eitaa logo
مدرسه عشق ثارالله
107 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
5.9هزار ویدیو
191 فایل
#مدرسه_عشق_ثارالله https://eitaa.com/Bakhshi3294 ارتباط با مدیر 👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽؛ (( فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ )) 🌧 این آیه و آیات قبل از آن درباره هیأت نجرانى مرکب از «عاقب» و «سیّد» و گروهى که با آنها بودند نازل شده است ، آنها خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) رسیده ، عرض کردند : آیا هرگز دیده اى فرزندى بدون پدر متولد شود ؟ در این هنگام آیه «اِنَّ مَثَلَ عِیْسى عِنْدَ اللّهِ...» نازل شد و هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) آنها را به مباهله ¹ دعوت کرد . آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه ، به شخصیت هاى نجران ، اسقف (روحانى بزرگشان) به آنها گفت :  « شما فردا به محمّد (صلى الله علیه وآله) نگاه کنید ، اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمد ، از مباهله با او بترسید ، و اگر با یارانش آمد با او مباهله کنید ; زیرا چیزى در بساط ندارد ». 🌧 فردا که شد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد در حالى که دست على بن ابیطالب (علیه السلام) را گرفته بود و حسن و حسین(علیهما السلام) در پیش روى او راه مى رفتند ، و فاطمه (علیها السلام) پشت سرش بود ، نصارى نیز بیرون آمدند در حالى که اسقف آنها پیشاپیششان بود ، هنگامى که نگاه کرد ، دید پیامبر (صلى الله علیه وآله) با آن چند نفر آمدند ، درباره آنها سؤال کرد ، به او گفتند : « این پسر عمو و داماد او و محبوب ترین خلق خدا نزد او است و این دو پسر ، فرزندان دختر او از على (علیه السلام) هستند و آن بانوى جوان دخترش فاطمه (علیها السلام) است که عزیزترین مردم نزد او ، و نزدیک ترین افراد به قلب او است...». 🌧 «سیّد» به اسقف گفت : « براى مباهله قدم پیش گذار ». گفت : نه ، من مردى را مى بینم که نسبت به مباهله با کمال جرأت اقدام مى کند و من مى ترسم راستگو باشد ، و اگر راستگو باشد ، به خدا یک سال بر ما نمى گذرد که در تمام دنیا یک نصرانى که آب بنوشد وجود نخواهد داشت . 🌧 اسقف به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) عرض کرد : « اى ابوالقاسم ! ما با تو مباهله نمى کنیم ، بلکه مصالحه مى کنیم ، با ما مصالحه کن ، پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آنها مصالحه کرد که دو هزار حُلَّه (یک قواره پارچه خوب لباس) که حداقل قیمت هر حُلّه اى چهل درهم باشد ، و عاریت دادن سى دست زره ، و سى عدد نیزه، و سى رأس اسب ، در صورتى که در سرزمین یمن ، توطئه اى براى مسلمانان رخ دهد ، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) ضامن این عاریت ها خواهد بود، تا آن را بازگرداند ، و عهد نامه اى در این زمینه نوشته شد . 🌧 و در روایتى آمده است : اسقف مسیحیان به آنها گفت : « من صورت هائى را مى بینم که اگر از خداوند تقاضا کنند : کوه ها را از جا برکند ، چنین خواهد کرد هرگز با آنها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد ، و یک نصرانى تا روز قیامت بر صفحه زمین نخواهد ماند ». ²   ¹«مُباهَله» در اصل از ماده «بَهْل» (بر وزن اهل) به معنى رها کردن و قید و بند را از چیزى برداشتن است ، و به همین جهت هنگامى که حیوانى را به حال خود واگذارند، و پستان آن را در کیسه قرار ندهند ، تا نوزادش بتواند به آزادى شیر بنوشد ، به آن «باهِل» مى گویند ، و «اِبْتِهال» در دعا به معنى تضرع و واگذارى کار به خدا است . و اگر آن را گاهى به معنى هلاکت و لعن و دورى از خدا گرفته اند نیز به خاطر این است که رها کردن و واگذار کردن بنده به حال خود این نتائج را به دنبال مى آورد ، این بود معنى «مباهله» از نظر ریشه لغت . و از نظر مفهوم متداول که از آیه فوق گرفته شده ، به معنى نفرین کردن دو نفر به یکدیگر است ، بدین ترتیب ، افرادى که با هم گفتگو درباره یک مسأله مهم مذهبى دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرع کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند . ² «مجمع البیان» ، ذیل آیه مورد بحث ، با کمى تلخیص. این شأن نزول با تفاوت هاى مختصرى در تفاسیر دیگر مانند «ابوالفتوح رازى» و تفسیر «کبیر» و غیر آن نیز آمده است، و «فخر رازى» ادعا مى کند : این روایت در میان علماى تفسیر و حدیث، مورد اتفاق است . «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 321، 322، 342، 344، 345 و... ـ «ارشاد شیخ مفید»، جلد 1، صفحه 166، 167 و 168، کنگره شیخ مفید، 1413 هـ ق. / آیه 61مباهله با مسیحیان نجران    http://eitaa.com/joinchat/3175284744Cbbe501fda6
🌧 ابوحارثه رئيس و رهبر و عالم مسيحيان نجران بود كه ميان مردم و حاكمان حكومت ‌هاى مسيحى از جايگاه ويژه اى برخوردار بود ابوحارثه با رسول خدا درباره مسيح مناظره و مجادله كرده ، گفت : اى محمد درباره مسيح چه مى ‌گوئى ؟ حضرت فرمود : او يكى از بندگان خداست كه پروردگار عالم وى را از ميان قومش برگزيد ، ابوحارثه گفت اى محمد پدرى براى او سراغ دارى ؟ حضرت اين آيه را خواند : إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. «1» پس از قرائت آيه فرمود : چرا از حال آدم تعجب نمى ‌كنيد كه نه پدر داشت و نه مادر ولى از وضع عيسى تعجب مى‌ كنيد در حالى كه مسيح يك طرف وجودش را كه مادر بود داشت مناظره و مجادله و به خصوص لجاجت ابوحارثه وهمراهانش به طول انجاميد ، و آنان از پذيرفتن اسلام سرباز زدند تا نازل شد ، اكنون مشروح داستان از منظر ديگر ابوحارثه رئيس كشيشان نجران غلام خود را فرمان داد هر چه زودتر شرجيل را نزد من حاضر كن ، زيرا با وى كارى مهم دارم و تا انجام نشود ، امكان ندارد به كارى ديگر بپردازم . شرجيل محرم اسرار و مورد وثوق و در سختى ‌ها معين و ياور ماست ، غلام خارج شده پس از اندك زمانى با شرجيل بازگشت . ابوحارثه به شرجيل گفت : اگر تو را نابهنگام خواستم براى امر مهمى است كه پيوسته فكرم را به خود مشغول كرده و با كمال تأثر بايد بگويم راه به جائى نبردم جز اين كه با تو مشورت كنم بلكه چاره جوئى شود و آن مهم اين است كه از جانب محمد بن عبدالله نامه اى به من رسيده «2» و مرا به آئين خود كه آن را اسلام ناميده دعوت كرده و در پايان نامه آورده است اگر تخلف كنم يا بايد ما مسيحيان جزيه بدهيم يا خود را آماده جنگ سازيم ، و اكنون از تو چه پنهان كه اين نامه چنان مرا تحت فشار قرار داده كه روز را چون شب نزدم تاريك كرده ، و هر چه توانسته بر من اثر گذارده و پريشانم ساخته است . شرجيل گفت اى سرور من تو خود مى‌ دانى كه من تا هر اندازه فكرم بكر و صائب باشد فقط در امور سياسى و دنيائى است ولى در موارد مذهبى فكر و عقلم قاصر است و كمتر از آنم كه يك رهبر روحانى از من درخواست يارى نمايد . من در اين باره چيزى جز اين نمى‌ توانم بگويم كه همه ما مسيحيان معتقديم خداوند ما را به آمدن پيامبرى از ذريه اسماعيل وعده داده ، اينك اگر يقين دارى كه محمد بن عبدالله آن پيامبر موعود نيست مى‌ توان براى دفع او چاره اى انديشيد ، اما اگر ميدانى كه او بر حق است و همان پيامبر موعود انجيل است چه چاره اى جز پذيرفتن دعوتش خواهد بود . ابوحارثه چون ديدكه شرجيل در صورت حقانيت محمد سر مخالفت و نقشه ‌كشى بر ضد او را ندارد به فكر فرو رفت و گفت : فعلًا چند روزى باشد تا من با ديگران نيز مشورت نمايم . آنگاه افرادى ديگر از قبيله نجران را خواست و با يك يك آنان به مشورت نشست و سرانجام چيزى جز آنچه شرجيل گفته بود عايدش نشد . هنگامى كه ديد نظريه همه يكى است فرمان داد كشيش ‌ها ناقوس ها را نواخته ‌ آتش ‌ها روشن كردند ، پرچم ها را به نشانه اين كه همه بايد جمع شوند به در صومعه آويختند ، مردم نجران از هر طرف هجوم كرده و يك جا جمع شدند . اسقف اعظم در ميان جمع به پا خواست و داستان نامه رسول خدا را براى آنان گفت ، سپس اعلام كرد براى يافتن راه چاره اى كنند همهمه درگرفت و از هر سو نظريه ‌اى پيشنهاد شد تا سرانجام بر اين معنا اتفاق كردند كه نمايندگانى از ايشان به مدينه رفته با رسول خدا گفتگو كنند و به نجران بازگشته نتيجه را گزارش دهند . گروهى از نجران به سرپرستى شرجيل با هدايا و تحف روانه مدينه شدند ، چون به مدينه رسيدند لباس سفر از تن گرفته و جامه ‌هاى حرير قيمتى پوشيده و انگشترهاى گران قيمت به انگشت كرده به ديدار رسول خدا شتافتند . پس از آن كه به محضر نبى مكرم رسيدند و هداياى خود را تقديم داشتند به نماز و عبادت ايستادند ، رسول خدا نه هداياى آنان را رد كرد و نه از عبادت آنان جلوگيرى كرد . پس از آن شرجيل به رسول خدا گفت : اى محمد تو خود مى دانى كه ما نصرانى هستيم و در انتظار پيامبر آخرالزمان مى ‌باشيم و اكنون ميل داريم ببينيم درباره عيسى چه مى ‌گوئى ، حضرت از آنان مهلت خواست تا پاسخ سئوالشان از سوى حضرت حق برسد، بعد از آن آيات شريفه 59 تا 61 آل عمران به رسول خدا نازل گشت كه در سطور گذشته شرحش گذشت، پس از نزول اين آيات بود كه رسول خدا اعلام كرد بايد مباهله كنيم و با فرزندان و زنان و مردانمان چه ما چه شما يك جا جمع شويم و از خدا بخواهيم هر يك از دو طرف در ادعايش دروغ گوست به عذاب خدا دچار شود و از ميان برود . 👇👇👇
003061.mp3
254.1K
(( فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ )) http://eitaa.com/joinchat/3175284744Cbbe501fda6
﷽؛ مطابق با (( فمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ‏ )). 👈 مفسران و محدثان شیعه و اهل سنت تصریح کرده‌اند که در صلی الله علیه و آله نازل شده است ، و آن حضرت تنها فرزندانش و و دخترش و (علیهم‌السّلام) را همراه خود به برد . بنا بر این منظور از در آیه منحصراً و ( علیهما ‌السّلام) و ( علیها ‌السّلام) و منظور از تنها ( علیه ‌السّلام) بوده است . احادیث فراوانی در این زمینه نقل شده است . 👈 جریان (صلی الله علیه و آله) با نه تنها نشانگر حقانیت اصل دعوت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) می باشد ، بلکه این واقعه مهم بر فضیلت همراهان او (حضرت علی ، فاطمه و حسنین) دلالت می‌کند . بر این اساس ، معتقدند (علیه السلام) بر اساس ، به منزلۀ و است . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/joinchat/3175284744Cbbe501fda6
🌧 ابوحارثه رئيس و رهبر و عالم مسيحيان نجران بود كه ميان مردم و حاكمان حكومت ‌هاى مسيحى از جايگاه ويژه اى برخوردار بود ابوحارثه با رسول خدا درباره مسيح مناظره و مجادله كرده ، گفت : اى محمد درباره مسيح چه مى ‌گوئى ؟ حضرت فرمود : او يكى از بندگان خداست كه پروردگار عالم وى را از ميان قومش برگزيد ، ابوحارثه گفت اى محمد پدرى براى او سراغ دارى ؟ حضرت اين آيه را خواند : إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. «1» پس از قرائت آيه فرمود : چرا از حال آدم تعجب نمى ‌كنيد كه نه پدر داشت و نه مادر ولى از وضع عيسى تعجب مى‌ كنيد در حالى كه مسيح يك طرف وجودش را كه مادر بود داشت مناظره و مجادله و به خصوص لجاجت ابوحارثه وهمراهانش به طول انجاميد ، و آنان از پذيرفتن اسلام سرباز زدند تا نازل شد ، اكنون مشروح داستان از منظر ديگر ابوحارثه رئيس كشيشان نجران غلام خود را فرمان داد هر چه زودتر شرجيل را نزد من حاضر كن ، زيرا با وى كارى مهم دارم و تا انجام نشود ، امكان ندارد به كارى ديگر بپردازم . شرجيل محرم اسرار و مورد وثوق و در سختى ‌ها معين و ياور ماست ، غلام خارج شده پس از اندك زمانى با شرجيل بازگشت . ابوحارثه به شرجيل گفت : اگر تو را نابهنگام خواستم براى امر مهمى است كه پيوسته فكرم را به خود مشغول كرده و با كمال تأثر بايد بگويم راه به جائى نبردم جز اين كه با تو مشورت كنم بلكه چاره جوئى شود و آن مهم اين است كه از جانب محمد بن عبدالله نامه اى به من رسيده «2» و مرا به آئين خود كه آن را اسلام ناميده دعوت كرده و در پايان نامه آورده است اگر تخلف كنم يا بايد ما مسيحيان جزيه بدهيم يا خود را آماده جنگ سازيم ، و اكنون از تو چه پنهان كه اين نامه چنان مرا تحت فشار قرار داده كه روز را چون شب نزدم تاريك كرده ، و هر چه توانسته بر من اثر گذارده و پريشانم ساخته است . شرجيل گفت اى سرور من تو خود مى‌ دانى كه من تا هر اندازه فكرم بكر و صائب باشد فقط در امور سياسى و دنيائى است ولى در موارد مذهبى فكر و عقلم قاصر است و كمتر از آنم كه يك رهبر روحانى از من درخواست يارى نمايد . من در اين باره چيزى جز اين نمى‌ توانم بگويم كه همه ما مسيحيان معتقديم خداوند ما را به آمدن پيامبرى از ذريه اسماعيل وعده داده ، اينك اگر يقين دارى كه محمد بن عبدالله آن پيامبر موعود نيست مى‌ توان براى دفع او چاره اى انديشيد ، اما اگر ميدانى كه او بر حق است و همان پيامبر موعود انجيل است چه چاره اى جز پذيرفتن دعوتش خواهد بود . ابوحارثه چون ديدكه شرجيل در صورت حقانيت محمد سر مخالفت و نقشه ‌كشى بر ضد او را ندارد به فكر فرو رفت و گفت : فعلًا چند روزى باشد تا من با ديگران نيز مشورت نمايم . آنگاه افرادى ديگر از قبيله نجران را خواست و با يك يك آنان به مشورت نشست و سرانجام چيزى جز آنچه شرجيل گفته بود عايدش نشد . هنگامى كه ديد نظريه همه يكى است فرمان داد كشيش ‌ها ناقوس ها را نواخته ‌ آتش ‌ها روشن كردند ، پرچم ها را به نشانه اين كه همه بايد جمع شوند به در صومعه آويختند ، مردم نجران از هر طرف هجوم كرده و يك جا جمع شدند . اسقف اعظم در ميان جمع به پا خواست و داستان نامه رسول خدا را براى آنان گفت ، سپس اعلام كرد براى يافتن راه چاره اى كنند همهمه درگرفت و از هر سو نظريه ‌اى پيشنهاد شد تا سرانجام بر اين معنا اتفاق كردند كه نمايندگانى از ايشان به مدينه رفته با رسول خدا گفتگو كنند و به نجران بازگشته نتيجه را گزارش دهند . گروهى از نجران به سرپرستى شرجيل با هدايا و تحف روانه مدينه شدند ، چون به مدينه رسيدند لباس سفر از تن گرفته و جامه ‌هاى حرير قيمتى پوشيده و انگشترهاى گران قيمت به انگشت كرده به ديدار رسول خدا شتافتند . پس از آن كه به محضر نبى مكرم رسيدند و هداياى خود را تقديم داشتند به نماز و عبادت ايستادند ، رسول خدا نه هداياى آنان را رد كرد و نه از عبادت آنان جلوگيرى كرد . پس از آن شرجيل به رسول خدا گفت : اى محمد تو خود مى دانى كه ما نصرانى هستيم و در انتظار پيامبر آخرالزمان مى ‌باشيم و اكنون ميل داريم ببينيم درباره عيسى چه مى ‌گوئى ، حضرت از آنان مهلت خواست تا پاسخ سئوالشان از سوى حضرت حق برسد، بعد از آن آيات شريفه 59 تا 61 آل عمران به رسول خدا نازل گشت كه در سطور گذشته شرحش گذشت، پس از نزول اين آيات بود كه رسول خدا اعلام كرد بايد مباهله كنيم و با فرزندان و زنان و مردانمان چه ما چه شما يك جا جمع شويم و از خدا بخواهيم هر يك از دو طرف در ادعايش دروغ گوست به عذاب خدا دچار شود و از ميان برود . 👇👇👇