eitaa logo
شهادت زیباسـت
86هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
27 فایل
🔰امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از #شهادت نیست (مقام‌معظم‌رهبری) کپی مطالب کانال با ذکر صلوات آزاد است تبلیغات پربازده👇🏿 https://eitaa.com/joinchat/1455685646C75c4db7174 بگوشم👇🏻 @Ad_shahadat_zibast
مشاهده در ایتا
دانلود
#سیره_شهدا همیشه سرش پایین بود و توچشمای نامحرم نگاه نمیکرد .روزسوم شهادتش وقتی این پوستر روزدند، وقتی نگاهم افتاد،گفتم دورت بگردم احمدجان! این عکس همه شخصیت توست #شهیداحمداعطایی #یادش_باصلوات 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست🍃👆
بچه ها می گفتند: ما صبح ها کفش هایمان را خورده می دیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس می زند؟! بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، واکس میزند. مشخص شد این فرد همان ما، شهید عبد الحسین برونسی بوده است. 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست🕊☝️
🔹صدای را که می‌شنید سرگرم هر کاری که بود رهایش می‌کرد و آرام و بیصدا میرفت و مشغول می‌شد 🌷 🌼هدیه به روح شهدا صلوات🌼 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست☝️🕊
#سیره_شهدا همسر شهید دقایقی: 🌼یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم؛ هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم؛ او عصبانی شد؛ اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند...» 📚«نیمه پنهان ماه/ جلد چهارم/ صفحه 37» 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست🕊☝️
#سیره_شهدا 🌸نماز خوندن رو خیلی دوست داشت، نماز رو اول وقت میخواندند... 🌸به حلال و حرام بودن مالش خیلی اهمیت میداند.. 🌸به پدر و مادر پدربزرگ و مادر بزرگ احترام خاصی قائل بودند و روی حرف بزرگترا حرف نمیزدند حتی اگه نادرست بود با رفتار و شوخی متوجهشون میکرد.. 🌸بسیار صله رحم میکرد و وظیفه خودش میدونست ، بسیار شوخ طبع و با گذشت بودند. #شهیدجاویدالاثر_محمد_اینانلو #یادش_باصلوات 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست🕊☝️
گاهی قوم و خویش های شهرستانیمان گله می کردند که، جناب صیاد، هم وسیله دارن، هم راننده. اون موقع ما باید با تاکسی از ترمینال و فرودگاه بیایم خونه تون؟ این درسته؟ ما که تهران را خوب بلد نیستیم. به پدر که می گفتیم، می گفت: مسئله ای نیست، فوقش دلخور می شن. اونا که نمیخوان جواب بدن، من اون دنیا باید جواب بدم. راننده و ماشین که اموال شخصی من نیست... صیاد دلها، امیر سپهبد بسیجی 📕 ستارگان خاکی 🆔 @loveshohada28 کانال شهادت زیباست🍃👆
🔻 مادر شهید : 🔅 از آیه قران مثال می زد و می گفت: خدا در قران گفته اگر بعد از من سجده بر کسی واجب باشد آن هم پدر و مادر است، خیلی تأکید به احترام پدر و مادر داشت، از عشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برود سوریه چون نمی توانستم ناراحتی اش را ببینم. خیلی خیلی به رضا وابسته بودم. 🌹شهید رضا حاجی زاده🕊   🆔 @loveshohada28
🖋 وقتی از کار برمی گشت، با وجود خستگی کار، درخونه یک ثانیه هم بیکار نمینشست. برای راحتی من خیلی میکشید🌹 واگر میدید ازانجام کاری خسته شدم انجام اون کار رو به عهده خودش میدونست... هیچوقت نمیذاشتن من از انجام کارهای خونه خسته بشم می گفتم حسابی هستی برای خودت...😌 می گفت: - حضرت محمد(ص) به حضرت علی(ع)فرموده🌹: مردى كه به زن خود در خانه كند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها باشد و شبها به قیام و ایستاده باشد به او می‌دهد✨ 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست🕊☝️
🔶مراعات بیت المال 🔸به همکارانش میگف بچه ها نظام آنقدر پول ندارد،باید خیلی مراعات بیت المال کنیم. خیلی ناراحت لود از دست کسانی که دلسوزی نمیکردند 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست🕊☝️
گاهی قوم و خویش های شهرستانیمان گله می کردند که، جناب صیاد، هم وسیله دارن، هم راننده. اون موقع ما باید با تاکسی از ترمینال و فرودگاه بیایم خونه تون؟ این درسته؟ ما که تهران را خوب بلد نیستیم. به پدر که می گفتیم، می گفت: مسئله ای نیست، فوقش دلخور می شن. اونا که نمیخوان جواب بدن، من اون دنیا باید جواب بدم. راننده و ماشین که اموال شخصی من نیست... صیاد دلها، امیر سپهبد بسیجی یاد شهدا با صلوات🌹 📕 ستارگان خاکی 🆔 @loveshohada28 کانال شهادت زیباست🍃👆
🔻 🔅 همسرم مثل شهدا بود..متواضع و صبور و فروتن؛ و خیلی مهربان بود..روزی یک ساعت میخواند..علاقه اش به شهدا توصیف ناپذیر است.. کتاب های شهدا رو میخواند و هر سال راهیان نور میرفت..با آنکه مشغله کاری‌اش زیاد بود و دائم مأموریت می‌رفت اما وقتی از بیرون وارد منزل می‌شد خیلی صبورانه رفتار می‌کرد؛خستگی کارش را پشت در می‌گذاشت؛به عنوان زن خانه مرا درک می‌کرد. اکبر برای خیلی تلاش کرد..خالصانه برای سپاه کار کرد.می‌گفت حاضرم برای سپاه مجانی کار کنم... 🌷 راوے : یاد شهدا با صلوات🌹 🆔 @loveshohada28 کانال شهادت زیباست🍃👆
💠 * بیش از ده گردان برای اعزام آمده بود, برای همین دستشویی ها وضع بدی پیدا کرده بود. 😖 همه هم تقصیر را به گردن مقر می انداختند.🤨 ناگهان دیدم محمد که فرمانده مقر بود, با جارو و تی از یک دستشویی خارج و وارد دستشویی بعدی شد.😢 رفتم کنارش گفتم: محمد اقا چرا شما؟ گفت :این بسیجی ها برای خدا اینجا آمده اند, هدف ما هم خدمت به این هاست! ❤️کسی فرمانده را نمی شماخت.❤️ 🆔 @Loveshohada28
🔰 🔻با اینکه اقا داوود به سن تکلیف نرسیده بود ،اما مقید بود به خواندن نماز های یومیه، چراکه معقتد بود نباید ارتباط خود را باخدا کم کند. 📌حتی فرزندم در آن دوران ،نماز شب هم میخواند وسعی می کرد درگمنامی خوانده شود اما با این وجود ،خداوند برای عبرت دیگران، بعضی اسرار را آشکار می کرد. 🔺راوی: مادر شهید 📎ارسالی از اعضای محترم کانال🌺 🆔 @loveshohada28
● از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.» نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇🏿 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) هواپيماي عراقي ما را هدف گرفته بود. مي‌خواستم ماشين را نگه دارم كه برويم يك گوشه پناه بگيريم. حاجي بدون اين‌كه چهره‌اش تغييري كند گفت:«راهتو برو.» - حاجي،‌ مگه نمي‌بيني؟ ما رو هدف گرفته. زير لب خواند«لا حول ولا قوه الا بالله» و دوباره گفت:«راهتو برو.» ادامه دارد..... | نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) همه‌ي كارهاش رو حساب بود. وقتي پاوه بوديم، مسئول روابط عمومي بود. هر روز صبح محوطه را آب و جارو مي‌كرد. اذان مي‌گفت و تا ما نماز بخوانيم، صبحانه حاضر بود. كم‌تر پيش مي‌آمد كسي توي اين كارها از او سبقت بگيرد. خيلي هم خوش سليقه بود. يك‌بار يك فرشي داشتيم كه حاشيه‌ي يك طرفش سفيد بود. انداخته بودم روي موكتمان. ابراهيم وقتي آمد خانه،‌ گفت «آخه عزيز من! يه زن وقتي مي‌خواد دكور خونه رو عوض كنه، با مردش صحبت مي‌كنه. اگه از شوهرش بپرسه اينو چه جوري بندازم،‌ اونم مي‌گه اينجوري.» و فرش را چرخاند، طوري كه حاشيه‌ي سفيدش افتاد بالاي اتاق. ادامه دارد.... | نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) يک روز خيلي ناگهاني به ابراهيم گفتم: «به خاطر اين چشم ها هم که شده بالاخره يک روز شهيد مي شي!»چشم هايش درخشيد و پرسيد: «چرا؟» يک دفعه از حرفي که زده بودم پشيمان شدم. خواستم بگويم «ولش کن!» مي خواستم بحث را عوض کنم اما نمي شد. چيزي قلمبه شده بود و راه گلويم را بسته بود. آهي کشيدم و گفتم: «چون خدا به اين چشم ها هم جمال داده هم کمال! چون اين چشم ها در راه خدا بيداري زياد کشيده و اشک هاي زيادي ريخته!» 📚راوے:همسرشهید ادامه دارد... | نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) از شناسايي آمده بود. منطقه مثل موم توي دستش بود. با رگ و خون حسش مي‌كرد. دل ‌مي‌بست و بعد مي‌شناختش. اصلاً به خاطر همين بود كه حتي وقتي بين بچه‌ها نبود، از پشت بي‌سيم جوري هدايتشان مي‌كرد كه انگار هست. انگار داشت آن‌جا را مي‌ديد. عشق حاجي به زمين‌ها بود كه لوشون مي‌داد،‌ لخت و عور مي‌شدند جلو حاجي. دفترچه‌ي يادداشتش را باز مي‌كرد. هرچي از شناسايي بهش مي‌رسيد،‌ توي دفترچه‌اش مي‌نوشت، ريز به ريز. حالا داشت براي بقيه هم مي‌گفت. اين كار شب تا صبحش بود. صبح هم كه ساعت چهار،‌ هنوز آفتاب نزده،‌ مي‌رفتيم شناسايي تا نه شب. از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع مي‌شد. بعضي وقت‌ها صداي بچه‌ها در مي‌آمد. همه كه مثل حاجي اين‌قدر مقاوم نبودند. ادامه