#خاطره
حبیب احمدزاده، داستاننویس، مستندساز و پژوهشگر ادبی، در صفحه اینستاگرام خود، شرحی از دیدارش با سپهبد شهید قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس را در جریان سیل خوزستان به اشتراک گذاشته است که در زیر میخوانید.
تلفنم زنگ خورد، خانم کارگردان معروفی بود که تحت تاثیر احساسات غلط باقیمانده از دوران جنگ میگفت که چه جور غیرت افراد محلی قبول میکند که نیروهای عراقی وسط زن و بچه آنان باشند. سعی کردم خونسرد باشم و گفتم فلانی ما هشت سال با ارتش عراق جنگیدیم و میدانیم چه جور از ناموسمان دفاع کنیم و در ضمن اینها در زمان جنگ کنار ما با همان به قول شما ارتش صدام در داخل کشورشان در جنگ بودهاند و با احترام کامل خداحافظی کرده، گوشی را کنار گذاشتم ... دوباره گوشی زنگ خورد، ایندفعه همسر یکی از کارگردانان معروف سینما بود که میپرسید: «شنیدم حشدالشعبی با تانک در حال اشغال خوزستان است و حتی وارد شادگان شده، راست است؟ نگاهی به صورت آرام و درحال غذاخوردن ابو مهدی کردم و به خانم دوستم گفتم آخه این همه نقطه سوقالجیشی در خوزستان جا قحطی است که کسی بخواهد بهجای مثلا آبادان و یا اهواز، شادگان را بگیرد؟ انشاالله خدمتتان زنگ میزنم ، پس از اتمام غذا خوردن، قضیه تلفن را به ابو مهدی گفتم، خندید و گفت هر کس از ما تانک زد و یا غنیمت گرفت، آهنش را بفروشه و خرج سیلزدهها بکند، زمان داعش شما ملت ایران کمک ما ملت عراق کردید، الان ما احساس وظیفه کردیم برای جبران قسمت کوتاهی از این همه محبت به کمک بیاییم. البته ما فقط وسایل مهندسی آوردهایم برای کمک به جلوگیری از پیشرفت سیل و گروه بهداری برای اینکه امراض بومی ما با منطقه شما یکی است و پزشک و پرستار ما عرب زبان است و راحتتر با مردم عرب زبان شادگان و سوسنگرد ارتباط برقرار میکند. گوشی را به سمتش گرفته و عرض کردم همینها را با ذکر نام همسر آن کارگردان برایش بگوید تا تصویربرداری کنم، خندید و با تعجب گفت صحبت کنم! چشم، با همان شیرینی یک لهجه تبدیل عربی مبدل شده به فارسی سلامی دوستانه به خانم آن طرف خط کرد و مانند آنکه باخواهرش صحبت میکند بسیار صمیمی و دلسوزانه همه چیز را برایش توضیح داد. فیلم را با این عنوان برای خانم دلنگران ارسال کردم (سخنرانی تکی ابومهندس، رهبر حشدالشعبی برای سوالات سرکار خانم فلانی دلنگران از سقوط شهر فوق سری و استراتژیک شادگان به دست عراقیها، درست سی و خوردهای سال پس از اتمام جنگ تحمیلی و چند شکلک خنده ..
