یه پسری به باباش گفت می خوام ماشینمون رو بفروشم به فلانی
پدر گفت نکن، صلاح نیست ، این ماشین قیمیته
پسر یاغی گری کرد و گفت انقدر مانع پیشرفت ما نشو
پسر که خیلی اصرار کرد
پدر قبول کرد اما گفت پسر ، اون فلانی خیلی قالتاقِ
عجله نکن
مراقب باش سرت کلاه نگذاره
اون پول بده نیستا
تو هم نفر اول نیستی
اون بی شرف سر خیلی ها کلاه گذاشته
کارش اینه
بقیه برادر هام که گفتن مراقب باش ما نگرانیم ، این ماشین سرمایه ی همه ی ماست ، این پسره توپید بهشون که مزاحم ما نشید بی شناسنامه ها، به جهنم که نگرانید ، من زبون این ها رو می فهمم ، اصلا من و رفیقام سرداران مذاکره ایم و خلاصه...
رفت پای معامله و مذاکره
یه جوری سرش کلاه گذاشتن که مایه عبرت تاریخ شد
هم ماشین رو داد رفت، هم پول رو بهش ندادن
شد چوب دو سر طلا
حالا بگذریم که از سر پُر رو بازی هنوزم می گه تقصیر شما داداش ها بود که فلانی کلاه منو برداشت
به هر حال ، پدر خانواده به یکی دیگه از بچه ها گفت پاشو برو دنبال کار رو بگیر
ببین اگر می تونی پول رو بگیر
اگر نمی تونی حداقل ماشینمونو پس بگیر
نشد حداقل یه کم از پول رو بگیر
حالا اون پسر اولیه بازم از سر پُر رو بازی و وقاحت می گه خوب اگر مذاکره با فلانی بد بود چرا به این داداشم گفتید بره با همون مذاکره کنه
اگر اون قراردادی که من بستم بد بود چرا شما مذاکره می کنید فلانی به اون قرارداد برگرده؟!!!
خوب نادون ، اون گندی تو که زدی و همه چیز رو به باد دادی ، یکی باید جمع کنه دیگه
کار تو که خود خود حماقت بود
الان یکی باید بره آثار اون حماقت رو به حداقل برسونه
تو مذاکره کردی ،هم ماشین رو دادی هم پول نگرفتی
این پسره مذاکره می کنه حداقل یکی رو پس بگیره
همین
حالا البته اگر اون فلانی ، سر این پسر دومی رو کلاه نگذاره صلوات...
#مذاکرات_وین