eitaa logo
روابط عمومی مرکز آموزش ولیعصر«عج»زابل
249 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.6هزار ویدیو
148 فایل
کانال رسمی عقیدتی سیاسی مرکزآموزش ولیعصر«عج»زابل #مرز_مقدس مرزها ناموس هر کشورند، این کانال صفحه‌ایست برای انعکاس اخبار مرز و انعکاس دلاورمردیهای مرزبانان غیور ج.ا. ایران ارتباط با ادمین کانال @hhosin1365
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرش پرسید:مگه قرار نبود دو روز دیگه هم بمونی؟ سید مجتبی سر تکان دادگفت: مرخصی بقیه پونزده روزه ست من نمی‌تونم بیشتر بمونم حق الناسه،باید برم. خبر آورده بودند سه روز طول می‌کشد تا پسرم را از زاهدان برگردانند. مردمِ آنجا که خبر و نحوة شهادت مجتبی را شنیده بودند،دلشان آتش گرفت. می‌خواستند از همان‌جا تشییع‌ کنند. در آن سه روز به اندازه سی سال موهای سرم سپید شد😔 درد کشیدم و برای دوباره دیدن مجتبی دندان بر سر جگر پاره‌پاره‌ام گذاشتم. نمی‌توانستم به چهره دختر کوچکش نگاه کنم. سینه‌ام تنگ می‌شد. حس می‌کردم سال‌هاست پسرم را ندیده‌ام. دلتنگی بیچاره‌ام کرده بود. پیکرش را که به شهرمان آوردند، هرچه اصرار کردم نگذاشتند تابوت را کنار بزنم گفتند:باید فردا بیایید بیمارستان. اونجا اجازه می‌دیم ببینیدش. تا صبح بشود، هزار بار از تصور دیدار سیدمجتبی قلبم پر و خالی شد. به بیمارستان رفتم دستانم می‌لرزید.پلیسی آمد جلو و گفت: «باید اول به ما یک قول بدید. قبل از دیدن پسرتون آیت الکرسی بخونید.» حاضر بودم برای دیدن پسرم هرکاری انجام بدهم. گفتم: «چشم. چشم.» به هیچ چیز دیگر نمی‌توانستم فکر کنم. دستم را گذاشتم روی قلبم و «آیه الکرسی» خواندم. زمزمه‌ام که تمام شد، کسی آمد جلو و یک ساک مسافرتی به دستم داد. ناباورانه نگاهشان کردم. گفتم: «این چیه؟ پسرمو بیارید ببینم. دیگه طاقت ندارم.» صدای گریه‌ای بلند شد. گفتند: «مادر، این پسرته...» و گوشه‌ای از ساک را باز کردند. موهای مشکی سیدمجتبی پیدا شد.باور نمی‌کردم از پیکر مجتبای رشید وقدبلندم،فقط به اندازة یک ساک‌مسافرتی باقی مانده باشد