امام علی علیه السلام :
«إیاکم و البِطنهَ فَإِنها مَقساهٌ ِللقَلبِ وَ مَکسَلَهٌ عَنِ الصلوهِ وَ مَفسَدهٌ ِللجسدِ.»
از پرخوری دوری کنید که موجب قساوت قلب و باعث کسالت از اقامه نماز و سبب تباهی بدن است.
#حدیث
#سبک_زندگی_اسلامی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💌 سرعت زمان ثابت نیست!
زمان برای شما چطوری میگذره؟!!
#حواسمون_باشه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 #امام_زمان علیهالسلام دنبال این تیپ آدم هاست.
🔵 حاج عزت الله مومنی(ره):
🔹می خواهید رمز کار را به شما بگویم؟
برای خدا و در راه خدا کار "نسنجیده و بی توقع" انجام بده...
دست کسی رو بگیر
پول رهن کسی رو بده
به کسی محبتی بکن
خودت رو بشکن
غرور خود را زیر پا بگذار
اتاقی به کسی ، عروس و دامادی، خانواده نیازمندی، بده و پول نگیر یا نصف بگیر
غذایی بده
🔻ننشین زیر و روی کار را در بیار
نمی خواهد همه جوانب کار را بررسی کنی و نفع و ضررت را بسنجی
عمل کن
آره بابا جان، این رمز کار است.
🌕 اگر این طور آدمی باشی، خودشان به سراغ شما خواهند آمد. امام زمان علیه السلام دنبال این تیپ آدم هاست.
#مهربان_باشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✨ فلسفه ی نمــــاز ✨
در حدیث اومده از امام صادق -علیهالسلام- سؤال شد «چرا کعبه را کعبه نامیدند؟»
فرمودند: «چون مربع است و چهارگوش » پرسیدند: «چرا مربع شد؟»
فرمودند: «چون مقابل بیتالمعمور در آسمان چهارم است و آن نیز چهارگوش است.»
پرسیدند: «چرا عرش چهارگوش شد؟»
فرمودند: «چون از ۴ کلمه ای که این کلمات ۴ ستون و ارکان بنای اسلام است، تشکیل شده.: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر»
وقتی داریم نماز میخونیم، موقع ذکر تسبیحات اربعه،
مرتبهی اولش در واقع داریم دور خانهی خدا طواف میکنیم،
و دومین باری که تکرار میکنیم دور بیتالمعمور،
و مرتبه سوم رسیدیم به عرش خدا و داریم عرشش رو طواف میکنیم!!
اما کی میدونه چرا آخر نماز سلام میدیم؟
چون توی رکعات قبل نمازمون، رسیدیم به عرش خدا!
حالااونجا، توی عرش، پیامبر و بندگان صالح خدارو میبینیم و بهشون سلام میدیم
السلام علیک ایهاالنّبی ورحمة الله وبرکاته
السلام علینا وعلی عبادلله الصالحین
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
🎁حالا میخوام اون راز اصلی رو بهتون بگم!
بیاین با هم بشماریم در شبانهروز چند مرتبه تسبیحات اربعه میگیم:
توی نماز ظهر، ۲ مرتبه؛ نماز عصر، ۲مرتبه؛نماز مغرب، ۱مرتبه؛ نماز عشاء، ۲مرتبه.
جمعش شد چقدر؟ ۷ مرتبه.
یعنی یه طواف کامل! در شبانه روز یک مرتبه دور خانهی خدا طواف میکنیم!
هر طوافی هم که با نماز کامل می شه.
اینجاست که اون دو رکعت نمازصبح ،می شه همون دو رکعت نمازی که بعد از طواف، پشت مقام ابراهیم می خونیم و اَعمال مون تکمیل می شه ان شاءالله.
پس، عزیزان مراقب باشیم نماز صبحمون قضا نشه..
الحمدلله علی کل حال...
اَلَّلهُمـَّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
برای دوستانتون بفرستید
#نمــاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
32.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯 نسخه تضمینی ضدافسردگی
این کلیپ بی نظیره، با ۴ راه آسون، خیلی راحت به آرامش میرسید
ان شاءالله به مطالبش عمل کنیم و خیر و برکتش برای همه ما جاری بشه
لطفا برای عزیزان تان هم ارسال کنید که بی نظیره💯
یا علی مدد بی حد و عدد
#به_وقت_نیـاز
@Raaze4Fasl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️گناه کردی و پشیمانی؟!!
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙 آیت الله مجتهدی تهرانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#استغفار
#ماه_رجب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢به این که ۶۵۰۰ کارخانه یا واحد اقتصادی احیا شده و به چرخه اقتصادی برگشته فکر نکنید!
🔹به این فکر کنید اینا چرا تا الان تعطیل بودن!!
#آگاهی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⭕️ محمدرضا پهلوی و فرح موقع فرار از کشور ۳۵ میلیارد دلار (معادل درآمد حاصل از فروش دو سال نفت در سال۵۶) و ۳۸۴ چمدان طلا و جواهرات و عتیقه خارج کردن بعد براندازِ میگه الآن مملکت دست دزدهاست!!
👈اَبَر دزد شاه و فرح بودن که اموال مردم را غارت کردن بردن...
#آگاهی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سفیر آمریکا عملا حاکم عراق است!
🔻همسر فوأد حسین، وزیرخارجه عراق یهودی است!
🔰 مسعود اسداللهی - کارشناس مسائل سیاسی:
✖️فقط اسمی از دولت عراق باقی مانده و دولت فعلی، هیچ ارادهای از خودش ندارد؛
✖️وزیر امور خارجه این کشور هم آمده که سیاست خارجی عراق را به سمتی ببرد که آمریکا و اسرائیل میخواهند.
✖️چندی قبل یکی از فرماندهان حشدالشعبی در وسط بغداد هدف قرار گرفت ولی وزیر امور خارجه هیچ واکنشی نشان داد،
✖️اما در قبال حمله دیشب سپاه، سفیرشان را فرا خواندهاند و کاردار سفارت ایران را احضار کردهاند.
✖️برخی افراد در مسئولیتهای جدیدشان، استحاله شدهاند و عملا، سفیر آمریکا حاکم عراق شده و وزرای کابینه این کشور را احضار میکند.
✔️ جامعه نیازمند تبیین و آگاهیست
#آگاهی
@BACHE_HEZBOLLAHI
🌹شهید نواب صفوی: آرزو دارم که #حکومت_اسلامی تشکیل شود، و آن زمان بزرگترین افتخارم این است که رفتگر خیابانهایش باشم.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشاهنگ جهاد و شهادت
🗓بمناسبت سالگرد شهادت نوّاب صفوی
🔁نشرپست فراموش نشه!
#آگاهی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
👆
هرکی گفت این راهش نیست....!
#بیتفاوت_نباشیم
@aamerin_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هر آنچه باید از پدر موشکی ایران بدانید!
"سردار شهید حسن طهرانی مقدم"
با شنیدنِ نامش هم میلرزند؛بیشتر از دیدن موشک ایرانی!
✍🏼به یاد مردی که دست ما را برای گرفتن انتقام باز کرد...
#آگاهی #پاسخ_سخت #انتقام_سخت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🚀 هر زمان صدای غرش موشک های سپاه رو شنیدید
از «شهید حسن طهرانی مقدم» یاد کنید باذکر صلوات ...
#پدر_موشکی_ایران
#یادش_گرامی
@sangarshohada 🕊
AUD-20220523-WA0033.m4a
13.47M
✅شرح و بررسی کتاب "سه دقیقه در قیامت"
⬅️جلسه ششم
🎙استاد امينی خواه
👌فوقالعاده جالب و جذاب
━━━━⊱♦️⊰━━━━
#سه_دقیقه_در_قیامت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
مرحوم استاد فاطمی نیا (ره):
مساله ي عاقبت بخير شدن بسيارمهم است!
معتبرترين وقديمي ترين كتاب درمورد جنگ صفين ، كتاب نصر ميباشدكه سابقا بسياركمياب بود، درآن كتاب مينويسد:
"درجنگ صفين يكي از سربازان اميرالمومنين(ع) زخمي شد، اورا به خيمه هاي حضرت اوردند"
حالا انصافا اين صحنه را تصور كنيد، اگر ما درآنجا بوديم وميديدم كه سرباز حضرت در راه ايشان زخمي شده ، از ته دل ميگفتيم خوشا به سعادتش! چه سعادتي بالاتر از مجروح شدن درجبهه ي حضرت است؟!
اما آيا ميدانيد اين سرباز كه بود؟!
نصرمينويسد:"آن سرباز مجروح، شمر بن ذي الجوشن بود!"
عجيب است! انسان يك روزدر جبهه ي حضرت اميرالمومنين باشد و يك روز هم سر از كربلا در بياورد و آن ظلم و جنايت فجيع و غير قابل بيان را مرتكب شود!
از آن طرف جناب حرّ است!
درابتدا در لشكر ابن زياد است و حكم جنگ با امام حسين (ع) را دارد، اما درآخر در راه حضرت شهيد و عاقبت بخير ميشود!
#بهخودمونبیایم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
پویش همگانی #چله _دعای_فرج
(الهی عظم البلا)
به نیت تعجیل در فرج #امام_زمان عج ورفع گرفتاری از مردم.
آغاز :چهارشنبه ۲۷ دیماه
پایان:۶ اسفند ماه(نیمه شعبان)
💠 برای دعوت دیگران به پویش، این پیام رو نشر بدین
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷 لیلة الرغائب 🌷
پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۲۸
🔷 اولین شب جمعه ماه رجب را لیلة الرغائب نامند.
در این شب ملائك بر زمین نزول می كنند. برای این شب عملی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذكر شده است كه فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است:
❶ اولین پنج شنبه آن ماه - در صورت امكان و بلامانع بودن- روزه گرفته شود.
❷ چون شب جمعه شد؛ ما بین نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز اقامه شود كه:
🔸 هر دو ركعت به یك سلام ختم می شود
🔸 و در هر ركعت یك مرتبه سوره حمد
🔸 سه مرتبه سوره قدر
🔸 دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود.
🔸 و چون دوازده ركعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذكر" اللهم صل علی محمد النبیِ الاُمّیِ و علی آله" گفته شود.
🔸 پس از آن در سجده هفتاد بار ذكر ˝سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ˝ گفته شود.
🔸 پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذكر" رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْأَعْظَم" گفته شود.
🔸بار دیگر در سجده هفتاد بار ذكر ˝سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ˝ گفته شود.
در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد.
🌺التماس دعا🌺
#ماه_رجب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 ۳ روز روزه گرفتن معادل ۹۰۰ سال عبادت
🔵 طبق روایت هر کس در #ماه_رجب که ماه حرام هست سه روز متوالی پنجشنبه و جمعه و شنبه را روزه بگیرد ، ثواب نهصد سال عبادت برای او نوشته می شود.
📚 مفاتیح الجنان / اعمال ماه رجب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 استاد شجاعی
شب آرزوها نه! شب مهندسی رغبتها!
بلدی چجوری رغبتهاتُ مرتب کنی؟
#لیله_الرغایب
💯 پیشنهاد دانلود و نشر
#ماه_رجب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ
••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..••
•°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی
•°•جلد سوم ؛ #پرواز_شاپرک_ها
•°•قسمت ۵۷ و ۵۸
همه ساکت شده بودن و منتظر بودن یکی منو بفرسته گل بچینم! یکهو دوستم «سها» که از بچه های محلمون بود گفت:
_کسی چیزی نمیگه؟خودم بگم؟
وقتی دید همه منتظرن و از اطراف زمزمه بگو بگو میاد گفت:
_عروس خانوم دارن برای سلامتی امام زمان ختم قرآن میکنن، بعدشم قراره برن دعای کمیل و جامعه کبیره. تموم که شد هم قرار صد و بیست و چهار هزارتا صلوات به نیت صد و بیست و چهار هزار پیامبر برای تعجیل در ظهور بفرستن.
