eitaa logo
❥︎عشق‌بہ‌ࢪسم‌ شهادت❥︎🇵🇸
688 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
25 فایل
❤️پشت سر مرقد مولا، روبرو جاده و صحرا بدرقه با خود حیدر، پیشرو حضرت زهرا اینجا هرکی هرچی داره نظر حسین کرده❤️ ______________________ خوشحالیم که کانال ما رو انتخاب کردید♡
مشاهده در ایتا
دانلود
❥︎عشق‌بہ‌ࢪسم‌ شهادت❥︎🇵🇸
ـ
بچه‌مذهبی‌ویترین‌اسلام‌است ! چه‌خوشش‌بیادچه‌خوشش‌نیاد... شایدبایک‌رفتاریکی‌روعاشق‌اسلام‌کنید وشایدبایہ‌رفتار‌یکی‌بگه ازمذهبۍهابدم‌میاد...
بِدون‌ِتـومَگِه‌میشِه‌زِندِگی‌ڪَرد
هیچ‌کس‌نفهمیدِꔷ͜ꔷ▾‹🖤⃟🌻›' که‌خداوندهمِꔷ͜ꔷ▾‹🥀⃟›' تـــــنـهاییـش‌رافریادزدِꔷ͜ꔷ▾‹🌙›' _قُل‌هُوَاللّهُ‌اَحَدِꔷ͜ꔷ▾‹💔⃟🌿›' ️
از تمام دلتنگی ها، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم ❤️مادرم❤️ که میخندد خوشبختم …
مهم نیست که کجا و چجوری زندگی میکنی ! مهم اینه که تو قلبت احساس خوشبختی کنی و چشمت به زندگی کسی نباشه
می‌توان با این خدا پرواز کرد سفره دل را برایش باز کرد می‌توان درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت می‌توان با او صمیمی حرف زد
دلم آرامشی می‌خواهد از جنس خود خدا ....
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 رضوان - نخریدیدش ؟ من - نه کمی عصبانی بودم، نمی دونستم از کی از اون پسر ؟ امیرمهدی ؟ یا خودم ؟ فقط می دونستم عصبانیم و این حالتم روی حرف زدنم هم تأثیر گذاشته بود دوباره کنار نرگس و رضوانی که از لحن حرف زدنم فهمیده بود یه چیزیم هست و سکوت کرده بود راه افتادم با حرص به ویترین ها نگاه می کردم امیرمهدی هم باز با فاصله ازمون میومد دلم می خواست برگردم و با تشر بهش بگم " خوب اگر نزدیک ما راه بری چی می شه ؟ خلاف شرع که نمی کنی " انگار بیشتر حرصم از دست امیرمهدی بود ! خودم هم نمی دونستم شالم کمی عقب رفت ولی حوصله نداشتم درستش کنم گذاشتم یه مقدار موهام هوا بخوره همون موقع حس کردم کسی نزدیک بهم راه میره به هوای دیدن امیرمهدی برگشتم که با همون پسر مواجه شدم. لبخند شیطونی زد و سیم کارتی رو گرفت طرفم پسر - بنداز تو گوشیت دوقلوی سیم کارت خودمه بهت زنگ میزنم حرف بزنیم ایستادم و نگاهی به سر تا پاش کردم یه پارچه فشن بود از شلوارش که خیلی پایین تر از کمرش قرار داشت و خشتکش تا نزدیک زانوش میومد بگیر تا تی شرت قرمز رنگ تنگ و کوتاهش که باعث می شد نوار باریکی از بدنش تو فاصله ی پایین تی شرت تا کمر شلوار پیدا باشه. موهاش هم که دیگه جای خود داشت و صورتش که با اون ریش و سبیل مدل دار شر و شیطون به نظر می رسید. ازش خوشم نیومد اخمی کردم من - تو اول خشتکت رو بکش بالا بعد دنبال صاحب برای سیم کارت اضافه ات بگرد ابرو های برداشته ش رو بالا برد پسر - جوش نزن اینا مُده اگه وقت داری بریم کافی شاپ اگر نه که اين رو بگیر و با ابرو و تکون سرش به سیم کارت تو دستش که جلوم گرفته بود اشاره کرد. نگاهم افتاد به گردنبند تو گردنش نفهمیدم طلا سفیده یا نقره شاید هم بدل 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 نگاه از گردنبندش گرفتم ‏ من - نیست خیلی تو دل برویی فکر می کنی ازت خوشم اومده ! پسر - هستم تو با ما راه بیا خودت میبینی چقدر ماهم اومدم جوابش رو بدم که کسی پشتم قرار گرفت. شونه ش با فاصله ی کمی از شونه م قرار گرفت و بعد صدای امیرمهدی رو شنیدم امیرمهدی - بریم سرم رو چرخوندم و نگاهش کردم با نوع ایستادنش داشت به رفتن هدایتم می کرد. نگاهش به رو به رو بود و نه من رو نگاه می کرد و نه اون پسر رو ولی حالت صورتش نشون میداد عصبیه خشک بود و جدی حتی لحن گفتارش هم بی نهایت جدی بود. چیزی که تا به حال ازش ندیده بودم بی هیچ حرفی راه افتادم. امیرمهدی عصبی بود و من نگران ،دقیقه ای بیشتر نگذشت که با حرفش نگرانیم بیشتر شد و لحن تهدیدگرش حالم رو گرفت. امیرمهدی - دلم میخواد یه بار دیگه کارتون رو تکرار کنین ! آروم گفت ولی حس کردم رضوان و نرگس هم شنیدن چون گرمای دستی رو روی دستم حس کردم ... ناخودآگاه برگشتم و نگاهی به صورت عصبانیش انداختم عصبانی برای یه لحظه اش بودپر حرص نفس می کشید طلبکار گفتم: من - مگه چیکار کردم ؟ ابروهاش به شدت در هم گره خورد امیرمهدی - خودتون بهتر می دونین ! انقدر عصبی اين جمله رو بیان کرد که مطمئن بودم با ادامه ی بحث کارمون به دعوا می کشه اما بی توجه بحث رو ادامه دادم من - من فقط جوابش رو دادم خلاف شرع نکردم. امیرمهدی - اگر تو شرع گفته نشده ایراد داره دلیل بر زیباییش و انجامش نیست برگشتم به سمتش که باعث شد به طرفم بچرخه و سینه به سینه ی هم بایستیم. 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