eitaa logo
شهادت زیباسـت
82.3هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
5هزار ویدیو
30 فایل
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ پروردگارا این خدمت را از ما قبول فرما که تو شنوا و به اَسرار همه دانایی تبلیغات پربازده👇🏿 https://eitaa.com/joinchat/1455685646C75c4db7174 جهت ارتباط👇🏻 @Mokhles_28
مشاهده در ایتا
دانلود
ﻭﻗﺘﻲ ، ﺑﻮﺩ ، ﻳﻚ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺪﻳﺪﻱ ﺑﺎﺭﻳﺪ... ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺷﺪ . ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﻫﺎﻱﺍﻣﺪﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ .... ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺯﻳﺮ ﺯﺍﻧﻮ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪ ، ﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺘﺎﻓﺖ.... ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﻦ ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﭘﻴﺮﺯﻧﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻴﻮﻥ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻛﻤﻚ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ. ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻭ ﺍﺛﺎﺛﻴﺔ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺯﻳﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺏ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ... ، ﺑﻲ ﺩﺭﻧﮓ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺯﻳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﻐﻮ ﻝ ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﺪ.... ﻛﻢ ﻛﻢ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﺪ.... ﺑﻪ ﻛﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﻋﻮﺿﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﻣﺎﺩﺭ ! ﺧﻴﺮ ﺑﺒﻴﻨﻲ... ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭ ﻓﻼﻥ ﻓﻼﻥ ﺷﺪﻩ ﻛﺠﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻭ ﻳﻚ ﻛﻢ ﺍﺯ ﻏﻴﺮﺕ ﻭ ﺷﺮﻑ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻲ ﻣﺎﺩﺭ ! ﺍﻱ ﻛﺎﺵ ﻳﺎﺩﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ.... . . 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست🕊👆
. . 👈خاطره ای از سردار شهید مهدی باکری ⚘بسم رب الشهدا و الصدیقین⚘ یکی از برادرهام  شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.  وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های رسیدیم به لشکر. هم می آمد. من رفتم دم ، اجازه بگیرم برویم تو .  توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»  صبح که داشتیم راه می افتادیم، بهم گفت« برو رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..  توی این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»  گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد... .... ♡شادی‌روحشون‌صلوات❤️ 🆔 @loveshohada28 مکانی برای انس با شهدا🍃☝️
. . 👈خاطره ای از سردار شهید مهدی باکری ⚘بسم رب الشهدا و الصدیقین⚘ یکی از برادرهام  شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.  وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های رسیدیم به لشکر. هم می آمد. من رفتم دم ، اجازه بگیرم برویم تو .  توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»  صبح که داشتیم راه می افتادیم، بهم گفت« برو رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..  توی این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»  گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد... .... ♡شادی‌روحشون‌صلوات♡ 🆔 @loveshohada28 کانال شهادت زیباست🍃👆