَشارِقِ الاَْرْضِ وَ مَغارِبِها، بَرِّها وَبَحْرِها، وَامْلاَْ بِهِ الاَْرْضَ عَدْلاً، وَاَظْهِرْ بِهِ دینَ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْنِى اللّهُمَّ مِنْ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ، وَ اَتْباعِهِ وَشیعَتِهِ، وَاَرِنى فى آلِ مُحَمَّد عَلَیْهِمُ السَّلامُ ما یَاْمُلُونَ، وَفى عَدُوِّهِمْ ما یَحْذَرُونَ، اِلـهَ الْحَقِّ آمیـنَ، یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ، یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ».
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تبیین/تحریف
🔻تحریف، امام حسین را تنها کرد
🔹۴ ویژگی #جهاد_تبیین به گفته رهبری
🎙حجت الاسلام دکتر رفیعی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ آیا ۳۱۳ نفر یار اصلی #امام_زمان از قبل مشخص شدن؟!
استاد پناهیان
#بهخودمونبیایم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
21.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹راه درمان مشکلات ذهنی
❌ وسواس، افسردگی،
وسواس فکری، سوظن
منفی نگری و .....
#طب_اسلامی
https://eitaa.com/joinchat/3114926970C143eb1ee70
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 دستگیری دعانویسی که روزانه ۵۰ میلیون تومان درآمد داشت!
🔹او با تحصیلات پنجم ابتدایی روزانه بیش از ۱۵۰ مراجعه کننده داشت و از هر نفر ۲۰۰ هزار تا یک میلیون تومان دریافت 🤔
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💠💠💠🔰🔰🔰💠💠💠
🕊بِسْــمِـ اللهِ القــاصِـــمـِ الجَـــبّاٰریــــنٖ 🕊
💠رمان معمایی، امنیتی و دخترانه #شهریور
✍ قسمت ۲۳
متوجه دختری میشوم که روی صندلی کمکراننده نشسته است و از آینه بغل، به من خیره است؛ با نگاهی پر از شک و تردید. جوان است؛ بیست و پنج، شش ساله. صدایش به خشکیِ برگهای پاییزی ست و نگاه تیزش، در پی یافتن کوچکترین سوءسابقهای به من دوخته شده.
حق دارد. هرچه باشد، من یک خارجیام و به کشوری آمدهام که امنیت، برایش حکم چشم اسفندیار دارد و همزمان با چند سرویس جاسوسیِ قدرتمند جهان مچ انداخته.
منتظری میخواهد حرفی بزند؛ اما دختر دوباره حرفش را تکرار میکند:
_کارت شناسایی لطفا.
کارتم را درمیآورم و میدهم به دختر که حالا، روی صندلیاش چرخیده. به تلاشش برای محافظت از منتظری نیشخند میزنم. شنیده بودم اخیراً برایش محافظ گذاشتهاند و البته بعید هم نبود.
نگاه شکاک محافظ، چندبار میان عکس کارت و چهره من رفت و آمد میکند. به هرحال، بررسی کارت شناساییام هیچچیز را تغییر نمیدهد. حتی خود من هم برنامه قبلی نداشتم برای این که فقط دوماه بعد از رسیدن به ایران، با منتظری در یک ماشین بنشینم.
دختر کارت را پس میدهد و میگوید:
_بریم.
منتظری لبخندی خجالتزده میزند و راه میافتد:
_من و مادر افرا، از دبیرستان با هم دوست بودیم...
افرا چهره درهم میکشد و منتظری لب میگزد. از اینجا به بعدش، یک راز است میان این دوتا و فکر نکنم کشفش فایدهای به حالم داشته باشد. منتظری بحث را عوض میکند:
_خب چه خبر؟ امسال هم آمادهای که دنیا رو بهم بریزیم؟
افرا دوباره برمیگردد به حالت قبلش و میخندد:
_کاملا... و البته، به آریل هم گفتم بیاد... شاید بتونید کمکش کنید. درباره همون مسئله که توضیح دادم...
منتظری سرش را تکان میدهد:
_اوهوم... اون سرباز ایرانی...
دختر از آینه سمت راست، نگاه بیروحی به من میاندازد. اینبار نگاهش نه بدبینانه است، نه دلسوزانه و نه دارای هیچ احساس دیگری.
