بغلگرم و اشکی بعداز مدتها_حس خونواده تو خوابگاه_خوردن شکلاتای خوشگلی که مامانحسنا درست کرده_رفتارایمزخرف پسرا_تمیزکاری_شنیدن[خیلیدوستداشتنیای]_
اینکه امروز انقد یهویی زد زیر گریه فاطمهزهرا بمحض ازخواب بیدارشدن انقدر چیز عجیبی بود برام که تا چندثانیه نمیدونستم چیکار کنم.
ولی بعدش خب سعی کردم بغلش کنم و گریه کرد و خیلی گرم و معصومانه بنظر رسید:(
دستمال و آبقند براش آوردم و بیسکوییت خورد تا یکم صحبت کرد و فهمیدم امروز چاتفاق مزخرفی براشون افتاده.
حس همدردیای که نیاز داشتم به بقیه بدمش امروز اوکی شد؛
این درست نیست که یواشکی از من فیلم گرفتن-
من امشب فهمیدم تو مراقبت کردن از بقیه کارم خیلی خوبه؛
شاید باید پرستار میشدم؟
چرا واقعا چرا این چنین حق.