دلم میخواد بریزم توشیشه این لحظه رو و هرموقع حستنهایی کردم و دلمگرفت بتونم داشته باشمش.
سکوته+ صدای باد و تکونخوردن پرچما میاد+
پسزمینه مداحیِهمیشگی+ غروبآفتاب+ هواپیما رد میندازه تو آسمونِآبی+ خلوته انگار همه با اینجا قهرن پس راحت حرف میزنم گریه میکنم عین یدورهمیِرفیقونه.
گاهیاوقات آدم واقعا ناراحت میشه؛
ولی خب چه فایده داره از ناراحتیم بگم برات؟
خب خستهکنندس؛ یطورایی این حس تکراری هی هربار داده میشه و هی سکوت میکنی چون صرفا حاصلی نداره گفتنش؛
اصن بگم که چی بشه؟