eitaa logo
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
144 فایل
مشکل کارمااینه که برای رضای همه کارمیکنیم به جزرضای خدا⚘ حذف آی دی از روی عکس ها وطرح ها مورد رضایت نیست❌ کپی و انتشار مطالب با صلوات جهت تعجیل در فرج امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بلا مانع هست✅ خادم کانال👇 @sh_hajahmadkazemi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸⚘کانال کمیل⚘🇮🇷(شهید ابراهیم هادی)🇵🇸
#پسرک_فلافل_فروش🌹🍃 #قسمت_هفتم ✳سال1384 بودکه کادربسیج مسجدموسی ابن جعفر(ع)تغییرکرد.من به عنوان جان
🌹🍃 🔷...این حس گمگشتگی را سالها بعد که حسابی بااو رفیق شدم بیشتر در درون اویافتم.هادی مسیرهای مختلفی رارفت تا گمگشته اش راپیداکند. ❇به این حقیقت رسیدم که هادی با همه ی مشکلاتی که در خانواده داشت و بسیار سختی میکشیداما به دنبال گمشده درونی خودش میگشت. 💟هادی فوتبالیست خوبی بود.ودرتمامی زمینه هاازبچهاجلو میزد وکاری را به خوبی انجام میداد اما احساس میکردم بازهم گمشده ی خودش را پیدا نکرده است.بعد دراردوی راهیان نور ومشهداورا میدیدم که بیش از همه فعالیت میکرد اما هنوز..... ✳ازلحاظ کار و درامد شخصی هم وضع او خوب شداما باز به آنچه میخواست نرسید.بعد با بچهای قدیمی جنگ رفیق شد. با انها به این جلسه و ان جلسه میرفت.دنبال خاطرات شهدا بود. ✴بعدموتور تریل خریدبرای خودش کسی شده بودبا برخی بزرگترها این طرف و ان طرف میرفت اما باز هم..... ✳تااینکه پایش به حوزه باز شد.کمتر از یکسال در حوزه بوداما گویی هنوز.... بعدهم راهی نجف شد.روح ناارام هادی،گمشده اش را درکنار مولایش امیر المومنین(ع)پیدا کرد 🌟او در آنجا آرام گرفت و برای همیشه مستقر شد 🗣راوی حجت السلام سمیعی 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش ✍ ادامه دارد ... ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯
15.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از سلسله مباحث استاد رائفی پور .. ان شاالله این بحث رو در 13 قسمت به گوش جان میسپاریم.. 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید 🕊گروه فرهنگے شهید ابراهیم هادے🕊 ╔━━━━๑🇮🇷❤️🇮🇷๑━━━━╗ ڪاناݪ ڪمیݪ [شہید ابـراهیم هادے] https://eitaa.com/m_kanalekomeil ╚━━━━๑🌱❤️🌱๑━━━━╝
** ** ** که او هم مثل من به همه سختیهای حضور این مرد در خانه مان واقف است، اما مهربانی آمیخته به حس مردم داری اش، بر تمام احساسات دیگرش غلبه می‌کرد ُ ، صدای عبدالله را میشنیدم که حسابی با مرد غریبه گرم گرفته و به نظرم میآمد در جابجایی وسایل کمکش میکند که کنجکاوی زنانه ام برانگیخته شد تا وسایل زندگی یک مرد تنها را بررسی کنم. پنجره آشپزخانه را اندکی گشودم تا از زاویه ای دیگر به حیاط نگاهی بیندازم. ِ وانت چند جعبه کوچک بود و یک یخچال کهنه که رنگ سفید مایل به زرد در چند نقطه ریخته بود و یک گاز کوچک رومیزی که پایه های کوتاهش زنگ زده بود. وسایل دست دومی که شاید همین بعد از ظهر، از سمساری سر خیابان تهیه کرده بود. یک ساک دستی هم روی زمین انتظار صاحبش را میکشید تا به خانه جدید وارد شود. طبقه بالا فقط موکت داشت و در وسایل او هم خبری از فرش یا زیرانداز نبود. خوب که دقیق شدم یک ساک پتو هم در کنار اجاق گاز، کف بار وانت افتاده بود که به نظرم تمام وسیله خواب مستأجر ما بود. از این همه فضولی خودم به خنده افتادم که پنجره را بستم و به سراغ قوری چای رفتم، اما خیال زندگی سرد و بیروحی که همراه این مرد تنها به خانه مان وارد میشد، شبیه احساس گَسی در ذهنم نقش بست. در چهار فنجان چای ریخته و به همراه یک بشقاب کوچک رطب در یک سینی تزئینی چیدم که به یاد چند شیرینی افتادم که از صبح مانده بود. ظرف پایه دار شیرینی را هم با سلیقه در سینی جای دادم و به سمت در اتاق نشیمن رفتم تا عبدالله را صدا کنم که خودش از راه رسید و سینی ُرا برد . علاوه بر رسم میهمان نوازی که مادر به من آموخته بود، حس عجیب دیگری هم در هنگام چیدن سینی چای در دلم بود که انگار میخواستم جریان گرم زندگی خانه مان را به رخ این مرد تازه وارد بکشم. * * * آسمان مشکی بندر عباس پر ستاره تر از شبهای گذشته بود. باد گرمی که از سمت دریا میوزید، لای شاخه های نخل پیچیده و عطر خوش هوای جنوب به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد را زنده میکرد. آخرین تکه لباس را که از روی بند جمع کردم، نگاهم به پنجره طبقه بالذ افتاد که چراغش روشن بود. از اینکه نمیتوانستم همچون گذشته در این هوای لطیف شبهای آخر تابستان آسوده به آسمان نگاه کنم و مجبور بودم با چادر به حیاط بیایم، حسابی دلخور بودم که سای های که به سمت