دارد... | نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) روز سوم عمليات بود. حاجي هم مي‌رفت خط و برمي‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر،‌ يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند. مسئله‌ي دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجي غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نمي‌توانست روي پا بايستد. سُرم به دستش بود و مجبوري، گوشه‌ي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بي‌سيم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت مي‌كرد؛‌ خبر مي‌گرفت و راهنمائي مي‌كرد. اين‌جا هم ول كن نبود. ادامه دارد... .رایادکنید.باذکرصلوات | نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) چشم از آسمان نمي‌گرفت. يك ريز اشك مي‌ريخت. طاقتم تاب شد. - چي شده حاجي؟ جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم،‌ ولي بعد چرا. آسمان داشت بچه‌ها را همراهي مي‌كرد. وقتي مي‌رسيدند به دشت نباید دشمن انهارا میدید،‌ ماه مي‌رفت پشت ابرها. وقتي مي‌خواستند از رودخانه رد شوند و نور مي‌خواستند،‌ بيرون مي‌آمد. پشت بي‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين.» ‌پنج دقيقه‌ي بعد،صداي گريه‌ي فرمانده‌ها از پشت بي‌سيم مي‌آمد ادامه دارد... | نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد. نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) بچه‌ها كسل بودند و بي‌حوصله. حاجي سر در گوش يكي برده بود و زير‌چشمي بقيه را مي‌پاييد. انگار شيطنتش گل كرده بود. عراقي آمد تو و حاجي پشت سرش. بچه‌ها دويدند دور آن‌ها. حاجي عراقي را سپرد به بچه‌ها و خودش رفت كنار. آن‌ها هم انگار دلشان مي‌خواست عقد‌ه‌هاشان را سر يك نفر خالي كنند، ريختند سر عراقي و شروع كردند به مشت و لگد زدن به او. حاجي هم هيچي نمي‌گفت. فقط نگاه مي‌كرد. يكي رفت تفنگش را آورد و گذاشت كنار سر عراقي. عراقي رنگش پريد و زبان باز كرد كه «بابا، نكشيد! من از خودتونم.» و شروع كرد تندتند، لباس‌هايي را كه كش رفته بود كندن و غر زدن كه «حاجي جون، تو هم با اين نقشه‌هات. نزديك بود ما رو به كشتن بدي.حالا شبيه عراقي‌هاييم دليل نمي‌شه كه…» بچه‌ها مي‌خنديدند. حاجي هم مي‌خنديد. ادامه دارد... | نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) پيشانيش از زور درد چروك افتاده بود. چهره اش در هم مچاله شده بود. انگار هر آن جمع‌تر مي‌شد. بايد عقب نشيني مي‌كرديم و حاجي نگران بود كه فرصت عقب بردن شهدا را نداشته باشيم. بچه‌ها كه شهيد مي‌شدند، چهره‌ي حاجي برافروخته‌تر مي‌شد. ولي اين كه نتوانيم شهدا را عقب ببريم، براش خيلي دردناك بود. آن شب تا صبح خيلي به حاجي فشار آمد. سعي مي‌كرد با بچه‌ها شهدا را بكشند عقب. ولي لحظه‌ي آخر، عجيب بود. حاجي نمي‌توانست از جبهه جدا شود. همه را فرستاده بود عقب. اما خودش گوشه كنار،‌دنبال بدن يكي از بچه‌ها مي‌گشت. ادامه دارد... | نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
‍ سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت)) وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم . بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد . آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من نمی توانم محبت هاي تو را جبران كنم . نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري . يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم. ادامه دارد... | نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔@lovemartyr http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
◾️ 🖤شهید مدافع‌حرم محمود رادمهر ▪️در مأموریت‌ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر! ‌‌ ▪️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان، ما عزادار امام‌حسین علیه‌السلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفر نیست! ‌‌ ▪️گفت: مادرم، عزادار امام‌حسین علیه‌السلام بودن محرم و صفر نمی‌خواهد! ما همیشه عزادار حسینیم... 🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید شهید🕊🌹 نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا⤵️ http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6