منتظری چینی به ابرو و پیشانیاش میدهد و میگوید:
_هیچ نشونهای ازش نداری؟
-آدرس و اسم مرکز بهزیستی و اسم روانپزشکم رو پیدا کردم؛ ولی اون مرکز الان تغییر کاربری داده و نمیدونم کسی از کارمندهای سابقش هنوز هستند یا نه.
-اسم مرکزش چیه؟
-خورشید. الان شده مرکز تخصصی مغز و اعصاب خورشید.
منتظری سرش را تکان میدهد و لبخند میزند:
_میشناسمش. یکی دو سال بعد از این که توی اغتشاشات سال چهارصد و یک آتیش گرفت، خانم دکتر ساعی، یکی از شاگردهای دکتر سمیعی، پای کار بازسازیش ایستاد و دوباره سرپاش کرد.
-درباره خود اون سرباز چی؟ چیزی ازش نمیدونی؟
-یه تصویر خیلی محو از صورتش توی ذهنمه. گفت اسمش حیدره.
دختر محافظ، سکوتش را میشکند و با صدای خشکش میگوید:
_احتمالا حیدر اسم جهادیش بوده نه اسم واقعیش.
یک لحظه در دلم ناسزا میگویم به حیدر که حتی به اندازه گفتن اسم واقعیاش هم با من روراست نبود. مگر منِ پنجساله، جاسوس کدام سرویس بودم که فهمیدنِ نام یک مدافع حرم ایرانی، برایم ممنوع و غیرممکن باشد؟
منتظری ماشین را چند خیابان آنطرفتر پارک میکند، ترمز دستی را میکشد و میگوید:
_عکسی چیزی ازش نداری؟
-نه. آخه درست صورتشو یادم نمونده. سعی کردم پرترهش رو بکشم ولی نشده هنوز.
منتظری خجالتزده میگوید:
_دوست داشتم یه جای بهتر باهم صحبت کنیم؛ ولی اینجا خلوتترین جاییه که میشه پیدا کرد.
محافظ میگوید:
_عصر توی فرمانداری جلسه دارید. باید برای سخنرانی فردا هم آماده بشید. لطفا زودتر تشریف ببرید هتل برای استراحت.
نگاهی پر از شکایت به محافظش میاندازد: _چشم. یکم صبر کن...
دختر محافظ، بیتوجه به این نگاه منتظری، نفس عمیقی میکشد و دوباره نگاه شکاکش را به من میدوزد، تیز و بیپروا. انگار میخواهد خطر را اطراف منتظری بو بکشد
و من دوست دارم رک و راست به او بگویم:
نترس، با منتظری کاری ندارم. ولی اگه موی دماغم بشی و اون نگاه لعنتیت رو نبری یه سمت دیگه، قول نمیدم کاری به تو هم نداشته باشم!
💠ادامه دارد.....
✍ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
منبع
https://eitaa.com/istadegi
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💠💠💠🔰🔰🔰💠💠💠
🕊بِسْــمِـ اللهِ القــاصِـــمـِ الجَـــبّاٰریــــنٖ 🕊
💠رمان معمایی، امنیتی و دخترانه #شهریور
✍ قسمت ۲۴
منتظری میگوید:
_انشاءالله قراره همایش بینالمللی بزرگداشت بانوان شهید رو، نیمه شعبان برگزار کنیم. امسال خیلی جهانیتر شده. از کشورهای آمریکای جنوبی، آفریقا و آسیای شرقی هم هیئت رسمی میاد. از روسیه و چندتا کشور اروپایی دیگه هم، افرادی برامون مقاله فرستادند و دعوتشون کردیم. خلاصه که، سرت قراره خیلی شلوغتر بشه افرا خانم. پوشش رسانهای باید به توان دو باشه.
چهارمین همایش جهانی بانوان شهید؛ که خود منتظری برگزارکنندهاش بوده. از ایران شروع کرده و کمکم آوازهاش جهانی شده. سالهای قبلی، بیشتر کشورهای عربی و جنوب غرب آسیا شرکت میکردند؛ ولی اگر چند سال دیگر ادامه پیدا کند، میزبان پنج قاره خواهد بود.
-سایت با منه درسته؟
این را افرا میپرسد؛
با شوقی بیسابقه. و منتظری پاسخ میدهد:
_بله. یه تیم بزرگتر بچین. میخوام توی دهتا خبر اول دنیا باشیم.
چشمانم گرد میشوند. نمیدانستم افرا از این هنرها هم دارد. تا الان معلوم شده حداقل بیست درصدش توی زمین بوده، و احتمالا به زودی این درصد بیشتر هم خواهد شد.
منتظری رو میکند به من:
_شمام میتونی کمک کنی؟ به عنوان مترجم و راهنمای مهمونهای عرب. البته اگه دوست داری.
معلوم است که میخواهم. اصلا اگر پیشنهاد نمیداد هم خودم یک طوری بحثش را پیش میکشیدم. شانسم انگار امروز دارد خوب همراهی میکند. پیشنهادش را روی هوا میزنم:
_حتما.
ابروهای دختر محافظ فقط کمی به هم نزدیک میشوند و با دقت بیشتری، سرتاپایم را اسکن میکند.
منتظری دست به سینه، تکیه میزند به صندلی:
_برای پیدا کردن اون سرباز ایرانی... فکر کنم یکی باشه که بتونه کمکتون کنه... افرا میشناسدش...
و طوری به افرا نگاه میکند که فقط افرا معنای نگاهش را بفهمد. لبخند افرا محو میشود و صمیمیت صدایش میریزد:
_نمیخوام برم سراغش!
چه ترسناک شد افرا! شده شبیه یک ببر که دارد قبل از حمله، خرناس میکشد و نگاه تهدیدآمیز به طعمه میاندازد.
منتظری کامل برمیگردد و دلجویانه دست روی دست افرا میگذارد:
_این کار اسمش فراره، اونم فرار از کسی که خیلی دوستت داره.
ماجرا عاشقانه شد...! افرا پوزخند میزند، دستش را از زیر دست منتظری بیرون میکشد و در ماشین را با ضرب باز میکند. چه عاشقانه خشنی!
نمیدانم منتظری از عمد اینطور ضربه زد یا حماقت کرد؛ اما مطمئنم عمر این گفت و گو تمام شده.
افرا از ماشین پیاده میشود و منتظری تلاشی برای برگرداندنش نمیکند. از عمد ضربه زده و خواسته فقط کمی، احساسات نهفته افرا را قلقلک بدهد.
میخواهم دنبال افرا بروم که منتظری دستم را میگیرد:
_باهام در ارتباط باش. اگه بشه بهتره بری تهران، از مرکز خورشید پیگیری کنی. من به مدیر مرکزش میگم اسناد قدیمی رو بگرده.
تند تند سرم را تکان میدهم و لبخندهای ساختگی مودبانه تحویلش میدهم:
_خیلی ممنونم... لطف کردید. تشکر...
زیر نگاه تیز دختر محافظ، پیاده میشوم و بعد، میچرخم به سمت خیابان. افرا نیست. انگار از ماشین که پیاده شده، پرواز کرده به آسمان تا از دست من و سوالهای احتمالیام فرار کند.
***
💠آبان ۱۴۱۱، سالن همایش پیامبر اعظم(صلواتاللهعلیه)، دانشگاه اصفهان
وقتی خانم صابری رسید، دختر در دریای خون آرام گرفته بود. دیگر به خودش نمیپیچید. چشمهایش را بسته و بر بستر خونرنگش خوابیده بود. صابری دریای خون را که دید، ایستاد و دستش به حکم غریزه بقا، روی اسلحهاش رفت. یک دور سیصد و شصت درجهای زد و اطراف را نگاه کرد. کسی نبود. دوربین مداربسته، دقیقا داشت به دختر و دریای خون اطرافش نگاه میکرد؛ ولی چرا کسی نفهمیده بود؟
چادرش را جمع کرد و بالای سر دختر خم شد. دستش را برد زیر مقنعه دختر و گردش را لمس کرد. نبض دختر میزد؛ ولی کمفشار.
چند ضربه آرام به گونه دختر زد:
_«محدثه»! صدامو میشنوی؟
💠ادامه دارد.....
✍ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
منبع
https://eitaa.com/istadegi
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa