🔴اسامی و محل شهادت شهدای امنیت و ترور مهر و آبان ماه 1401
#تهران :
1. شهید طلبه آرمان علی وردی
2. شهید حسین تقی پور
3. شهید فرید کرم پور حسنوند
4. شهید امیر کمندی
5. شهید سلمان امیراحمدی
6. شهید پوریا احمدی
7. شهید مهدی لطفی
#آذربایجان_شرقی :
8. شهید حسین اجاقی زنوز
#سمنان :
9. شهید محمدحسین سروری راد
10. #اصفهان:
11. شهید اسماعیل چراغی
12. شهید محسن حمیدی
13. شهید محمدحسین کریمی
#سیستان_و_بلوچستان :
14. شهید_محمد_عباسی
15. شهید_محسن_رضایی
16. شهید مرتضی_غلامیان
17. شهید سید حمیدرضا هاشمی
18. شهید محمدامین آب در شکر
19. شهید علی بیک وارازی
20. شهید محمدامین عارفی
21. شهید سعید برهانزهی ریگی
22.شهید مهدی ملاشاهی زارع
23. شهید سجاد شهرکی
24. شهید_جواد_کیخا_جهانتیغی
25. شهید رضا رضوانی
26. شهید امیرحسین نیکپور
27. شهید رسول حسینی محمد آبادی
28. ناصر براهویی
#خوزستان :
29. شهید رضا شریعتی
30. شهید کیان پیرفلک
31. شهید_اشرف نیکبخت
32. شهید آبتین رحمانی
33. شهید علی مولایی
34. سپهر_مقصودی
35.میلاد سعیدیان جو
#البرز :
36. شهید روح_الله عجمیان
37. شهیدعلی اصغر بیگلو
#خراسان_رضوی :
38. شهید حسین زینالزاده
39. شهید دانیال رضازاده
40. شهید محمدرسول دوست محمدی
41. شهید حسن براتی
42. شهید مسلم جاویدی مهر
#همدان :
شهید علی نظری
#هرمزگان :
44. شهید مجتبی امیری دوماری
#فارس :
45. شهیده زهرا اسماعیلی
46. شهید علیرضا سرایداران
47. شهید آرشام سرایداران
48. شهید مجتبی ندیمی
49. شهید حسنعلی پورعیسی
50. شهید بهادر آزادی شیری
51. شهید سیدفریدالدین معصومی
52. شهید علی اصغر لری گویینی
53. شهید نوجوان محمدرضا کشاورز
54. شهید محمدولی کیاسی
55. شهید احساس مرادی
56. شهید هوشنگ خوب
57. شهید امید خوب
58. شهید رضا زارع مویدی
59. شهید طلبه محمد زارع مویدی
60. شهید امیررضا اولادی
61. شهید هادی عرفانی نیا
62. شهید نورالدین جنگجو
#مازندران:
63. شهید علی فاضلی
64. شهید هادی چاکسری
65. شهید محمد فلاح
#آذربایجان_غربی :
66. شهید رحیم سحابی
67. شهید مهدی اثنی عشری
68. شهید رضا الماسی
69. شهید سید عباس فاطمیه
#کردستان :
70. شهید غلامرضا بامدی
71. شهید حسین یوسفی
72. شهید رضا آذربار
73. شهید داوود عبداللهی
#قم :
74. شهید طلبه مهدی زاهدلویی
#قزوین :
75. شهید عباس خالقی
#گیلان :
76. شهید_مجید_یوسفی
77. شهید حمید پورنوروز
78. شهید حمزه علی نژاد
مرز شمال غرب:
79. شهید رضا خانیچگنی
80. شهید وجیه الله آذرنگ
#کرمانشاه :
81. شهید نادر بیرامی
82. شهید سرهنگ تورج اردلان
پ.ن از اخبار داغ سلبریتی ها👇
سلبریتی ها مدعی هستند طرف و مدافع مردمن اما اسم یکی از این شهدا رو تو پیجهاشون ندیدیم حتی یکی
از خودتون سوال کنید مگه میشه طرف مردم
باشی اما یکی از این شهدای ملت رو
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سوم
💠 دلم میلرزید و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی از #سوریه میشه شروع کرد، من آمادهام!»
برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم میخواست تحریکم کند و سرِ من سوداییتر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!»
💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمیدانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچهها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این #مبارزه تو هم کنارم باشی!»
سقوط #بشّار_اسد به اندازه همنشینی با سعد برایم مهم نبود و نمیخواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی دادهام که همان اندک #عدالتخواهیام را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمیشد فاصله این ادعا با پروازمان از #تهران فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه #اردن بودیم.
💠 از فرودگاه اردن تا مرز #سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان #درعا است و خیال میکردم بههوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمیدانستم با سرعت به سمت میدان #جنگ پیش میرویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم.
من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد و میدیدم از #آشوب شهر لذت میبرد.
💠 در انتهای کوچهای خاکی و خلوت مقابل خانهای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمدهایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا میمونیم تا ببینم چی میشه!»
در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را میلرزاند و میخواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟»
💠 بیتوجه به حرفم در زد و من نمیخواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و #اعتراض کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمیتوانستم اینهمه خودسریاش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمیخوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!»
نمیخواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمیفهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش میزنن و آدم میکُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمیبینی؟»
💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی #محبت میداد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی میکنم که با هر دو دستش شانههایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح میدونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمیخوام صدمه ببینی!» و هنوز #عاشقانهاش به آخر نرسیده، در خانه باز شد.
مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بیقوارهتر میکرد. شال و پیراهنی #عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!»
💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً میفهمیدم و نمیفهمیدم چرا هنوز #محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم.
سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش میداد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :«#ایرانی هستی؟»
💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خندهای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً #رافضی هستی، نه؟»
و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی #شمشیر پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه میگوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمیکردم!»...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سوم
#تولیدی_عس_زنجان
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گستاخی وقیحانه و تمام عیار شبکه اینترنشنال در دفاع از حمله نظامی به ایران
🔺#شهیر_شهیدثالث کارشناس به اصطلاح ایرانی شبکه اینترنشنال در اظهاراتی وقیحانه در آنتن زنده این شبکه خواستار حمله نظامی به ایران شد.
🔹 #شهیر_شهیدثالث مدعی شد:
🔸 آلترناتیو #تحریم هایی که الان هست فقط #جنگ هست، یعنی جنگی که گسترده باشد و اینطور هم نباید باشد فقط بروند #تاسیسات_هسته_ای #ایران را بزنند و مساله تمام بشود و روی همدیگر را ببوسند و بنشینند کنار...
🔹 باید از جنوب ایران، از #بوشهر بزنند و بیایند بالای #اصفهان، #تهران، #کرج، #قم، #نطنز و خلاصه چهارگوشه مملکت را باید بزنند و این باید یک جنگ تمام عیار بشود....
-----------*✨🌹✨*-----------
*مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج)
https://eitaa.com/m_a_valiasre_zabol
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
💠 دوسال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرارگرفتم و حالا دوباره عشق سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد:«یه ساعت پیش بهش سرزدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید:«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد:«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
💠 لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و برادرانه به فدایم رفت:«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد:«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد:«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد:«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد:«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم:«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد:«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم:«پس میتونم یه بار دیگه...»
💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد:«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم:«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد:«پس خواستگاری هم کرده!»
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد:«حرف درستی زده. بین شما هرچی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم:«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد:«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود،دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
13.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 تعهّد بزرگ رئیس جمهور
🔹حجت الاسلام والمسلمین حاج علی اکبری امام جمعه موقّت #تهران
#انتخابات
-----------*✨🌹✨*-----------
*مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج)
ایتا
https://eitaa.com/m_a_valiasre_zabol
-----------*✨🌹✨*----------
*مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج)
سروش
https://splus.ir/marze_moghadas3
-----------*✨🌹✨*-----------
*مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج)
روبیکا
https://rubika.ir/ravabetomomi_m_a_valiasrezabol
13.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 #پادکست
🔻خطبههای ماندگار |میخواستند اما نتوانستند
🔻حضرت آیتالله خامنهای
🔅خطبههای نمازجمعه #تهران
🗓 ۸ آبان ماه ۱۳۷۷
#مرکزآموزش_مرزبانی_ولیعصر_عج_زابل
#مرزبانی_فراجا
#خادمان_امین
#آغاز_نصرالله
#وعده_صادق۲
#جمعه_نصر
#LebanonGenocide
-----------*✨🌹✨*-----------
*مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج)
https://eitaa.com/m_a_valiasre_zabol