#حتمابخونید
✍ راوی ، روایتگر منطقه ی عمومی فکه
#روایتی #تکان_دهنده از اتفاقی #عجیب از شهدای منطقه ی فکه
👈 بعد از جنگ دو تا فیلم ساز که خودشون رزمنده هم بودن اومدن فکه فیلم برداری کنن . یه روزی دیدن دوتا جوون خیلی زیبا توی بیابون فکه هستن ...
تعجب کردن که اینا دو اینجا چیکار میکنن ... بعد سلام و احوال پرسی ازشون پرسیدن اینجا چیکار میکنید اینجا که کسی نیست اینجا همش میدون مینه ؛ دو تا جوون گفتن ما اینجا بودیم .
بعد گفتم میشه از ما فیلم هم بگیرید؟حرف های خوبی داریما ؟ این دو تا فیلم ساز گفتن باشه ... این دو تا جوون شروع کردن خودشونو معرفی کردن و گفتن خاطراتی از فرماندشون و جملات با معنویاتی که فرمانده ی شهیدشون توی لحظات آخر براشون تعریف میکرد ... دوربین هم داشت فیلم میگرفت وضبط میکرد ... مصاحبه که تموم شد این دو تا جوون گفتن ما باید بریم ... فردا صبح بیاید همینجا . ما هم میاییم ...
شب ، فیلم ساز ها فیلم رو باز بینی میکنن میبینن تصاویر منظره هست اما صدا و تصویر اون دو جوون نیست ،
مشکوک میشن ... صبح دوباره میرن همون نقطه از منطقه ی فکه منتظر میمونن ؛ اما اثری از اون دو تا جوون نبود ؛ همین که این موضوع اونا رو توی فکر فرو برده بود ناگهان متوجه دو تا گل خیره کننده میشن ...
میرن نزدیک گلها ، میبینن زیر خاک ها جنازه ی دو شهیده ؛ از لابلای استخوان ها پلاک ها رو پیدا میکنن در کمال ناباوری میبینن این دو شهید هم نام و هم سن همون دو جوونی هستن که دیروز مصاحبشونو گرفتن ولی تصویرشون نیفتاده ...
فیلم خداحافظ رفیق ، بر اساس این داستان واقعی ساخته شده ...
[ و هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند ، بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند . ]
آل عمران _ آیه ۱۶۹
🌷 کانال در آرزوی شهادت 🌷
🆔🍃 @dararezooyeshahadat
دوستان خود را دعوت کنید ...
💐 #شهدا دست دوستی دراز کرده اند #دوستی با شهدا سخت نیست ، یک #یاعلی بگو
✅ ماجرای دختر بدحجابی که به دیدار شهدا میرود
#حتمابخونید
🌸 وقتی کنار مزار یکی از شهدا می نشیند و شروع میکنه به گلاب پاشیدن و زمزمه کردن با شهید ، آنقدر این صحنه ناهمگون و عجیب به نظر می رسه که بی اختیار به سمتش می رم ، دختر بدحجابی که میگه این برنامه هر پنجشنبه شب اوست .
🌺 آرام آرام راه می آید و یکی یکی مزار شهدا را از نظر می گذرونه ، کنار یکی از سنگهایی که نام شهید روی آن حک شده می نشیند و شروع به بازکردن درب شیشه گلاب میکنه .
🌸 همین که عطر دلنشین گلاب ریخته شده به روی سنگ برمی خیزه ، او نیز زیر لب شروع به زمزمه می کنه ، نمی شنوم چی میگه ، آنقدر این صحنه برایم ناهمگون و عجیب است که بی اختیار به سمتش میرم ، دوربینم را که می بینه ، شروع به جمع و جور کردن لباسهاش می کنه ، به او اطمینان خاطر می دم که بدون اجازه او کاری نمی کنم .
🌺 می پرسم با شهید نسبت داری ؟
میگه : نه ، این کار هر پنجشنبه منه که به گلزار شهدا میام و به روی مزار یکی از شهدا گلاب می ریزم و گل میگذارم .
🌸 علتش را جویا می شم ؟!
جواب می ده : یک بار که از مشکلی رنج میبردم ، گذارم به این سمت افتاد و پس از کمی درددل با یکی از شهیدان حس خوبی پیدا کردم ، البته مشکلم نیز چند روز بعد حل شد و این عادت شیرین برام موند و اگر هفته ای نشه که بیام حالم دگرگون میشه .
🌺 به او میگم : فکر نمی کنی اگه نوع پوششت عوض بشه شهدا خوشحال می شند ، چون رعایت پوشش اسلامی زنان جامعه ، یکی از سفارشهای همگی شهدا بوده ! تنها نگاهم می کنه و به فکر فرو میره .
🌸 با یک خداحفظی کوتاه او را تنها میگذارم و او همچنان در فکر است ، بعید نیست دفعه بعد همینجا زنی را پیچیده در صدف چادر ببینم که آرام آرام راه می آید و یکی یکی مزار شهدا را برای نشستن از نظر می گذراند .
#وصیت_شهدا_حجاب
🌷 کانال در آرزوی شهادت 🌷 👇
http://eitaa.com/joinchat/1194983425C886630eb39
دوستان خود را دعوت کنید ... 🌷👆
💢 #توبه نامه شهید ۱۳ ساله.... شهید علیرضا محمودی پارسا...
#حتمابخونید
✍وقتی تو زندگی این نوجوان سیر می کنیم می بینیم که چطور جبهه به فرموده حضرت امام روح الله (ره) دانشگاه بوده و چطور مس وجودها رو طلا می کرده. عشق واقعی به شهادت رو میشه تو گوشه گوشه ی زندگی به ظاهر کوتاه علیرضا و دست نوشته ها و آثار بجا مونده ازش لمس کرد، چیزی که شاید برای خیلی از مسن های این زمان گفتنش هم سخت باشه، ملکه ی ذهن و رفتاری شهید علیرضا محمودیه….
🔰فقط قبل از خوندن یادمون باشه که این توبه نامه کسی است که هنوز به سن تکلیف نرسیده ولی نگران ترک اولی هایی است که ازش سر زده…..!!!
❤️الهی لاتودبنی بعقوبتک….خدای خوبم…مرا با گناهانم مجازات نکن…خدایا شرمسارم…از درهایی که کوبیدم…ولی در تو نبود…خدایا روسیاهم از لحظه هایی که تو در آن جاری نبودی…اِلهی و رَبّی مَن لی غَیرک.
🌸بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم…
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم….
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم….
از این که مرگ را فراموش کردم….
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم….
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم…..
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم….
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند….
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم….
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم….
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم….
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم….
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم….
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند….
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود….
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…..
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم….
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند….
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم….
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم….
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم….
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم….
از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم….
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم….
و ….. از ……
✅منبع : فرهنگ نیوز
پ.ن :خدایا من از گفتن شرمنده م شرم دارم😔
🌷《 کانال در آرزوی شهادت 》🌷
🌷 @dararezooyeshahadat
دوستان خود را دعوت کنید....
🔼🔼
✅ #دانشجــــــــوے_ممتـــــــــاز
#حتمابخونید
🌸 شهید احسان قاسمیہ به سال 1336 در ڪاشان متولد شد . احسان پس از پایان تحصیلات متوسطہ برای ادامه تحصیل عازم ایلات متحده شد و در دانشگاه ڪنیگزویل واقع در تگزاس مشغول تحصیل بود . شهید قاسمیه از نوابغ و دانشجویان ممتاز این دانشگاه محسوب مےشد و به جد و با قوت در رشتہ مهندسے برق تحصیل مےڪرد .
🌺 در همین حین زمزمہ هایے بہ گوشش رسید ڪہ در ایران جنگ شده و دشمن در حال پیشروی است . احسان بہ ڪشورش آمد و عازم جنگ شد .
🌸شهید قاسمیہ در این جنگ مدتی فرماندهی گردان حضرت امیرالمؤمنین (ع) را بر عهده داشت . با آغاز عملیات بیت المقدس عازم جنوب شد و در مرحلہ سوم عملیات بیت المقدس در تاریخ 20 اردیبهشت 61 در سن 24 سالگی به شهادت رسید .
✍ نشر: بمناسبت سالروز شهادتش
🌷ڪــانـال در آرزوے شهـــــادت🌷
🌷 @dararezooyeshahadat
دوستان خود را دعوت کنید.....
کانال در آرزوی شهادت
#هویزه ❤️🕊 🌷 @dararezooyeshahadat
🌸 #ڪاروان_راهیان_نور
#حتمابخونید
#هویـزه ❤️🕊
روزهای اول جنگ، شهر اشغال شدهی هویزه...
#دخترجوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها میآورند؛
یڪی از مسئولین بعثی (ستوان عطوان) دستور میدهد دختر را به داخل سنگرش بیاورند!
مادر را بیرون سنگر نگه میدارند؛
لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود...
دقایقی بعد بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان خونی و #چادر و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می ڪند...
تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با جسد ستوان عطوان مواجه می شوند؛
دختر جوان هویزه ای حاضر نشده #عفتش را به بهای آزادی بفروشد و با سر نیزه، ستوان را به هلاڪت رسانده و حتی اجازه نداده چادر از سرش برداشته شود...
خبر به گوش سرهنگ هاشم فرمانده مقر می رسد؛با دستور سرهنگ یڪ گالن بنزین روی دختر جوان خالی می ڪنند...
در چشم بهم زدنی #آتش تمام چادر بانو را فرا میگیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو میدود...
و لحظاتی بعد جز دودی ڪه از خاڪستر بلند میشود چیزی باقی نمی ماند!!
فریادهای دلخراش مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست، مادر را نیز به همان سبڪ به #وصال جگر گوشه اش می رسانند...
🌷 @dararezooyeshahadat
🌹 #یادبانوان_شهیده_صلوات🕊🕊🕊