eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
480 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
•| کتــاب خواب |• توقع حضرت آقا ازخانواده های ایـــرانـــــی چیــه؟!
••🌻•• خداجایی‌وزمانی‌دستتومیگیره که‌توبه‌محال‌بودنش‌فکرمیکردی ...(:♥️ . ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
••🌿•• و‌شھادت‌پاداشِ‌ڪسانيست‌ڪہ... دراين‌روزگارگوششان‌غبارِدنيانگرفتہ‌باشد وصداىِ‌آسمان‌را‌بشنوند وشهادٺ‌حياتِ‌عندرب‌است!...🥀 . ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم. دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن محاصره و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. 💠 تا اولین افطار چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. تأسیسات آب آمرلی در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. 💠 شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای افطار به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟ 💠 زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو قرآن می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم. 💠 یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. 💠 زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با خمپاره می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود. 💠 زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. 💠 در تاریکی لحظات نزدیک مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمی‌دید و تنها گریه‌های وحشتزده یوسف را می‌شنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست می‌کشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمی‌دیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟» 💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمی‌دید و با دلواپسی دنبال ما می‌گشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس می‌لرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن‌عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!» 💠 ضجه‌های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ می‌ترسیدم عباس از دست‌مان رفته باشد که حتی جرأت نمی‌کردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش می‌کرد و من در شعاع نور دنبالش می‌گشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست... ✍️نویسنده: ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💮 حضرت امام صادق علیہ السلام فرمودند : هر ڪس هنگامے ڪـہ بہ بستر خواب مے رود سہ مرتبہ این دعا را بخواند از گناهان بیرون آید مانند روزے ڪـہ از مادر متولد شدہ باشد : ✨الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‏ عَلَا فَقَهَرَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بَطَنَ فَخَبَرَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَلَكَ فَقَدَرَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‏ يُحْيِ الْمَوْتى‏ وَ يُمِيتُ الْأَحْيَاءَ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ✨ 📚 اصول کافی ج ۴ کتاب الدعا ح ۳۳۰۳ خداوندا دنیاے آشفتہ ےدرونم را کہ تنها از نڪَاه تو پیداست با لالائے مهرباڹ خود،آرام ڪڹ بڪَذار نزدیڪ بودنت از رڪَ ڪَــردڹ را بہ وضوح احساس ڪنم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
در زمان های کمبود به خدا اعتماد کن باور داشته باش قدم هاتو جوری تنظیم میکنه به هدفت برسی به یاد داشته باش قیچی باغبونی در دستان خداست و تو رو برای رسیدن به موفقیت و میوه دادن هرس میکنه زندگی ات پر از انرژی و نیروی الهی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃﷽🍃 بنام آنکه جان را فکرت آموخت چراغ دل بنور جان برافروخت ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن خدایا با توکل به اسم اعظمت که روشنگر جانست صبحمون را آغاز می‌کنیم  🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❤️ سر راه تو اے مولا نشستیم دخیل تار گیسوے تو هستیم اگر ما را ببینے دل شڪستہ ز هجر روے مولامان شڪستیم سلام تپش قلبـ❤️ـم ☀️صبحت بخیر☀️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❤️ حسین جانم پا میشوم بہ حرمٺِ نامٺ تمام قد خم میڪنم براے تو با احترام، قد هـرگـز مقـابلِ احدے خــم نمیشـوم تا خم ڪنم براے تو درهر سلام، قد سلام ارباب خوبم✋🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
‍  نیایش صبحگاهی 🌺 🍃 🌺 خدایا کمک کن مشکلات دوستانم رو به پایان باشد تا جز لبخند از انها چیزی نبینم وتمام لحظه هایشان را پرکن ازشادی , وارامش ودر این روز برای همه خیر و برکت وسلامتی عطا فرما آمیـــن یا رب العالمین ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازهم پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌹 التماس دعا 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🥀پنجشنبه آمد و دل نا آرام میشود 🍂یاد آنهایی که روزی شادی 🥀زندگی بودن 🥀با خواندن فاتحه ای 🍂 یادی کنیم 🥀از غایبین زندگیمان 🥀خدایا همه اموات‌ و 🍂گذشتگانمان را 🥀ببخش و بیامرز و 🍂قرین رحمت خویش قرار بده...🤲 🥀آمیــن 🖤 شادی روح شهدای اسلام صلوات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❖ چارلي چاپلين به دخترش:🌿🌹 "ڪـــم باش"! اصلا هم نگرانِ ڪم شدنت نباش، آنڪس ڪه اگر ڪم باشي گــمت مي كند... همانيست ڪه اگر زياد باشي ؛ "حــيفت مي ڪند"! سعي نڪن متفاوت باشي، فقط "خوب باش"! اين روزها خوب بودن به اندازہ ڪافي"متفاوت"است.🌿🌹 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا دستانم خالی است ❤️ اما دلم قرص است، چون تو هستی، توکل میکنم و اطمینان به قدرتت، که تنهایم نمیگذاری امروز بیشتر از همیشه مراقبم باش، امروز تو دریایم باش و مرا چون قایقی به سوی ساحل هدایت کن، خدایا هیچ ندارم جز امید به تو، کمکم کن، تارو پود دلم دست توست ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
Behnam Safavi - Khoda.mp3
7.47M
🎼 خدا 🎙 بهنام صفوی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💞 خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی 💖💫السلام علیک یاجبل الصبر💫💖 💫💞 💫💞 💫💖 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔵 کلامی مختصر در معرفت زینب کبری سلام الله علیها 🌺 براساس برخی روایات، حضرت زینب کبری علیهاالسلام در وقار همانند حضرت خدیجه کبری علیهاالسلام، در عصمت و حیاء مانند حضرت زهرا علیهاالسلام، در فصاحت و بلاغت به هنگام سخنگویی چون حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام، در حلم و بردباری مانند حضرت امام مجتبی علیه‌السلام و در شجاعت و قوت قلب مانند حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام بوده‌اند. 🌹 کثرت علاقه و محبت ایشان به امام زمانش حضرت اباعبدالله علیه‌السلام چنان بود که در هر روز اگر حضرت را نمی دید آرام نمی‌گرفت و هنگام ازدواج با جناب عبدالله بن جعفر شرط نمود که باید هر روز برادرم را زیارت کنم. ایشان برای دین و حمایت از امام زمان خویش دو فرزند خود جناب محمد و جناب عون را فدا فرمود و در مقام تحمل رنج در رتبه ای بود که چون دو فرزنداش شهید شدند از خیمه بیرون نیامد. 🔹 مقام و رتبه علمی در ایامی که حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام در کوفه مقیم بودند، حضرت زینب علیهاالسلام در منزل خود برای بانوان تفسیر قرآن بیان می‌فرمود. بفرموده ی امام معصوم عالمه ی بغیر معلمه.. خطبه‌های ایشان از سویی یادآور کلمات حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام و از جهتی تداعی‌گر خطبه حضرت صدیقه کبری صلوات‌الله‌علیها بود؛ شورانگیز، مستدل و آگاهی بخش. 🔹 عبادت حضرت زینب کبری علیهاالسلام ایشان شب‌ها را به تهجّد صبح می فرمود و دائما تلاوت قرآن می‌کرد و طبق گفته بعضی مورخین، تهجد ایشان در تمام عمر ترک نشد، حتی در شب١١ محرم با دیدن آن همه مصیبت و خستگی ترک تهجد نفرمود. از حضرت امام سجاد علیه السلام روایت است که دیدم عمه‌ام آن شب نشسته مشغول نماز است. در روایت دیگری فرمودند: عمه ام با این همه مصیبت از کربلا تا شام نوافل را ترک نفرمود. 🔹 علو مقام ایشان نزد مقام امامت روزی حضرت زینب علیهاالسلام حضرت اباعبدالله علیه‌السلام وارد شدند در حالی که امام علیه‌السلام مشغول تلاوت قرآن بودند. امام بادیدن خواهرشان تلاوت قرآن را ترک نموده و برای احترام خواهر تمام قد ایستادند . 🔹 نجات جان امام علیه‌السلام توسط حضرت زینب کبری علیهاالسلام ایشان در چند موضع از جان فرزند برادرشان حضرت امام سجاد علیه‌السلام حفاظت نمودند: ١) بعد از حمله به خیام در روز عاشورا ٢) در هنگام عبور امام علیه السلام از قتلگاه ٣) در مجلس ابن زیاد، زمانی که او قصد قتل امام علیه السلام را نمود. بزرگترین پیام زندگی مبارکه در عالم این است.. 🔴 که تمام وقتش و زندگیش فدای امام زمانش شد ما هم بگوییم و عمل کنیم تمام وقت ما بفدای تو ای امام وقت ما..... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌺نامت به عیان و به نهان باید گفت 🌟از شأن تو بسیار گران باید گفت... 🌺یا زینب کبری شب میلاد تو را 🌟تبریک به صاحب الزمان باید گفت... 💫🌺 💫🌺 💫🌺 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 لبیک به ندای (عج) 🔵 می گویند با هر باری که در ظهر عاشورا حضرت اباعبداللّه‏ عليه‏ السلام «هل من ناصر ینصرنی» مي‏ گفتند حضرت زينب مي‏ آمدند و لبیکی می گفتند. گاهي سوال مي‏شد که چرا شما لبیک می گویید؟! مي‏ گفتند: ایشان امام من است و يك نفر بايد به درخواست ایشان جواب مثبت بدهد و گرنه عذاب خدا نازل مي‏ شود. 🌕 اما امام زمان تو و من بیشتر از هزار سال است ندای (هل من ناصر ینصرنی) سر می‌دهند و لبیک شان حتی به تعداد سیصد و سیزده حنجره پاسخی ندارد، و چه عذابی بالاتر از این عذاب که،کسی باید تا به حال آمده باشد و به خاطر بی غیرتی ما نیامده و این نیامدنش هم به حالمان فرقی ندارد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa