هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
#پارت105🔥
خشایار - کی بهت #اجازه داد اینجا بمونی؟!🙄
ابرویی بالا دادم و یخ باز نشدهام را باز کردم!
به #شوخی گفتم :
- من که نمیخوام #بخورمت! چی میشه بمونم؟!
پوزخندی زد و گفت :
- تو که نمیتونی منو بخوری من که #میتونم!🕶
میدانستم که کاری نمیکند اما باز هم ترسیدم!
خودم را نباختم و همانطور به #شوخی ادامه دادم:
- موضوع #جدی شد!😁
پوزخندی زد، از روی مبل بلند شد و #نزدیکم آمد.!
نفسم را در سینه حبس کردم
سرش را نزدیک #صورتم آورد...
آنقدری نزدیک که برخورد #ریشش را به صورتم حس میکردم!..
کنار گوشم #لب زد:
- جدی تر از اون چیزی که #فکرشو بکنی!
بعد از گفتن حرفش چند ثانیهای در همان #حالت ماند و بعد...
»»» https://eitaa.com/eshghdardesarsas «««
#رمانارغوان🕊🌿
#عاشقانهایآمیختهباغرور🥀
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
#پارتواقعیرمان❌
صدایم #بلند و بلند تر میشد!
- چکارم کردی؟؟؟ #خودت نمیبینی؟
نمیبینی که نمیتونم تحملت کنم؟ نمیبینی همیشه مایه #خشم منی؟؟ نمیبینی همش برام دردسری؟؟
هیچ کنترلی روی حرفهام و حرکاتم نداشتم و فقطو فقط فریاد میزدم!
مکثی کردم و دوباره #فریاد هایم را از سر گرفتم:
- همـــش رو اعصابـــمی! همــــش! حالم ازت #بهـــم میخــــوره! نمیتونم، نمیتونم تحملت کنم! این زندگی رو نمیخــــوام! چرا گورتـــو #گُـم نمیکنی بری؟؟؟؟ هـــــان؟؟
#نعره زدن هایم دست خودم نبود!
در حالی که چشمان ابریاش شروع به باریدن کرده بودن، گفت:
- تو... تو #مغروری! تو نمیخوا...
نگذاشتم حرفش را ادامه بدهد، دستم بالا آمد و با ضرب روی #صورتش نشست!
گلدان روی میز را برداشتم، محکم روی زمین کوبیدم و...😱😭🔞
بیا ببین چه #بلایی سرش میاره😰👇🏻
»»» https://eitaa.com/eshghdardesarsas «««
#رمانارغوان🥀