عاقد هم بلند شد و گفت:
_پس هفته دیگه مزاحم میشیم که عروس خانوم کارشون تموم بشه.
زینب سادات خندید:
_عجب عاقد پایه ای بود.
آیه سرش را به تایید تکان داد:
_آره، دوست بابا بود دیگه، بعد سها گفت:_نه حاج آقا، حالا تشریف داشته باشید. عروس خانوم خسته که شد، برای استراحت اومد، بله رو ازش بگیرید.
عاقد نشست و دوباره گفت و گفت تا رسید به وکیلم؟
همه منتظر به سها نگاه میکردن که خودشو به شرمندگی زد و گفت: _تو رو خدا ببخشید، عروس خانوم اومدن، وسایلشونو جمع کردند و برای حج تمتع تشریف بردن، کاش زودتر میگفتین وکیلم که شرمنده شما نشم. روم سیاه، یک ماه دیگه تشریف بیارید بله رو گرفتید
همه فقط میخندیدن. دو نفری که قرار بود پارچه رو بالا سر ما بگیرن که روده بُر شده بودن از خنده، پارچه رو انداخته بودن رو سر ما! خلاصه، عقد کنونی شده بود اون روز. حیف که سها زود ازدواج کرد، میخواستم برای عمو محمدت بگیرمش!
زینب سادات:
_چشم زن عمو سایه روشن!
آیه آرام به شانه زینبش کوبید:
_نگی بهش!عموت رو میکشه. چون سایه
هم مثل سها دیوونه بود برای عموت گرفتیمش دیگه.
زینب با ذوق به آیه نگاه میکرد.آیه دست در جعبه کرد و چند آلبوم کوچک و بزرگ بیرون آورد. عکس ها را ورق میزد و خاطرات آن روزها را برای دخترش دوره میکرد.
آخرین آلبوم را بست و به دخترکش گفت:
_محمدصادق خیلی پیگیره. بابات با عمو مسیح حرف زده اما راضی نمیشن. میگن اجازه بدیم خود محمدصادق باهات حرف بزنه شاید راضی شدی. بگم بیان یا نه؟
زینب سادات شرمگین شد:
_من که گفتم نه.
آیه: _به من گفتی اما به اونا نگفتی که مامان جان. باید یاد بگیری #خودت از حقت دفاع کنی. حرفاشو بشنو، نخواستی بگو نه
زینب قبول کرد...
خبر موافقت زینب سادات با خواستگاری محمدصادق مثل بمب ترکید. مریم و مسیح مهیای سفر میشدند. زهرا که درگیر کودکش بود و آمدنش را تا بله برون به تاخیر انداخت. اما، بیتاب تر از همه محمدصادقی بود که صبرش نتیجه داد. مراد دلش در چند قدمیاش بود و این بیتابترش میکرد.
دسته گل و شیرینی در دست هایشان، لبخند بر لبانشان، پشت در خانه حاج علی ایستادند.
ایلیا در را باز کرد.
محمدصادق از خجالت خیس عرق بود. بخصوص بعد از دیدن سیدمحمد در خانه، اضطرابش بیشتر شد. هرچقدر دلش به رفاقت ارمیا و مسیح خوش بود، از این عموی دلنگران خوشبختی زینب، میترسید. ته دلش خالی شد.سیدمحمد کم از پدرزنهای سختگیر نداشت.
آیه، سایه را روی صندلی نشاند و گفت:
_چقدر استرس داری! تازه زایمان کردیا! بشین و اینقدر به من استرس نده.
سایه: _محمد خیلی راضی نیست. میترسم حرفی بزنه و دلخوری پیش بیاره!
آیه: _هنوز از اون سال ناراحته؟
سایه: _آره، کم چیزی نبود براش که زنش رو نرسیده دیپورت کردن، اونم این همه راه و شبونه و تک و تنها. اما بیشتر نگران زینبه. میگه این رفتارو اگه با یادگار برادرم بکنه. چکار کنم؟!