پنجره میآمد، ُ مرا مطمئنم کرد که این حیاط دیگر نخلستان امن و زیبای من نیست. از شش سال پیش که دیپلم گرفته و به دستور پدر از ادامه ُ تحصیل منع شده بودم با احساس غم و شادی یا تنهایی و دلتنگی تمام لحظات را پای این نخل ِ ها گذرانده و بیشتر اوقات این خانه نشینی را با آنها سپری کرده بودم، اما حالا همه چیز تغییر کرده بود. ابراهیم و محمد و همسرانشان برای شام به میهمانی ما آمده بودند و پدر با ُ شور از مستأجری سخن میگفت که پس از سالها منبع درآمد جدیدی برایش ایجاد کرده بود. محمد رو به عبدالله کرد و پرسید: «تو که باهاش رفیق شدی، چه جور آدمیه؟» عبدالله خندید و گفت: «رفیق که نشدم، فقط اونروز کمکش کردم وسایلش رو ببره بالا» و مادر پشتش را گرفت: «پسر مظلومیه. صبح موقع نماز میره سر کار و بعد اذون مغرب میاد خونه» کنار مادر به پشتی تکیه زده و با دلخوری گفتم «چه فایده! دیگه خونه خونهی خودمون نیست! همش باید پرده ها کشیده باشه ً نمیتونم یه لحظه پای حوض باشم که یه وقت آقا تو حیاط ظاهر نشه! اصلا بشینم» مادر با مهربانی خندید و گفت: «إنشاءالله خیلی طول نمیکشه. به زودی عبدالله داماد میشه و این آقای عادلی هم میره...» و همین پیشبینی ساده کافی بود تا باز پدر را از کوره به در کند: «حالا من از اجاره ِی ملکم بگذرم که خانم میخواد لب حوض بشینه؟!!! خب نشینه!» ابراهیم نیشخندی زد و گفت: «بابا همچین ِ میگه ملکم، کسی ندونه فکر میکنه دو قواره نخلستونه!» صورت پدر از عصبانیت ِ سرخ شد و تشر زد: «همین ملک اگه نبود که تو و محمد نمیتونستید زن ببرید!» و باز مشاجره این پدر و پسر شروع شده بود که مادر نهیب زد: «تو رو خدا بس کنید! الان صدا میره بالا، میشنوه! بخدا زشته!» و محمد هم به کمک مادر آمد و با طرح به قَلَــــم فاطمه ولی نژاد یک پرسش بحث را عوض کرد: «حالا زن و بچه هم داره؟» و عبدالله پاسخ داد: ً اومده بندر که همینجا هم کار کنه هم زندگی. «نه. حائری میگفت مجرده، اصلا نمیدانم چرا، ولی این پاسخ عبدالله که تا آن لحظه از آن بیخبر بودم، وجودم را در شرمی عجیب فرو برد ُ. احساس کردم برای یک لحظه جاده نگاه همه به من ختم شد سکوت سنگین، ِ این حس غریب را محمد با شیطنتی نا گهانی شکست: «ابراهیم! به نظرت زشت نیس ما نرفتیم با این آقای عادل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگ یاوران معـروف 🔴 «اثر همنوایی ۲» خانـم چـادری ڪه از خونـه در نمیـای!! مذهبـی‌ها هستنـد ... ولی خستـه‌انـد ... 💎 به آمریـن بپیـوندیـد .
یافاطمَةالزَّهراسيِّدَةَالْنِساءِالْعالَمین🌹: 🗒 ‌‌‌‌ آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖 ‌‌«‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 ✍خطاب به مردم عزیز کرمان... 📌 نکته‌ای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوست داشتنی اند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فداکاری‌ها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند. ⭕️من همیشه شرمنده آن‌ها هستم. هشت سال به خاطر اسلام به من اعتماد کردند؛ 🔆فرزندان خود را در قتلگاه‌ها و جنگ‌های شدیدی، چون کربلای ۵، والفجر ۸، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس و… روانه کردند و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسین بن علی به نام ←«ثارالله»→، بنیانگذاری کردند. 💟🔰💠 این لشکر همچون شمشیری برنده، بار‌ها قلب مِلَتمان و مسلمان‌ها را شاد نمود و غم را از چهره آن‌ها زدود💖 ➖عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفته ام... من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آن‌ها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آن‌ها بودم و آن‌ها پاره وجود من اما آن‌ها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم. 💔😭🌹 🔹دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند..!! این ولایت، ولایت علی بن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم✅ 💠 میدانید در زندگی به «انسانیت و عاطفه‌ها و فطرت‌ها» بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه کردم خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید.❗️ 🗒وصیت می‌کنم "اسلام" را در این برهه که تداعی یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید. 🌸دفاع از اسلام نیازمند ←هوشمندی و توجه خاص→ است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدّسات و ولایت فقیه مطرح می‌شود، این‌ها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید 💯♻️💠 💖 قاسم💚 القدس پاسدارقاسم سلیمانی🩷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