eitaa logo
روابط عمومی مرکز آموزش وظیفه حضرت ولیعصر«عج»زابل
274 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
171 فایل
کانال رسمی عقیدتی سیاسی مرکزآموزش وظیفه حضرت ولیعصر«عج»زابل #معاونت_تبلیغات_و_روابط_عمومی #ولیعصر_زابل مرزها ناموس هر کشورند،این کانال صفحه‌ایست برای انعکاس اخبار و انعکاس دلاورمردیهای سبزپوشان غیور ج.ا. ایران ارتباط با ادمین کانال @hhosin1365
مشاهده در ایتا
دانلود
💥صحت عمل مامور وظيفه شناس در بازگرداندن گردنبند طلا به صاحبش فرمانده انتظامی شهرستان ایوان از بازگرداندن یک عدد گردن بند طلابه صاحبش توسط مامور وظيفه شناس "سرگرد فرهاد محمودی" خبر داد. سرهنگ " امیر بازیار" در گفت وگو با خبرنگار پایگاه خبری پلیس در تشريح اين خبر گفت: یکی از کارکنان فرماندهی انتظامی شهرستان ایوان حین انجام وظیفه یک عدد گردن بند طلا به ارزش120میلیون ریال را پیدا می کند . وي افزود: اين مامور وظيفه شناس سريعاً با سلسله مراتب خود هماهنگ كرده و با پيگيري‌هاي انجام شده ، با شناسايي صاحب گردنبند، آن را به وی باز می گرداند. سرهنگ بازیار در پايان با اشاره به اين كه از اين مامور وظيفه شناس تقدير و قدرداني شد، گفت: كاركنان فراجا محافظ جان و مال شهروندان هستند و در اين راه هرگز ذره‌اي ترديد به خود راه نخواهند داد.
✅با ما همراه شوید. ☫-----------*✨🌹✨*-----------☫ *مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج) ایتا https://eitaa.com/m_a_valiasre_zabol ☫-----------*✨🌹✨*-----------☫ *مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج) سروش https://splus.ir/marze_moghadas3 ☫-----------*✨🌹✨*-----------☫ *مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج) روبیکا https://rubika.ir/ravabetomomi_m_a_valiasrezabol ☫-----------*✨🌹✨*-----------☫
1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دانشجو بوده، آمده طلبه شده؛ متدین، مؤمن، متعبد، حزب‌اللهی. اینکه او را شکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان. چه گناهی کرده بود؟ ✅با ما همراه شوید. ☫-----------*✨🌹✨*-----------☫ *مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج) ایتا https://eitaa.com/m_a_valiasre_zabol ☫-----------*✨🌹✨*-----------☫ *مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج) سروش https://splus.ir/marze_moghadas3 ☫-----------*✨🌹✨*-----------☫ *مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج) روبیکا https://rubika.ir/ravabetomomi_m_a_valiasrezabol ☫-----------*✨🌹✨*-----------☫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید رضا شهرکی میرانی 🔸 تاریخ شهادت : 1396/10/14 🔸 محل شهادت : خاش 🔸 علت شهادت : درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر 🔹 سوداگران مرگ موضع مناسبی داشتند و رضا و رفقایش در خطرناکترین وضعیت ممکن . ناگهان از سه طرف به سمت ماموران فراجا تیراندازی شد. شلیک ها به صورت رگبار بود و فرصتی برای جابجایی به قربانیان نداد. دو نفر همراه رضا شهید شدند و خودش مجروح و خون آلود پشت فرمان ماشین افتاده بود. او هنوز داشت با یکی از قاچاقچی ها حرف می زد که دیگری از پشت سر آمد و به او تیر خلاص زد. بعد هم ماشین رضا را با هر سه سرنشین شهیدش به آتش کشیدند تا همه بفهمند مبارزه با مواد مخدر چه هزینه هایی دارد! 🌱 یاد و خاطرش گرامی
✍️ 💠 دوسال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرارگرفتم و حالا دوباره عشق سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد:«یه ساعت پیش بهش سرزدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید:«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد:«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 💠 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و برادرانه به فدایم رفت:«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفه‌های اشکم را چید و ساده صحبت کرد:«زینب جان! داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک می‌کنن، یعنی غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای آماده می‌کنه!» 💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد:« داره میفته دست تکفیری‌ها، حمص همه آواره شدن! آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد:«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته‌های مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این رو می‌گیریم!» 💠 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد:«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم:«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد:«همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم:«پس می‌تونم یه بار دیگه...» 💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از به زیر افتاد و او حرف دلش را زد:«می‌خوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم:«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد:«پس خواستگاری هم کرده!» 💠 تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور بود، این !» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد:«حرف درستی زده. بین شما هرچی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» 💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید و کودکانه پرسیدم:«به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون ؟کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد:«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری ان‌شاءالله!» 💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود،دلم می‌خواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
🕌ماجرای تعیین غدیر، ماجرای تعیین ضابطه است، تعیین قاعده است. یک قاعده‌ای در اسلام درست شد؛ پیغمبر_اکرم در ماه‌های آخر عمر، این قاعده را وضع کرد؛ آن قاعده چیست؟ قاعده‌ی امامت؛ قاعده‌ی ولایت... 🌸مصداقش هم مشخّص است؛ امیرالمؤمنین کسی است که هیچ‌کس نه در آن زمان و نه در زمانهای بعد نتوانسته است کمترین خدشه‌ای به شخصیّت والای او و به نمایندگی او از مفاهیم و معارف قرآن خدشه کند.... ✅این شد قاعده؛ تا آخر دنیا هرجا مسلمانها بخواهند و همّت کنند و هدایت شوند از سوی خدا به اینکه اسلام را تحقّق ببخشند و جامعه‌ی اسلامی را تحقّق ببخشند، ضابطه و قاعده‌اش این است: باید امامت را احیا کنند... ❌البتّه، از این طرف هم بایستی احساسات آنها را تحریک نکنند. یک عدّه‌ای خیال میکنند اثبات تشیّع به این است که انسان به بزرگان مورد اعتقاد اهل سنّت و دیگران بنا کند مدام بدوبیراه گفتن؛ نه، این خلاف سیره‌ی ائمّه است. 📡اینکه شما می‌بینید رادیوها یا تلویزیون‌هایی در دنیای اسلام به وجود می‌آید که کار آنها این است که به‌عنوان شیعه و به نام شیعه، به بزرگان مورد اعتقاد بقیّه‌ی فِرق اسلامی بدگویی کنند، این معلوم است که بودجه‌اش بودجه‌ی خزانه‌داری انگلیس است ⛔️این بودجه‌اش بودجه‌ی انگلیس [است‌]، این شیعه‌ی انگلیسی است. 📛هیچ‌کس خیال نکند که گسترش شیعه و اعتقاد تشیّع و استحکام ایمان شیعی به این بدوبیراه گفتن و به این [طرز] حرف زدن است ❌نخیر؛ اینها عکس عمل میکند. 📚مقام معظم رهبری 30/06/1395