eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
488 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
71 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🕰 –زده به سرت؟ با این ازدواج کنی نرفته باید برگردی همینجا. شیرآب را باز کردم و شروع به شستن کردم. –سعی می‌کنم اینطور نشه مامان، خیالتون راحت. آریا گفت: –عه خاله نه، ازش بدم امد، یه جوری نگاهم... صدای زنگ آیفن آریا را وادار کرد که حرفش را نیمه بگذارد. بابا و امیر محسن که آمدند. یک کیسه سیمان و ابزار بنایی هم با خودشان آوردند و جلوی در ورودی گذاشتند. مادر پرسید: –سیمان واسه چی؟ امیر محسن گفت: –واسه جلوی در مدرسه، مامان یادته مدرسه که می‌رفتم جلوی در مدرسه توی پیاده رو یه بلندی کوچیک بود که هر دفعه پام بهش گیر می‌کرد؟ مادر ضربه‌ایی روی دستش زد و گفت: –نکنه امروز که رفته بودی مدرسه دوباره افتادی؟ "یادم آمد که امروز امیر محسن سخنرانی داشت." پدر اخم کرد و گفت: –بله، بعد از این همه سال شهرداری اونجا رو درست نکرده، با این که مسئول مدرسه می‌گفت چند بار تذکر دادن و به مسئول مربوطه گفتن. ولی فایده نداشته. باید همون چندین سال پیش خودمون دست‌به کار می‌شدیم. به دیگران امید ببندی همینجوری میشه دیگه، امروز خدا خیلی به امیرمحسن رحم کرد. امیر محسن وارد اتاق شد و از خواستگار پرسید. من هم همه‌ی حرفهایی که بینمان رد و بدل شده بود را برایش تعریف کردم. کمی فکر کرد و پرسید: –صاحب این بوی عطری که توی اتاق مونده مال اونه؟ با تعجب گفتم: –آره، فکر کنم از اون خوباس که ماندگاری بالایی داره. نشست روی تخت. –ردش کن. پوفی کردم و گفتم: –ول کن امیر محسن، دوباره چی شد؟ اون فقط یه کم راحته، آدم بدی به نظر نمیومد. بلند شد و کلافه گفت: –اگه نظرم برات مهمه ردش کن، همین. اخم کردم. –آخه برای چی؟ تو که اون رو اصلا ندیدی؟ صدایش را کمی بالا برد. اینجور آدمها ارزش دیدن ندارن. –چی میگی تو؟ به خاطر یه بوی عطر جواب منفی بدم. اصلا چی بگم. اینم شد دلیل؟ بگم برادرم از بوی عطرتون خوشش نیومده؟ امیر محسن سرش را تکان داد و از اتاق بیرون رفت. از مخالفت خانواده‌ام خوشحال بودم. ولی قلبم خسته بود. انگار عشقی که روی دوشش بود برایش خیلی سنگین بود دیگر نایی برای حملش نداشت. برای همین کم آورده بود. برای باز کردن این گره‌ی کور به یک عقل نیرومند نیاز داشتم. ولی عقلم دست به زیر چانه‌اش زده بود و فقط گره را نگاه می‌کرد. به سالن رفتم. امیر محسن در گوشه‌ی متعلق به خودش پتویی پهن کرده بود و رویش نشسته بود. آریا اصرار داشت که مثل همیشه با هم بازی کنند. بالاخره هم موفق شد. توپ پلاستیکی آورد و دروازه‌ایی تعیین کرد تا به دایی‌اش پنالتی بزند. امیر محسن ژست دروازه بانی گرفت و گفت: –دایی جان اول چند ثانیه تمرکز بگیر بعد بزن. آریا هر چه توپ شوت می‌کرد امیر محسن می‌گرفت. –دایی چطوری می‌گیری؟ آهان فهمیدم. بعد بدون فکر تند تند شوت زد و همه از دم گل شدند. آقاجان گفت: –آریا توپت خیلی نزدیکه دروازس. آریا گفت: –قبلنم که دایی می‌گرفت همینجا بودم. اصلا آقا جان شما دروازه‌بان. امیرمحسن جایش را با پدر عوض کرد و گوشی‌اش را از روی کانتر برداشت و کنار من روی کاناپه نشست. بعد بدون این که حرفی در مورد خواستگاری بگوید، بی‌مقدمه دستش را روی گوشی‌اش کشید. –راستی امروز صدف هم مدرسه امده بود. می‌گفت مرخصی گرفته. –اوه اوه، دیگه ببین تو چقدر براش مهم بودی که به صارمی رو زده. امیر محسن لبخند زد. – بعد از برنامه‌ی مدرسه رفتیم توی محوطه‌ی حیاط کمی قدم زدیم و دوباره صحبت کردیم. اون اصرار داره که بریم خواستگاریش. میگه با خانوادش صحبت کرده، پدرش گفته حالا یه جلسه بریم با هم آشنا بشیم. –خب تو چی گفتی؟ –فکر می‌کردم با حرف زدن باهاش می‌تونم منصرفش کنم ولی برعکس شد. لبخند زدم. –اون تو رو راضی کرد؟ –راضی که نه، ولی قرار شد اگر خانوادش موافقت کردن، برای چند ماه محرم بشیم، بعد از اون اگر پشیمان نشد، ازدواج می‌کنیم. یعنی من خواهش کردم که اینطور باشه. اون می‌گفت زود عقد کنیم. باورم نمیشد صدف چنین درخواستی کرده باشد. به روبرو خیره شدم و زمزمه وار گفتم: –دیگه ببین چه دلی ازش بردی. امیر محسن اعتراض آمیز گفت: –من؟ من دل بردم؟ من که کاری نکردم. بغضم گرفت زیر لب گفتم: –همتون همین‌جوری هستید. نمی‌فهمید با دل دیگران چیکار می‌کنید. خوش به حال صدف که اینقدر شجاعت داره. صدایم در هیاهوی آریا گم شد. امیر محسن پرسید: –چی گفتی؟ صدف چی؟ –هیچی. –ولی تو یه چیزی در مورد صدف گفتی، بلندتر بگو بشنوم. –نترس بابا، بدش رو نگفتم. نه به دار نه به بار چه واسش بال بال میزنی، شانس آوردیم اصلا راضی نیستیا. امیر محسن خندید. –الان داری خواهر شوهر بازی درمیاری؟ البته صدف خانم از پست برمیاد، همچین کم زبون نیست. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
🕰 به شرکت که رسیدم. خانم بلعمی را دیدم که آینه به دست در حال بررسی صورتش است. با لبخند جلو رفتم. سلام کرد و گفت: –مهمون خارجی داریم. نگاهی به در بسته‌ی اتاق راستین انداختم و با لبخند گفتم: –نگو که خارجیهام میخوان ما بریم براشون دوربین نصب کنیم که باورم نمیشه. انگشت سبابه‌اش را روی بینی‌اش گذاشت. –هیس، دوربین چیه؟ برادرش امده البته با خانمش. الانم تو اتاقن. –واقعا؟ از کدوم کشور؟ –نمی‌دونم، فقط اگه تیپشون رو ببینی باورت نمیشه. –مگه چطوری هستن؟ خانم بلعمی تا دهانش را باز کرد که جواب مرا بدهد در اتاق باز شد. راستین به همراه یک روحانی و خانم چادری از اتاق بیرون امدند. با چشم‌های گرد شده نگاهم را بین آن سه نفر و بلعمی چرخاندم. راستین خان جلو آمد و آنها را به من و مرا به آنها معرفی کرد. با این که خودش گفت برادرم هستن باورم نشد. مگر می‌شود؟ فرقشان زمین تا آسمان بود. همسر برادرش که فهمیدم اسمش نوراست جلو آمد و با خوش رویی با من دست داد. خانم زیبا رو و متشخصی بود. در عین حال صورتش یک حالت رنگ پریده و بیمار گونه داشت. برادرش خیلی شبیهه راستین بود، فقط ریش و لباسی که داشت مظلوم‌ترش کرده بود. راستین رو به من گفت: – خانم مزینی من با برادرم بیرون میریم، حواست به اوضاع شرکت باشه. نورا خانم میخوان از لب‌تاب من استفاده کنن میمونن که کارشون رو انجام بدن. پرواز کردن حس کوچکی بود برای بیان شادی که از واژه واژه‌ی کلماتش در جانم می‌نشست. مگر میشد به چشمانش نگاه کنم. شک نداشتم قلبم تا چشم‌هایم بالا آمده و فقط یک نگاه کافی بود تا همه‌چیز برملا شود. نگاهم به کفشهایش بند بود و فقط سرم را در تایید حرفهایش تکان می‌دادم. بعد از رفتن آنها ولدی از آبدارخانه بیرون آمد و گفت: –عه، کجا رفتن؟ چایی ریختم. نورا گفت: –اشکال نداره خودمون می‌خوریم. بعد به طرف آبدار‌خانه رفت. به چند دقیقه نرسید که همه دور میز نشسته بودیم و از هر دری حرف می‌زدیم. نورا خیلی خون گرم و راحت بود. بلعمی خیلی زود تخلیه اطلاعاتی‌اش کرد و فهمیدیم که نورا و شوهرش مُبلغ هستند و مدام در کشورهای مختلف در سفرند. نورا خانم از بچگی در خارج از کشور زندگی کرده است. بلعمی قندی داخل دهانش گذاشت و پرسید: –نورا خانم آخه این چه کاریه، خب اونا خودشون دلشون بخواد دین اسلام رو قبول میکنن دیگه چه کاریه بدبختشون کنید و به زور به بهشت ببریدشون. بعد جرعه‌ایی از چایی‌اش خورد. نورا خانم خندید. –ما فقط می‌خواهیم نزاریم اونا رو به زور جهنم ببرن. باید آگاه بشن بعد بهشت یا جهنم رفتن رو خودشون انتخاب کنن. بلعمی گفت: –آگاهی دادن نمیخواد، یه گشت بزنن تو اینترنت همه‌چی دستشون میاد. نورا سرش را تکان داد. –نه دیگه، اونا حتی به قول شما اینترنتشونم سانسوره، اونا هر چیزی رو در دسترس شهرونداشون قرار نمیدن. –وا؟ اونجا که آزادیه؟ نورا آهی کشید و گفت: –آزادی یه دروغ بزرگه، بعضی از اونها خیلی محدودیت دارن، البته تو ایرانم الان متاسفانه شاهد این محدودیتها هستیم. من صبح که امدم اینجا و شما رو دیدم خیلی متاثر شدم. –وا؟ چرا؟ نورا اشاره‌ایی به آرایش بلعمی کرد و گفت: –به خاطراینا، تو شرکتهای خصوصی واقعا خیلی به منشیها ظلم میشه. بلعمی فنجانش را روی میز گذاشت. –منظورتون آرایشمه؟ – و نوع لباستون. بلعمی خندید و گفت: –محدودیت چیه بابا، من خودم دوست دارم اینطور آرایش کنم، کسی کاری با من نداره، تازه نوع پوششم هم به میل خودمه. انگار نورا حرفش را باور نکرد. –آخه من با چندتا منشی که صحبت کردم برعکس حرف شمارو گفتن. –اونارو نمیدونم ولی اینجا اجباری نیست. نورا گفت: –پس اگر ساده هم باشید راستین خان توبیختون نمیکنه؟ من فوری گفتم: –ربطی به مدیر نداره بلعمی خودش اینجوری دوست داره. تو این مدتی که من اینجا کار می‌کنم این همیینجوریه، انگار کلا با آرایش می‌خوابه و صبحم بلند میشه میاد. نورا ابروهایش را بالا داد و به فکر رفت. همان لحظه آقای طراوت وارد آبدار‌خانه شد و با خوشرویی احوالپرسی کرد. بعد با اشاره مرا صدا کرد. پشت میزم که نشستم پرسید: –شما کم و کاستیهای حسابها رو درآوردی؟ آه از نهادم بلند شد. یادم رفته بود روی سیستمم رمز بگذارم. از حرفش شوکه شدم و با تردید پرسیدم –چطور؟ صندلی آورد و جلوی میزم نشست. –نمی‌دونستم اینقدر به حسابداری مسلط هستید. –حالا مگه فرقی میکنه. با لبخند گفت: –حالا که اینقدر مهارت دارید. من یه پیشنهاد عالی براتون دارم. "پس بالاخره اینم غیرتی شد، می‌تونم خواستگاری پسر بیتا خانم رو رد کنم. حداقل این خیلی از اون بهتره." پرسیدم. –چه پیشنهادی؟ بلند شد در را بست. –مطمئنم اگر بشنوید خوشحال می‌شید. تازه می‌تونید از راستین هم انتقام بگیرید. –انتقام؟ –آره دیگه امده خواستگاریتون ولی... هینی کشیدم. –خودش بهتون گفت؟ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
شیطان انسان ناامید رو دیگه ولش میکنه چون میدونه کسی که امید به خداشو از دست داد دیگه توانی برای بندگی نداره! توانی برای زندگی نداره! حالی برای سرزندگی نداره! دلیل‌ حالِ‌ خوبِ‌ شیطان‌ نباشیم... پس یأس و‌ ناامیدی نداریم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