پس از لحظاتی، شکلک صورتکهای تعجب شدید بهجای جواب متنی در جوابم، صفحه خانم موردنظر را پرکرد.....اندکی استراحت نشسته که تمام شد، سردار، نقل به مضمون گفت ما که با اینهمه نیرو درست نیست مزاحم صاحبخانه باشیم، پس عزیزان حرکت .. در مقابل اصرار دلی صاحبخانه هم گفتند جلسهای در کنار محلهای خطر سیل خواهیم داشت و بعد هر محل عمومی هم که بشود استراحت خواهیم کرد. که بعدا مشخص شد پس از ساعتها بازدید مناطق مصیبت دیده از سیل در پایگاه مقاومت مسجدی در همان محل شبانه اطراق کردهاند ...... فردا که کار شروع شد، تازه متوجه ورود دهها دستگاه ادوات مهندسی این دوستان عراقی شدم. بیل میکانیکیهای مخصوص آنان با لاستیکهای تیوپی برخلاف بیل میکانیکیهای کلاسیک و معمولی زنجیری ما میتوانستند که براحتی در آب کم عمق وارد و به سهولت درون کانال پلهای زیر جاده را از رسوبات انباشته شده برای سهولت حرکت آب پاکسازی کنند، یعنی کار چند ده ساعته و ناقص ادوات زنجیری ما را در عرض کمتر از یک ساعت انجام میدادند ... و بدین سان حضور گروه مهندسی حشدالشعبی به جز در حل مشکلات بهداشتی و آذوقهای مردم، توانست از به زیر سیل رفتن و نیز تخریب جاده آبادان-ماهشهر و ورود آب بیشتر به شهر و روستاهای شادگان و نیز سوسنگرد و آبادان جلوگیری کند .....
@m_eshgh_sarallah
#خاطره
مرد عراقی به پسرش گفت برود دست حاج قاسم را ببوسد ، پسر رفت بین جمعیت، ولی نتوانست نزدیک حاجی بشود. وقتی نشست توی ماشین، گفتم مردم عراق اینقدر دوستت دارند که پدری به پسرش امر کرد بیاید دستت را ببوسد، ولی محافظها نگذاشتند.خواست ببیندشان؛ از ماشین پیاده شد، پسر و پدرش را غرق بوسه کرد.
@m_eshgh_sarallah
#خاطره
✍نشسته بودم بغل دست حاجی، یک دفعه زد روی پایش، از صدای نالهاش ترس برم داشت ! گفتم: حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ گفت: من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم....
پدرش فوت کرده بود ، میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود. آنوقت اینطور آه میکشید. اینطور خودش را سرزنش میکرد...
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
#خاطره
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...
تا اینکه گفت: وقتی ابیعبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد..
✨ شهادت بانوی دو عالم
حضرت زهرا(س) تسلیت باد✨
#ما_ملت_شهادتیم
@m_eshgh_sarallah
#خاطره
✍بیت الزهرا که خادم بودیم اون شبایی که مراسم حضرت زهرا (س). بود همیشه حاج قاسم میومدن بهمون سر میزدن که ببینن با میهمانان حضرت زهرا (س). چه رفتاری داریم...
اصلا اجازه ی تفتیش نمیدادن همیشه میگفتن به هیچ عنوان حق تفتیش ندارید میهمانای حضرت زهرا (س) رو اذیت نکنید درواقع برخورد جدی میکردن. و ما که میگفتیم برای امنیت خودشون هست ناراحت میشدن و میگفتن حضرت زهرا (س).مراقب میهمانانش هست شما نگران نباشید.... همیشه دور از چشم حاج قاسم این کار رو میکردیم.
▪️شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت باد▪️
@m_eshgh_sarallah
#خاطره
✍حاجقــاســم مردم را با محبت جذب کرد. حتی میخواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما میشوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمیکرد و با همه مشغلههایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال میکرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما میشد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخهای او را بدهد. به خانواده شهدا سر میزد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقتها که اولین بار به خانه شهیدی میرفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سالهاست آنها را میشناسد. تحویلشان میگرفت و درد دل بچهها را میشنید. به آنها هدیه میداد و با آنها عکس میگرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحتشان میکرد. از کوچکترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسهای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ مینوشت و به او میداد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچههای خود و بچههای شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود.
📚خاطرات «حجتالاسلام علی شیرازی» از حاج قاسـم سلیمانی
@m_eshgh_sarallah
#خاطره
✍حاجقــاســم مردم را با محبت جذب کرد. حتی میخواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما میشوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمیکرد و با همه مشغلههایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال میکرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما میشد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخهای او را بدهد. به خانواده شهدا سر میزد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقتها که اولین بار به خانه شهیدی میرفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سالهاست آنها را میشناسد. تحویلشان میگرفت و درد دل بچهها را میشنید. به آنها هدیه میداد و با آنها عکس میگرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحتشان میکرد. از کوچکترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسهای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ مینوشت و به او میداد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچههای خود و بچههای شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود.
