#عاشقانه_شهدا
روزِ آماده شدن حلقههای ازدواجمون ،
گفت : « باید کمی منتظر بمونیم
تا آمـاده بشه !! »
گفتم : «آمـاده است دیگه ،
منتظر موندن نـداره! »
حلقههـا رو داده بود
تا ۲ حرف روش حک بشه "Z&A"
اول اسم هردومون
روی هر دو حلقه حک شد!
خیلی اهل ذوق بود ؛
سپرده بود که به حالت شکسته
حک بشه نه سـاده ؛
واقعاً از من هم که یه خانومم
بیشتر ذوق داشت . . .
#راوی: خانم زهرا حسنوند(همسر شهید)
#شهیدامین_کریمی
🆔 @loveshohada28
ڪانال شهادت زیباست🕊☝️
مرتضی میگفت : من به جايی برسم كه خدا من را با انگشتش نشان دهد و بگويد اين مرتضی را كه میبينيد عاشقش شده و خونبَهايش را با شهادت دادم .
من هم شوخی میكردم و میگفتم بنشين تا خدا عاشقت شود .
میگفت فاطمه
آخر میبينی خدا چه جور عاشقم میشود.
من از مرتضی دعای شهادت نديدم .
میگفتم : تو خودت را برای خدا میگيری .
میگفت : بله اين قشنگ است كه خدا بگويد از تو خوشم آمده، بيا پيش خودم انشاءالله به جايی برسيم كه خدا بيايد سراغمان، چنان دلبری كنيم كه خدا بگويد اين برای من است .
#راوی: همسر شهید
فرمانده نابغه سپاه قدس
#شهید_مرتضی_حسین_پور❤️
(حسین قمی)
🆔 @loveshohada28
•═┄•※☘🌺☘※•┄═•
#خاطرات_دفاع_مقدس
به همراه سه نفر از رزمندگان از پست برگشتیم پادگان و چون پادگان شهید باکری دزفول تازه سازماندهی شده بود، چیزی برای سحری نبود، بعد از کمی جستجو یک پرس غذا لای سفره ای پیدا کردیم و چهار نفری مشغول خوردن شدیم که ناگهان یکی وارد سنگر شد و دید غذای اوست که ما خوردیم، با خوش رویی کنار ما نشست و به شوخی گفت : اگر ترکیدید مرا هم شفاعت کنید و خودش بدون سحری روزه گرفت که این نشان کوچکی از ایثار رزمندگان در آن زمان بود .
#راوی
#جانباز_معزز
یوسف محمودی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@loveshohada28
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#مردان_بزرگ_ایستاده_میمیرند !!!
🌷ما بعد از اولین گروهان از گردان موسی بن جعفر(ع) وارد جزیره ام الرصاص شدیم. رضاعلی پشت سر من حرکت میکرد. او پیک گردان بود. سنگر تیربار کمین عراقیها در نوک ام الرصاص بود. این سنگر غیرقابل نفوذ و محکم بود. هرچه با آر.پی.جی آن را هدف قرار دادیم، نتیجه نداد. مجبور شدیم که درخواست خمپاره شصت کنیم تا از بالا آن را تخریب کنیم. تیربارچی تا آخرین تیرش را شلیک کرد. در همان تاریکی و بحرانی که داشتیم، رضاعلی چند بار گفت: مردان بزرگ ایستاده میمیرند.
🌷داشتیم جلو میرفتیم که بیسیم مرا صدا کرد. وقتی برگشتم، دیدم گلوله ضدهوایی که علیه نفرات استفاده میکردند از جلو به سرش اصابت کرد. او همچنان سرپا ایستاده بود. لحظاتی بعد یکباره به زمین افتاد. چشمش را بستم و راهش را ادامه دادم. متأسفانه جنازهاش کشف نشد و تنها نمادی از یک قبر برای او در روستای دلازیان سمنان ساخته شده است. روحش شاد و یادش گرامی.
🌹خاطره ای به یاد شهید جاویدالاثر رضاعلی اعرابیان
#راوی: رزمنده دلاور مهدی صفاییان
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
نشرمعارفشهدادرپیامرسانایتا⤵️
http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6