یڪ دفترچه کوچڪ داشت همیشه هم همراهش بود و به هیچڪس نشان نمیداد.. یڪبار یواشکے آن را برداشتم ببینم داخلش چه مےنویسد.. فکرش را مےکردم کارهای روزانه‌اش را نوشته بود سر کے داد زده.. کے را ناراحت کرده‌؛ به کے بدهکار است همه را نوشته بود ریز و درشت.. نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت صافشان کند... شهید محمدعلےرهنمون🌿 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دشمن بداند .. حاج قاسم .. تا ابد کمرنگ نخواهد شد .. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
🇵🇸پروفایل به مناسبت 🇵🇸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
بعد‌ از‌ گناه، اگه خدا‌ انقدر بهت فرصت داد که وضو‌ بگیری وایستی‌ جلوشو‌ دو رکعت نماز‌بخونی یعنی‌ خدا‌ از‌ تو‌ نا‌ امید‌ نیست..! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
1_969490025.mp3
2.91M
🎼 سلامـ‌همہ‌ےزندگیمـ... 🎤 حسین خلجی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
🇵🇸پروفایل به مناسبت 🇵🇸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدی مامانا چجوری وقتی بچه هاشون حرف میزنن با ذوق نگاهشون‌میکنن و قربون صدقشون‌‌میرن...؟؟؟ حالا ببین خدا وقتی اون بنده های خیلی خیلی خوب و خاصش مناجات میخونن و اشک‌میریزن با چه ذوق و شوقی نگاهشون میکنه...:))) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
🔆 هرگاه شهدا را یاد کردید؛ آن ها شما را نزد علیه السلام یاد میکنند. 🌹 شهدا را یاد کنیم ولو با ذکر یک 🌹 لحظه های زیارت التماس دعا شهیدان عزیز... ُم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
✨🌼✨ پنج‌شنبه ڪه می‌شود . . . ثانیـه‌هایمـان سخت بوی دلتنگی می‌دهد عده‌ای آن طرف . . . چشم به راه هدیه‌ای تا آرام بگیرند... با فاتحه وصلواتی هوایشان را داشته باشیم ... شادی همه رفتگانمون به ویژه شهدای اسلام ، فاتحه و صلوات به‌کانال🍁لطفِ‌خدا🍁بپیوندید @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
☆∞🦋∞☆ حاج اسماعیل دولابـے: ⚠️ "آزمون ایمان" زمانے استـــــ ڪه چیزے را میخواهید و به دستـــــ نمےآورید❕... ✔️با این حال باشید ڪه بگویید : « خدایا شڪرتـــــ» ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
با نیم نگاهِ مهربانت بنویس آقا به عطــای بی کرانت بنویس یکبار مرا هم امتحان کن آقا لطفی کن و از مُدافعانت بنویس آمد دگر، آخرین شب جمعه ی رمضان در زُمره ی خِیل زائرانت بنویس ❤️ 🌙 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
همگی رهگذر هستیم به کسی کینه نگیرید دل بی کینه قشنگ است به همه مهر بورزید به خدامهرقشنگ است بشناسیدخدا را هرکجایادخدا هست هرکجا نام خداهست سقف آن خانه قشنگ است ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
🔥آتش نمیسوزاند  "ابراهیم" را .. 🌊و دریایی که غرق نمیکند  "موسی" را...  🐳نهنگی که نمیخورد  "یونس" را...  👶کودکی که مادرش او را  به دست موجهای "نیل" میسپارد  تا برسد به خا نه ی تشنه به خونش...  دیگری را برادرانش به چاه میاندازند  👌سر از خانه ی عزیز مصر درمیآورد! ... 👆آیا هنوز هم نیاموختیم !  که اگر همه ی عالم ⚔ قصد ضرر رساندن به ما را داشته باشند  و خدا نخواهد ❌"نمیتوانند" ❌ پس  💕به "تدبیرش" اعتماد کن  💕به "حکمتش" دل بسپار  💕به او "توکل" کن  💕و به سمت او قدمی بردار"...   🦋 فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ 🌺🌿 ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ، ﻫﻴﭻ ﻣﻌﺒﻮﺩﻱ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻧﻴﺴﺖ ، ﻓﻘﻂ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﺮﺩم ، ﻭ ﺍﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻋﺮﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ . (توبه ١٢٩) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
وقتے در گنـاه،غرق میشے شیطــان کاری باهات نداره! امـاوقتے تلاش میکنے تاازاسارتـش بیرون بیای، مدام وسوسه ات میکنه با همون نقطه ضعف هات! ☝️مراقبش باش و خودتوبه خدا بسپار ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دعای روز بیست و چهارم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
🌕 فضیلت و ثواب روز بیست و چهارم برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم: 🌺 روز بیست و چهارم، هیچ یک از شما از دنیا بیرون نمیرود مگر آن‌که جایگاه خود را در بهشت مى بیند و به هر یک از شما ثواب هزار مریض و ثواب هزار غریب که در راه اطاعت خدا بیرون آمده اند، ارزانى مى دارد و پاداش آزاد کردن هزار برده از فرزندان اسماعیل علیه‌السلام را به شما عطا مى کند. 📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۹ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
هنوز پیدا می‌شوند در کوچه‌های شهر خانه‌هایی که صبح‌های جمعه جلوی درشان را آب و جارو می‌کنند برای ظهور پسر فاطمه ... 💔 🌷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
1_1001198018.mp3
3.42M
🔴 قسمت ۲۴ وظایف منتظران 🔵 اخلاق مهدوی و حفظ زبان 🎙️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
🔴 القدس لنا روزی فرا خواهد رسید که می آیی و مسیحیت صهیونیزم را نابود خواهی کرد و پرچم اسلام ناب محمدی را بر فراز مسجد الاقصی به اهتزاز در می آوری. 🌕 در قدس شریف نماز خواهی خواند و تمام آزادی خواهان عالم پشت سرت به نماز خواهند ایستاد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
نمونه های تذکر 👇👇👇 سیگار کشیدن! میشه به صورت مصنوعی و پی در پی سُرفه کنی تا شخص متوجه بشه ببخشید! این سیگار فضا رو آلوده میکنه! برای سلامتی خودتونم خوب نیست دوست داری پسرت سیگار بکشه؟! اگه دوست نداری، شما هم نکش ببخشید، بیزحمت تنهایی از سیگارتون لذت ببرین. ممنون ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
💚 آقا بیا ڪه فاجعہ از حد گذشته است! انسان ز مرزِ هر چه نباید گذشته است! آقا بیا ببین که چه ها در زمان ما! بر امتِ مسیح و محمد «ص» گذشته است! تو شاهدی خودت که در این روزگار تلخ! بر دوستان خوبِ خدا بد گذشته است! هر روز بی قراریِمان می شود فزون! فرصت برای حوصله شاید گذشته است! هر روز ترس و توطئه،هر روز مرگ و خون! آقا بیا که فاجعہ از حد گذشته است! 💔 🌷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