eitaa logo
🌷مهمانی شهدا 🌷
54 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
665 ویدیو
26 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Ashmaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴متن شعر شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم 🏴 ««تا آفتاب روی نبی در حجاب شد»» تا آفتاب روی نبی در حجاب شد دل ها ز داغ ماتم عظمی کباب شد گرد عزا به چهره افلاکیان نشست از آه فاطمه دل ذرات آب شد وقتی سه روز جسم نبی روی خاک بود دنیا به فرق اهل محبت خراب شد بعد از کناره گیری امت ز اهل بیت قوم امین مکه دچار عذاب شد آیا عذاب بدتر از اینکه پس از رسول بی حرمتی به گفته ی مالک رِقاب شد؟ آیا عذاب بدتر از اینکه به ظلم و جور دست گره گشای علی در طناب شد؟ آیا عذاب بدتر از اینکه به دست قهر در خانه هم عزیز علی در نقاب شد؟ از فتنه ای که حرمت خیر النسا شکست پامال، دین حضرت خیرالمَآب شد در التهاب آتش و در ازدحام ظلم گلواژه ی کتاب رسالت گلاب شد زهرا غریب شد علی از او غریب تر حتی دگر سلام علی بی جواب شد ای وای آنکه حرمت ختم رسل نداشت بعد نبی به جای نبی انتخاب شد آنکس که داشت بر لب خود "حَسْبُنا کتٰاب" مشمول لعنت ابدی کتاب شد ای خوش به آن زمان که بگویند از حجاز آن نور چشم فاطمه پا در رکاب شد شاعر: سید روح اله موید 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «« شکستن نفس »» «راوی یکی از همرزمان شهید» بعد از نماز ظهر بود. کل بچه‌های گردان دور هم جمع بودند. یکی از مسئولین لشكر آمد و گفت: رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده. چند نفر رو آوردیم برای تعمیر، گفتند: باید چاه دستشویی تخلیه بشه! برای همین چندتا نیروی از جان گذشته میخواهیم. در جریان ماجرا بودم. زیر دستشویی های اردوگاه حالت مخزن داشت. هر وقت پر میشد با ماشین مخصوص تخلیه میکردند. اما این بار دیوارهای کنار دستشویی ریخته بود. امکان تخلیه با ماشین نبود. برای مرمت دیوار باید چاه تخلیه می شد. از طرفی هیچ دستشویی دیگری برای استفاده بچهای نبود. بعد از صحبت ايشان هرکس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت: پیف پیف! چه کارهایی از ما میخوان. دیگری میگفت: ما آمدیم بجنگیم، نه اینکه... خلاصه بساط شوخی و خنده بچه‌ها راه افتاده بود. رفتیم برای ناهار. بعد هم مشغول استراحت شدیم. با خودم گفتم: کسی که برای این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده. نَفس خودش رو شکسته. چون خیلی‌ها حاضرند از جانشان بگذرند اما... گفتم: تا بچه‌ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره! وقتی به آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم. عدهای از بچه‌های گردان ما مشغول کار شده بودند. از هیچ چیزی هم باکی نداشتند. نجاست بود و کثیفی. اما کار برای خدا این حرفها را ندارد. باتعجب به آنها نگاه کردم. آنها ده نفر بودند. اول آنها محمد تورجی بود. بعد رحمان هاشمی و... تا غروب مشغول کار بودند. بعد هم همگی به حمام رفتند. دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد. بعضی از بچه‌ها وقتی این ده نفر را دیدند شوخی میکردند. سر به سرشان میگذاشتند. اما آنها... آنها به دنبال رضایت خدا بودند. آنچه که برای آنها مهم بود انجام وظیفه بود. نمی‌دانم چرا ،ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم. سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم. درست بعد از عملیات کربلای ده. نفر اول شهید. نفر دوم شهید نفر سوم... تا نفر آخر که محمدتورجی بود. به ترتیب یکی پس از دیگری! گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر تأییدی بود برای شهادتشان. ادامه دارد............ 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَهَ الزَّهْراَّءِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَهَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّهَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ 🆔 @m_setarehha
▪️حسن یعنی تمام هست زهرا ▪️حسن یعنی کریم هر دو دنیا ▪️حسن یعنی سکوت و رازداری ▪️حسن یعنی شب و دل بی قراری ▪️حسن یعنی غروری که شکسته ▪️حسن یعنی شهود دست بسته ▪️حسن یعنی غروب و رنگ نیلی ▪️حسن یعنی دوشنبه ضرب سیلی ▪️حسن یعنی بقیع تیره و تار ▪️حسن یعنی در و تیزیِ مِسمار ▪️حسن یعنی نه شمعی نه مزاری ▪️حسن یعنی نداری گریه داری ▪️حسن یعنی به رنگ ارغوانی ▪️حسن یعنی شکسته درجوانی ▪️حسن یعنی شهید زهر کینه ▪️حسن یعنی غریب اندر مدینه ▪️حسن یعنی تمام عشق مادر ▪️حسن یعنی عزیز قلب حیدر 🏴سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام را به تمام اعضای کانال خصوصا دوستان طلبه تسلیت عرض می کنم. این شعر را هم که در کانال خوب پاسخ به شبهات دیدم، با توجه به مضمون زیبایش تقدیم شما کردم. التماس دعا 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «« احترام به سادات »» ««راوی دکتر سیداحمد نواب »» سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یازهرا (س)را زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم. چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است. از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود. چند نفر به استقبالش رفتند. او را تورجی صدا می کردند. فهمیدم خودش است! آنها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه گفتم: آقای تورجی من دوست دارم به گردان یازهرا (س) بیایم. گفت: شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من میخواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟! نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد یکدفعه پرید تو حرفم و باتعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تأیید کردم. آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد. بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست! من به گردان آنها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آنها هم بسیار با محبت برخورد میکرد. آمدم چادر فرماندهی گروهان. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام کردم. طبق معمول به احترام سادات بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستان قرار دارم. باید بروم مرخصی و تا عصر برگردم. بی مقدمه گفت: نه نمیشه! گفتم: من قرار دارم. اون آقا منتظر منه! دوباره باجدیت گفت: همین که شنیدی. کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. عصبانی شدم. از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم می‌کنم! هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من. با پای برهنه. دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟! به صورتش نگاه کردم. خیس از اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی. سفید امضاء کردم. هر چقدر دوست داری بنویس! اما حرفت رو پس بگیر! ً گفتم: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم. خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمیکردم اینگونه به نام مادر سادات حساس باشد! یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید. باز یاد آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی اون حرفت رو پس گرفتی؟! ً گفتم: به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط میکنم چنین کاری انجام بدهم. محمد در عملیاتها میگفت: بچه سیدها پیشانی بند سبز ببندند. واقعًا صحنه زیبایی ايجاد می‌شد. نیمی از گردان ما پیشانی بند سبز داشتند. خود محمد به شوخی میگفت: یک اشتباه صورت گرفته من باید سید می‌شدم! برای همین من شال سبز میبندم! يادم هست بعد از کربلای پنج گردان به عقب برگشت. آن زمان محمدتورجی فرمانده گردان شده بود. نشسته بود داخل چادر. برگهای در مقابلش بود. خیره شده بود و اشک میریخت. جلو رفتم و سلام کردم. برگه اسامی شهدای گردان در شلمچه بود. تعداد شهدای ما صد وسی وپنج نفر بود. محمد گفت: خوب نگاه کن. نود نفر اینها سادات هستند. فرزندان حضرت زهرا (س) آن هم در عملیاتی که با رمز یافاطمه الزهرا سلام الله علیها بود! ادامه دارد......... 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا