eitaa logo
مهدی خادم(تربیت اسلامی)
71 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
459 ویدیو
13 فایل
🌺 سخنرانی ها ( فیلم ، صوت ، متن ) و . . . 🌺 🔷 تلاشی درجهت نشرمعارف اسلام ناب محمدی صلی الله علیه واله و سلم ✅انتقادات و پیشنهادات، جهت بهترشدن کانال ✅طرح سوالات شرعی و . . . ✅مشاوره اسلامی و تربیتی وهمچنین تبادل با کانال ما 👇 @khademem110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 آهای مردها! وقتی همسرتان از دست‌هایش زیاد کار کشیده است به او بگویید کنارتان بنشیند و دست‌هایش را ماساژ دهید. 💠 و گاهی بین ماساژ دادن، دستش را ببوسید تا علاقه و قدردانی شما را با تمام وجود حس کند. 💠 برخی کارها برای همیشه در ذهن همسرتان می‌ماند و با همان تصویر، با سختیهای زندگی کنار می‌آید و باعث همدلی می‌شود. 🏴 @m_khadem110
🔴 💠 برخی تصورات و افکار، می‌توانند حال بد ما را تغییر دهند. و حتی مانع انجام تصمیمات غلط ما شوند. 💠 شخصی می‌گفت: گاهی که از دست همسرم عصبانی می‌شوم و یا کینه و دلخوری از او دارم چشمهای خود را می‌بندم و تصور می‌کنم صد سال دیگر کجا هستم. 💠 صد سال دیگر نه هستم نه همسرم و نه فرزندانم. بلکه همگی در عالم آخرت هستیم و فقط اعمال و نیّات ما باقی می‌ماند کما اینکه اجداد ما صد سال پیش، زنده بودند اما الان دستشان از این دنیا کوتاه است. 💠 گاه صد سال از زمان، جلو بزنیم تا برای اصلاح گذشته و بدیهای خود به عقب برگردیم. 🏴 @m_khadem110
✨﷽✨ ✅اخلاق نیکو روزی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه می‌گذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی می‌خواست آب بکشد و نمی‌توانست. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کرده‌ای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسول‌الله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (صلی الله علیه و آله) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید. پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آورده‌ای؟ گفت: مردی خوش‌روی، شیرین‌کلام، خوش‌اخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آورده‌ای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدم‌های مبارکش افتاد. گریه می‌کرد و معذرت می‌خواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: 📖وإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم) و تو اخلاق عظیم و برجسته‌اى دارى. منبع 📚: قصص‌الروایات الله علیه وآله 🏴 @m_khadem110