آیه نفس عمیقی کشید:
_درک میکنمش. منم گاهی میگم کاش سیدمهدی بود. یا اگه نیست کاش مسئولیتی به سنگینی زینب نبود. اگه پسر بود، کمتر دلنگرانی داشتم.
زهرا خانوم وارد آشپزخانه شد و حرفشان را قطع کرد:
_بیاید بیرون دیگه، زشته اینجا نشستید. بنده خدا مریم اونجا تنها نشسته.
آیه و سایه بلند شده و دنبال زهرا خانوم رفتند. جمع آن صمیمیت سابق را نداشت. سنگین بود و نفسگیر. با حرف مسیح، سنگین تر هم شد.
مسیح: _بالاخره صبر ما جواب داد و زینب خانوم راضی شد. باید بیشتر به نظر جوانها احترام گذاشت. بالاخره اونا باید برای زندگیشون تصمیم بگیرن. ما که نمیتونیم مجبورشون کنیم
سیدمحمد ابرو در هم کشید و ارمیا مراعات برادری اش را با مسیح نکرد. اصلا جایی که بحث زینبش بود، مراعات نمیشناخت.
ارمیا: _کاملا درست میگی، ما حق نداشتیم دخالت کنیم اما اصرارهای شما باعث شد دخالت کنیم و یک جورایی زینب جان رو مجبور کنیم.
سید محمد لبخندش را قورت داد، سایه و آیه لب گزیدند و محمد صادق.......
•°•ادامه دارد......
•°•نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ
••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..••
•°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی
•°•جلد سوم ؛ #پرواز_شاپرک_ها
•°•قسمت ۵۹ و ۶۰
سیدمحمد لبخندش را قورت داد، سایه و آیه لب گزیدند و محمدصادق بیقرار روی مبل جابجا شد.
جو سنیگین که سنگین تر شد، حاج علی میانه را گرفت زینب سادات را صدا کرد.
زینب که با سینی چای به جمع پیوست،
نگاه محمدصادق بیقرار شد و روی زینب نشست. متانت و وقار زینب دل را برده بود. این حجب و حیای ذاتی اش. این لبخندهای ملیح...
صدای مسیح، افکار محمدصادق را برید:
_حالا اجازه بدید بچهها صحبتهاشونو بکنن، اگه تفاهمی بود ما ادامه بدیم.
صحبت یک ساعتشان آنقدر جواب داد که در میان بهت و حیرت جمع، زینب سادات جواب مثبت داد...
**********
سیدمحمد کلافه قدم میزد.
ارمیا را تازه روی تخت خوابانده بودند. ارمیایی که سخت در فکر بود. آیه نگاه سرزنش بارش را روی زینب سادات نگاه داشت.
سایه خواست میانجی گری کند:
_چرا اینجوری میکنید؟ این زندگی خودشه!
آیه عصبی شد:
_زندگی خودشه؟ پس چرا تا قبل اومدنشون هی میگفت نه؟ هی میگفت نمیخوام؟ الان مریم و مسیح فکر میکنن ما دروغ میگفتیم.
سیدمحمد میان حرف آیه آمد:
_آخه تو با خودت چه فکری کردی؟ خودت میدونی با رفتارای محمدصادق نمیتونی کنار بیای! تو همیشه خودت تصمیم گرفتی، خودت خواستی! تو اینجوری بزرگ شدی! چطور میتونی با کسی زندگی کنی که مثل مسیحه؟
زینب سادات آرام گفت:
_مثل عمو مسیح نیست. گفت بهش فرصت بدم. گفت منو دوست داره.
رنگ صورت زینب سادات سرخ شد.
دخترک خجالتی سیدمهدی، دخترک ناز پرورده ارمیا، دخترک پر از حجب و حیای آیه!
ارمیا میانه را گرفت:
_بهش فرصت بدید فکر کنه. اون باید برای زندگیش تصمیم بگیره.
بعد آیه را صدا کرد:
_آیه جان، میشه بیای؟
سیدمحمد به سمت ارمیا رفت:
_کاری داری داداش؟
ارمیا به برادرانه هایش لبخند زد:
_نه، کاری ندارم، حرف دارم باهاش.
سیدمحمد شانه ارمیا را بوسید و تنهایشان گذاشت.
ارمیا:
_بهش سخت نگیر جانان!
آیه کلافه شد و نفسش را با شدت بیرون داد:
_امانته! جز امانت بودنش، جونمه، بچمه! سید اولاد پیغمبره! من نگران این انتخاب اشتباهم! زینبم خوشبخت نمیشه. میدونم.
ارمیا: _زینب داره #احساسی تصمیم میگیره. اون هنوز سنی نداره و با دو تا کلمه #خام میشه. حرفی در این نیست که محمدصادق دوستش داره! اما اون نمیتونه این دوتا رو از هم تفکیک کنه. #نمیتونه بفهمه زندگی فقط احساس نیست. بخش بزرگش احساسه، اما محمدصادق آدم کنترلگری هستش و زینب در لحظه زندگی میکنه! خودش تصمیم میگیره! میدونم که
زینب به زودی از تصمیمش برمیگرده.
آیه: _قیمت این تجربه براش زیاده ارمیا!
ارمیا: _اگه نذاری تجربه کنه، بدتر میشه. هزینههای بیشتری میدی. همیشه حسرت میخوره و تو رو مانع خوشبختی خیالیش میدونه!
آیه: _یک عمر به مردم مشاوره دادم، راهکار دادم، زندگی ساختم، حالا تو کار خانواده خودم موندم! چقدر خوبه که هستی.
ارمیا لبخند زد:
_نباشمم تو میدونی چکار کنی
آیه اخم کرد:
_جرات داری نباشی؟
صدای خنده ارمیا بلند شد، اما آنقدر آرام بود که دل آیه از مظلومیتش گرفت.
***********
بیگ بنگ...
راست میگویند از هرچه بترسی سرت میآید. آیه به در بسته اتاق زینب نگاه کرد و مات و مبهوت به ارمیا گفت:
_چی گفت؟ نامزدی رو بهم بزنیم؟ الان؟ بعد از سه ماه؟ حالا که تاریخ عقد گذاشتیم؟
حاج علی تسبیح عقیقش را در مشت فشرد:
_به جای فکر کردن به این حرفا، برو ببین چی شده! ببین چرا صبر دخترت لبریز شده. زینب دختر عاقلیه. ببین چرا دلش شکسته.
ارمیا نفسش سنگین شده بود اما هیچکس نفهمید. به خس خس افتاده و با حالی خراب صدا زد:
_آ... یه! آ...
زهرا خانوم متوجه ارمیا شد:
_یا حضرت زهرا! حاجی! ارمیا!
آیه و حاج علی به سمت ارمیا دویدند. کپسول کوچک اکسیژن را آورده و ارمیا نفس کشید. لعنت به آن گلوله ها که ریه اش را نابود کرده بود. لعنت به آن گلوله ها که زمینگیر کردنش را بس ندانستند و نفسهایش را هم گرفتند.
ارمیا ماسک را کنار زد:
_تلفن رو بیار. باید به صادق زنگ بزنم.
حاج علی ماسک را دوباره روی صورتش گذاشت:
_اول بذار حالت جا بیاد، نفس کشیدنت راحت بشه بابا جان، بعد زنگ بزن!
ارمیا به سختی از زیر ماسک گفت:
_نفسم رو گرفتن. تا زینبم نخنده نفسم جا نمیاد. نفسم رو گرفتن بابا.
آیه در آغوش زهرا خانوم گریه میکرد و ارمیا جان میکند تا حرف بزند:
_گریه نکن. برو پیش زینبم ببین چی شده. زینب اشک بریزه، روزگار صادقو سیاه میکنم.
آیه بود و ارمیایی که سالها.....
•°•ادامه دارد......
•°•نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa