eitaa logo
بانوی همیار محله ثارالله
97 دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
195 فایل
#مدرسه_عشق_ثارالله https://eitaa.com/Bakhshi3294 ارتباط با مدیر 👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• 🌀 در تمام زندگی مبارزاتی خود، همواره دو خط «مقاومت» و «روشنگری» را باهم ادامه دادم و معتقدم این دو را کاملاً باهم درآمیختم. نهایت سعی من این بود که دین را چنان‌که خدای متعال خواسته، به‌عنوان روشی برای رفتار عملی و برنامه‌ای برای زندگی و تغییری مستمر به‌سوی کمال مطلوب بفهمم و ارائه کنم. 🌀در همه کارهای فکری و عملی‌ام و در سخنرانی‌ها و درس‌هایم روی این خط تمرکز داشتم... در کنار این، به هر فعالیتی که می‌توانست مردم را علیه قدرت حاکم بسیج کند و به‌صورت هسته‌ای برای رهبری مردم به‌سوی برپایی حکومت اسلامی درآید، دست می‌زدم. /منبع http://eitaa.com/joinchat/3175284744Cbbe501fda6
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• 🌀وقتی در مشهد بودم، نام امام خمینی را شنیدم. ایشان آن زمان به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بودند و شهرت ایشان میان طلاب به خاطر جدیت در تدریس بود. هر طلبه جوانی که در درس جدیت و کوشایی داشت، مشتاق شرکت در دروس ایشان در حوزه‌ی قم بود. 🌀پس‌ازآنکه ۱۳۳۷ به قم رفتم، در دروس اصول فقه امام شرکت کردم و این درس‌ها را طی شش سالی که در قم بودم ادامه دادم. در دروس فقه امام هم شرکت کردم، ولی در همه‌سال‌ها نه؛ چون به حلقه‌ی درس حاج‌آقای مرتضی حائری پیوستم؛ و این امر نه به علت ترجیح جلسات درس آقای حائری، بلکه به سبب شلوغ نبودن آن بود. /منبع http://eitaa.com/joinchat/3175284744Cbbe501fda6
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• 🌀وقتی‌ نهضت امام آغاز شد، کاملاً برای پیوستن به زیر پرچم ایشان آماده بودم؛ چون همه آنچه را که می‌خواستم، در این نهضت یافتم. به یاد دارم یک سال پس از نهضت امام، از یکی از کوچه‌های قم می‌گذشتم که دیدم دومین اعلامیه‌ی امام را بر در ورودی مدرسه‌ی حجتیه چسبانده‌اند. 🌀در این اعلامیه، امام اسدالله علم را با لحن و زبانی مورد خطاب قرار داده بود که قدرت اسلام و عزت علمای مسلمین در آن موج میزد. کلمات اعلامیه را با تمام وجود نیوشیدم و خواستم به سجده بیفتم؛ زیرا بیانگر تمامی احساسات و آرزوهایم بود، و فهمیدم امام تا آخر پای حق می‌ایستد. /منبع http://eitaa.com/joinchat/3175284744Cbbe501fda6
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• 🌀حرکت امام در پاییز سال ۱۳۴۱، با اقدام ایشان در محکوم ساختن مصوبه‌ی دولت مبنی بر تبدیل "سوگند به‌قرآن" به سوگند به "کتاب‌های آسمانی" و مصوباتی از این قبیل که هدف آن‌ها تضعیف عظمت اسلام در ایران و تعرض به علمای دین بود، آغاز شد. 🌀دو ماه بعد، در برابر سر و صدایی که در کشور برپا شد، دولت از موضع خود در مورد این مصوبه عقب نشینی کرد؛ اما نقشه دیگری ریخت. یک ماه پس از این عقب‌نشینی، شاه شش لایحه در رابطه با موضوعاتی مختلف به اسم انقلاب سفید ارائه کرد، که در واقع طرح‌ های آمریکایی بود. امام این طرح‌های شاه را نیز محکوم کرد. /منبع http://eitaa.com/joinchat/3175284744Cbbe501fda6
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• ▫️اتوبوس، شب به سوی زاهدان حرکت کرد، و من سپیده‌دم به مقصد رسیدم... سراغ خانه آقای کفعمی را گرفتم، در زدم، برای نخستین بار با روحانی پرهیبت و متین پنجاه‌ساله‌ای روبرو شدم... با خوش رویی و لبخند، و با زیباترین عبارات، زبان به خوش‌آمدگویی گشود... ▫️ایشان گفت: مسجد، شب و روز در اختیار شماست؛ اما از مشهد کس دیگری هم -که فلان شیخ باشد- آمده تا او هم به منبر برود. من آن شیخ را می‌شناختم. او مزدور رژیم بود. /منبع
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• 🔹صبح زود به مقر ساواک منتقل شدم و تا عصر در آنجا ماندم. در طی این مدت از من بازجویی شد که چند ساعت طول کشید. تعجب کردم وقتی دیدم که بازپرس از دوستان دوران کودکی من است و من در بازی‌های کودکانه او و‌ برادران شرکت می‌کردم پدر و برخی برادرانش از علما و سادات بودند. 🔹عصر بود که مرا به فرودگاه آوردند و به همراه دو مأمور در هواپیما به مقصدی که برای من نامعلوم بود، پرواز کرد. بعدا متوجه شدم که عازم تهران هستم.... مرابه سلولی بردند. این سلول مربعی ۲ متر در ۲ متر بود. نیمی از آن کمی بلندتر بود که به‌عنوان سکویی برای نشستن و خوابیدن در نظر گرفته شده بود روی آن هم تشکی پرشده از کاه قرار داشت. دو پتو به من دادند. من برای نخستین بار در چنین اتاقک کوچکی بازداشت می‌شدم. مدتی متحیر نشستم دوروبرم را نگاه کردم. دیدم در سقف روزنه کوچکی هست که نگهبان برای مراقبت از زندانی جلوی آن رفت و آمد می‌کند و به آن سر می‌زند... . /منبع @m_eshgh_sarallah
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• 🔹پنج نظامی با درجه استواری به صورت نوبتی نگهبان زندان بودند. رئیسشان "ساقی" بود. ساقی یک نظامی بلندقد، تنومند، و قوی بنیه و چهارشانه بود. برای خود عزم و اراده و شخصیتی داشت. زبان فارسی او ته‌لهجه ترکی داشت... در یکی از دفعاتی که مرا به اتاق بازجویی احضار کردند، بازجو که درجه سرهنگی داشت، از من سوال می‌کردند و من پاسخ میدادم. ناگهان دیدم ساقی بدون اجازه وارد اتاق شد و با لحنی آمرانه، با تندی و قاطعیت با سرهنگ به گفتگو پرداخت. ساقی مردی با شهامت و جوانمرد بود. 🔹هر کدام از زندانی‌ها را که مقاوم و نستوه بودند دوست می داشت و به آنها احترام می‌گذاشت برعکس ... همین که میدید زندانی التماس می‌کند... او را نکوهش می کرد.... بعد از پیروزی انقلاب استوار ساقی هم مانند سایر کارکنان زندان های سیاسی دستگیر شد... شورا با حضور بسیاری از اعضا جلسه داشت، که خبر دستگیری ساقی به ما رسید. همه اعضا شورا دچار تاثر شدند؛ چون بیشتر آنها گذرشان به زندان قزل‌قلعه افتاده بود و ساقی را می شناختند. ما در شورای انقلاب توافق کردیم که گواهی بنویسیم و در آن مراتب رضایت خود را از این فرد نظامی اعلام کنیم... و همین کار را کردیم... . /منبع @m_eshgh_sarallah
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• 🔹بعد از نماز ظهرِ یکی از روزها در راهروی زندان نشسته بودم و به تنهایی ناهار می‌ خوردم. یادم هست که ناهار آن روز آبگوشت بود. ناگهان ماموری مرا صدا زد و گفت: شما را در دفتر می‌خواهند. من عبایم را روی دوشم انداختم و به دفتر افسر زندان رفتم. وقتی مرا دید، گفت: شما آزاد هستی وسایل خود را جمع کن و برو بیرون. با دلی لبریز از خوشحالی به سلول برگشتم. این خوشحالی با قدری تاسف توام بود؛ تاسف از جدایی از برادرانی که در پی آن معاشرت دلپذیر شبانه روزی زندان خیلی با آنها اُنس گرفته بودم... چند روز بعد روز ملاقات هفتگی هفتگی با زندانیان فرا رسید _ البته من در مدتی که در زندان بود ملاقاتی نداشتم چون ممنوع الملاقات بودم_ شیرینی خریدم و به زندان رفتم و با برادران دیدار کردم و شیرینی را میانشان توزیع کردم. /منبع @m_eshgh_sarallah
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• 🔹یک روز در خیابانی نزدیک دانشگاه تهران پیاده میرفتم که، ناگهان با آقای هاشمی رفسنجانی روبرو شدم. دیدم آقای هاشمی با تعجب و شگفتی به من نگاه می‌کند به من گفت شما چطور به این شکل در خیابان راه می‌روید و خود را مخفی نمی‌کنید؟! گفتم: برای چه مخفی شوم؟ من امام جماعت هستم و منبر می‌روم. گفت شما تحت پیگرد هستید. گروه ۱۱ نفر لو رفته است. آقای آدری قمی دستگیر شده و ما هم در تهران تحت تعقیب هستیم... گفتم بسیار خوب حالا ما باید چه کنیم؟ گفت: امروز ما برای مشورت درباره اینکه چه کاری باید بکنیم با برخی اعضای گروه جلسه داریم. محل قرار در خیابان ایران بود که یکی از خیابان‌های مرکزی تهران است... در خیابان ایران به هم رسیدیم چهار نفر بودیم من آقای هاشمی و آقای ابراهیم امینی و آقای قدوسی. چند روز پیش ساواک آقای قدوسی را احضار کرده و درباره مسائل مربوط به گروه ۱۱ نفره‌ی ما از او بازجویی کرده بود. برای ما مهم بود که بدانیم در بازجویی چه صحبت‌هایی شده، تا از میزان لو رفتگی گروه در نزد ساواک آگاه شویم. موضوع اصلی جلسه ما همین بود. /منبع @m_eshgh_sarallah
📖🍃 🍃 •[ 📚 ]• 🔹سرگردان مانده بودیم کجا را برای نشستن و مشورت در این امر خطیر انتخاب کنیم. توافق کردیم به مطب دکتر واعظی برویم که پزشکی متدین و اهل نجف آباد (همشهری آقای امینی) بود. مطب او هم نزدیک محل قرار ما بود. گفتیم در اتاق انتظار می‌نشینیم و درباره موضوع شور و مشورت می‌کنیم چون نشستن در اتاق انتظاری پزشک، امری عادی است و جلب توجه نمی‌کند. 🔹بدبختانه مطب خالی از مراجعین بود و نمی شد در اتاق انتظار بنشینیم؛ چون وقتی بیماری در مطب نیست، انتظار معنا ندارد بنابراین از مطب بیرون آمدیم. یکی از ما پیشنهاد کرد به خانه‌ی دکتر باهنر که نزدیک خیابان ایران بود پناه ببریم. به آنجا رفتیم و دیدیم همسرش بیرون رفته و او در خانه تنهاست. از او خواهش کردیم که از خانه خارج شود و ما را تنها بگذارد. با کمال میل قبول کرد جای چای را به ما نشان داد و خودش بیرون رفت. آقای قدوسی شروع به صحبت کرد. آنچه را بین او و بازجوی ساواک گذشته بود و سوال‌هایی را که از او شده بود، برایمان شرح داد. گفت، آنها در خلال بازداشت موقت، لیستی از اسامی گروه ۱۱ نفر را به من نشان دادند. بعد رو به من کرد و گفت اسم شما در اول لیست بود! ☝️خبر ترس آوری بود؛ چون خیلی احتمال داشت که ساواک آقای قدوسی را آزاد کرده باشد تا با تعقیب او، ارتباطش را کشف کند. به هر حال در این جلسه تصمیم گرفته شد که هرکس هر طور بتواند، خود را مخفی کند. /منبع @m_eshgh_sarallah