📚خاطرات «حجتالاسلام علی شیرازی» از حاج قاسـم سلیمانی
@m_eshgh_sarallah
#خاطره
✍سه راه دشتک،مرز ایران،افغانستان و پاکستان،نا امن ترین نقطه؛جایی که امنیتش دست های قرار گاه قدس را می بوسد. نماینده ولی فقیه بودم.به حاجی گفتم میخوام به منطقه توجیه شم.خودش پیش قدم شد. آن موقع سرتیپ بود. درجه هایش را کَند و گذاشت توی جیبش.سه چهار ساعت توی جاده از کوه و کمر دوست وبیابان بالا و پایین شدیم.قرص ومحکم بالای وانت ایستاده بود و یک به یک گزارش می داد؛از استقرار نیرو ها گرفته تا موانعی که سر راهشان بود.در تمام دست اندازها وسرا زیری ها لحظه ای ندیدم خم به ابرو بیاورد، انگار نه انگار که بدنش پراز تیر و ترکش است.می توانست فرمانده گردانی،کسی را بفرستد اما خودش آمد؛ شاید هیچ کس به اندازه فرمانده قرارگاه به منطقه توجیه نبود.
📚راوی:حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان
@m_eshgh_sarallah
#خاطره
✍سال ۱۳۵۵ روحانی پرشور و حرارتی به اسم "رضا کامیاب" از مشهد آمده بود کرمان برای تبلیغ. سخنرانی هایش در دل مردم ولوله انداخته و شور انقلابی ایجاد کرده بود، یکی از پامنبری هایش جوانی بود به نام "قاسم"که بعدها شد فرمانده سپاه قدس.
حاج قاسم میگفت: «مبارزات انقلابی من از زمانی آغاز شد که سخنرانی های شهید کامیاب را در کرمان شنیدم و از طریق ایشان وارد مبارزات شدم»
📚برگرفته از کتاب رفیق خوشبخت ما
@m_eshgh_sarallah
#خاطره
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
@m_eshgh_sarallah
📖 #خاطره | اجتناب از اسراف
🔹دختر امام نقل میکند: یک بار که خدمت امام بودیم، از من خواستند پاکت دارویشان را به ایشان بدهم. داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان میمالیدند. شاید کسی باور نکند، بعد از مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند و با یک قسمت از آن، پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل پاکت گذاشتند تا برای دفعات بعد بتوانند از آن استفاده کنند.
🍃 به امام گفتم: اگر برنامۀ زندگی این گونه است، پس ما همه جهنمی هستیم! چون ما واقعاً این رعایتها را بخصوص در مورد دستمال کاغذی نمیکنیم. آقا فرمودند: «شما این طور نباشید، ولی باید رعایت کنید.»
📝 راوی: فریده مصطفوی، پا به پای آفتاب، ج۱، ص ۱۶۷.
@m_eshgh_sarallah
🌴 #خاطره
معروف و منکر
🔹در دفاع مقدس با شهید یوسف الهی، پیش سردار سلیمانی رفتیم. سردار سلیمانی گفتند یک معروف و یک منکر بگید.
شهید یوسف الهی گفت: معروف این است:
"سفید زندگی کنید تا سرخ بمیرید. راهش این است که تا حلال است سراغ حرام و شبهه نروید".
در مورد منکر شهید یوسف الهی این دو بیت را خواندند:
خواهی که شود دل تو چون آینه
ده عیب برون کن از میان سینه
حرص، دغل، بخل، حرام و غیبت
بغض، حسد، کبر، ریا و کینه
(راوی: حجت الاسلام دری)
#سردار_سلیمانی
#یوسف_الهی
تدوین: #موسی_سلیمانی
@m_eshgh_sarallah