#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« نظم »»
««راوی دوستان و خانواده شهید»»
چند روز از تدفین محمد گذشت. از طرف
لشكر ساک وسایل محمد را
آوردند.
در داخل ساک یک پلاستیک قرار داشت. روی آن نوشته بود: وسایل داخل
جیب شهید تورجی.
ً در عملیاتها ضروریترین وسایل را با خود میبرند.
پالستیک را باز کردیم. معمولا
وسایل داخل جیب محمد اینها بود:
یک جلد قرآن کوچک، دو شیشه عطرکوچک، یک جانماز، مهر و تسبیح،
یک نامه، آینه کوچک، شانه و یک عدد مسواک!
از محمد این وسایل طبیعی بود. محمد بسیار انسان منظمی بود. همیشه حتی در
شرایطی که در خط اول نبرد بودیم عطر زدن و شانه کردن موها و محاسنش ترک نمیشد.
در بیش از دویست قطعه عکسی که از دوران جنگ محمد باقی مانده حتی
یک عکس وجود ندارد که با ظاهری آشفته باشد.
صبحها وقتی از خواب بلند میشد لباسهایش را منظم میکرد. مسواک میزد.
مواظب بود دهانش بوی بد ندهد.
موها را مرتب میکرد. حتي در جبهه همیشه ظاهری زیبا و منظم داشت.
وقتی هم در شهر بود. پاکیزگی او بسیار بهتر بود. لباسهایش را اتو میکرد.
بسیار مرتب بود.
همیشه عطر استفاده میکرد. خرید عطرهای خوشبو یکی از کارهای همیشگی
او بود. هر جا وارد میشد بوی عطر ملایمی مشام ما را نوازش ميداد.
محمد در خصوص نظم ویژگیهای خاصی داشت. اگر با کسی قرار
میگذاشت سر وقت حاضر میشد.
به دوستانش هم توصیه میکرد که همیشه نظم را سرلوحه کارهای خود قرار دهند.
محمد در وصیتنامه اش هم به مسئله نظم تأکید کرده بود.
گویی میدانست؛ وفایبه عهد و نظم در احادیث مکرر از سوی معصومین
شرط اولیه ایمان است.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« فانی فی الله»»
«وصیتنامه شهید محمدرضا تورجی زاده»
براستی (این وصیتنامه ها)انسان را به یاد شهدای صدر اسلام میاندازد. من شرمم میآید که خود را در مقابل این عزیزان سرشار از ایمان و عشق و فداکاری به
حساب آورم.
این جملات از حضرت امام ره است. ایشان بارها به مردم توصیه مینمود که
وصیتنامه شهدا را بخوانید.
محمد قبل از آخرین سفر وصیتنامه اش را آماده کرد. محل آن را هم گفت
و رفت. وصیت او حاوی نکات بسیار عجیبی است. او در وصیتنامه اش میگوید:
الحمدالله رب العالمین، شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست. و برای رشد
انسانها پیامبرانی فرستاده که نبی اکرم محمدابن عبدالله خاتم آنان است. او نیز برای استمرار راه صحیح این امت و عدم انحراف از مبانی عالیه اسلام حضرت
علی(ع) را به عنوان ولی و وصی بعد از خود معرفی نمود.
شهادت میدهم قیامت حق است و میزانی برای سنجش اعمال وجود دارد.
بهشت و دوزخ حق است و اجر و جزایی در پی اعمال هست.
امشب که قلم بر کاغذ میرانم، انشاءالله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه
ندارم. در راه وظایفی که بر عهده ام گذاشته شده از ایثار جان و... هیچ دریغی ندارم.
زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود. امروز
بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای
ماندن در آن را بنماید.
خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت بر تن کردم که برای
من کفنی باشد آغشته به خون. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای
ریخته شدن اشک چشم امام عزیز.
اگر در این مدت براین نعمت بزرگ شکری در خور نکردم و یا از اوامرش
تمردی نمودم برمن ببخش.
خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من میدانم اخلاصم کم است. اما اگر
مخلص نیستم امیدوارم.
اگر گناه و معصیت کورم کرده بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب.
که با لیاقت فرسنگها راه است.
همرزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفتهام: بسیجی ها، سپاهی ها... این لباسی
که بر تن کرده اید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا سلام الله علیها پس لیاقت خود
را به اثبات برسانید.
نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح
خود بیفزایید. نمازشب را وظیفه خود بدانید. حافظی بر حدود الهی باشید. در اعمال
خود دقت کنید که جبهه حرم خداست. در این حرم باید از ناپاکی ها به دور بود.
عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بر بگیرید. به دورش بچرخید. از مدارش
خارج نشوید که نابودیتان حتمی است.
پدر و مادرم، سخن با شما بسی مشکل است. میدانم این داغ با توجه به علاقهای که به من داشته اید بسیار سخت است.
پدرم مبادا کمر خم کنید. مادرم مبادا صدای گریه شما را کسی بشنود.
ً پدر و مادرم همانطور که قبلا مقاوم بودید در این فراز از زندگیتان نیز صبر کنید.
با صبرتان دشمن را به ستوه آورید.
دوست دارم جنازه ام ملّبس به لباس سپاه بوده و با دست شما در قبر نهاده شود. شما
مرا از کودکی از محبان حسین علیه السلام و زهرا سلام الله علیها تربیت کردید. از طعن دشمنان نهراسید.
نهایت و اوج محبت، فانی شدن در معشوق است. و من فانی فی الله هستم. همه باید برویم که انا لله و انا الیه راجعون. فقط نحوه رفتن مهم است. و با چه توشه ای رفتن.
برادر و خواهرانم در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید. هر چه
میکنید و هر چه میگویید با رضای او بسنجید. به خاطر یک شهید خود را
میراث خوار انقلاب ندانید.
اگر نتوانستم حق فرزندی و برادری را برای شما ادا کنم حلالم کنید. من همه
را بخشیدم. اگر غیبت و تهمت و...بوده بخشیدم. امیدوارم شما هم مرا عفو نمایید.
بخشیدم تا خدا هم مرا ببخشد.
اگر جنازه ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید: یازهرا سلام الله علیها
،از طرف من از همه فامیل حلالیت بطلبید.
خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما. در آخرین لحظات چشمان ما را به
جمال یوسف زهرا سلام الله علیها منور فرما. خدایا کلام آخر ما را یامهدي (عج) یازهرا سلام الله علیها
قرار بده. خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم.
خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار
مولا حسین علیه السلام هستند قرار بده.
والسلام- محمدرضاتورجی زاده
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
حتی دخترانی که حجاب درستی نداشتند. برخی می نشستند و مشغول خواندن
زیارت عاشورا میشدند.
نشستم کنار قبر. بعد از فاتحه سعی کردم آخرین خاطرات محمد را در ذهنم
مرور کنم.
از منطقه فاو که محمد را شناختم تا زمان شهادت را مرور کردم. برای من
عجیب بود. در هر عملیاتی که محمد حضور داشت و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
داشتیم. کار خیلی سریع و بدون مشکل پیش میرفت.
یاد قرارگاه مرکزی در فاو افتادم. محمد داد میزد و میگفت: بچه ها توسل
داشته باشید به حضرت زهرا سلام الله علیها و کار ما چقدر راحت انجام شد.
ً یاد شلمچه افتادم. آنجا هم همینطور. اصلا ّ وجود محمد با آن اخلاص، حلال
مشکلات بود.
یاد شب آخر افتادم. عملیات کربلای ده . یاد آرزوهای محمد. ماجرای افطاری
و دعای کمیل، ماجرای تصرف ارتفاعات، محمد آنجا دعا کرد و از خدا خواست
بدون تلفات ارتفاعات آزاد شود. و ما حتی یک شهید هم ندادیم!
یاد خواسته اش در مورد محل دفن افتادم. همه اینها یکی پس از دیگری در
ذهنم مرور میشد. محمد ایمان و اخلاص عجیبی داشت. خدا هم خواسته هایش
را اجابت کرد.
اما یک آرزوی دیگر هم داشت! دوست داشت مشکلات مردم را حل کند.
دوست داشت زیاد به سر مزار او بیایند. دوست داشت زیاد برای او فاتحه بخوانند.
حالا هم که اینجا شلوغ است!
نگاهی به اطراف کردم. جوانی به همراه همسرش در کنار من نشسته بود.
مشغول خواندن سوره یاسین بود.
چند دقیقه بعد برخواستند و رفتند. به دنبالش رفتم و جوان را صدا زدم.
پرسیدم: ببخشید، شما از بستگان شهید هستید. گفت: نه! باتعجب گفتم: شهید
تورجی را دیده بودید؟ پاسخش منفی بود.
گفتم: پس چرا اینجا آمدید. چرا سر قبر دیگر شهدا نرفتید؟
ُ جوان مکثی کرد و گفت: ماجرایش طولانی است. ما ساکن درچه در اطراف
اصفهان هستیم. مرتب هم برای عرض تشکر و ارادت به اینجا میآئیم!
تعجب من بیشتر شد. جوان ادامه داد: بنده در قضیه ازدواج خیلی مشکل داشتم.
هر جا میرفتم با در بسته مواجه بودم.
کار خیلی برایم سخت شد. یکی از بچه های مسجد ما توصیه کرد به سراغ شهید
تورجی بیایم. میگفت: مشکلات بسیاری از دوستان مسجدی با توکل برخدا و
عنایت این شهید برطرف شده.
بعد ادامه داد: شبیه من اینجا زیاد هستند.
هفته قبل شخصی را روی ویلچر آوردند. میگفت: ما در همسایگی گلستان
شهدا هستیم. اما تا حالا اینجا نیامده ام. در عالم خواب دیده بود نوری از گلستان به
سمت آسمان میرود.
این نور از يك قبر بوده! این شخص میگفت: در عالم خواب دقت کردم.
دیدم روی قبر نوشته شده یازهرا سلام الله علیها و این نور از این کلمه است. بعد به چهره
صاحب قبر نگاه میکند.
روز بعد او را آورده بودند گلستان شهدا از همه سؤال میکرد: روی کدام قبر
کلمه یازهرا سلام الله علیها نوشته شده؟
با مشاهده مزار شهید تورجی گفت: همین است. من چهره این شهید را در
خواب دیدم!
بعد ادامه داد: دوست عزیز این ماجراها زیاد است. ما نمیخواهیم با بیان این
مسائل اسطوره سازی کنیم. بلکه مهم کسب معرفت است. بسیاری از این شهدا
شبیه این شهیدتورجی هستند. همه در اوج معنویت بودند.
اینها نه تنها در بندگی خدا به کمال رسیدند. بلکه افتخار جهاد در راه خدا هم
داشتند. و خدا در قرآن برای مجاهدین اجر عظیم قرار داده.
برگشتم سر مزار محمد. آن جوان قشنگ حرف میزد. اما بنده خدا نمیدانست
ِ من بیچاره روزگاری را با این شهید سپری کردم.
اما حالا! ما کجا و شهدا کجا! با محمد خیلی حرف زدم. گفتم: آخرین خواسته
تو از خدا دستگیری از مردم بوده. تو به این خواسته ات رسیدی.
اما به حق رفاقتی که با هم داشتیم ما را هم کمک کن. ما آلوده دنیا شده ایم. اما
دوست داریم با شما باشیم. خدایا به حق این شهدا ما را یاری کن.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« سوخته »»
« راوی شهید سیدمحمدحسین نواب»
تعریفش را از برادرم كه همرزم او بود زیاد شنیدم. یکبار هم نوارهایش را گوش
کردم. حالت عجیبی داشت.
از آنچه فکر میکردم زیباتر بود. نوایی ملکوتی داشت. بعد از آن همیشه در
حجره به همراه دیگر طلبه ها نوارهایش را گوش میکردیم.
بسیاری از دوستان مجذوب صدای او بودند. دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی
خیلی از افراد را عوض کرد!
شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم. دعای توسل
شهیدتورجی در حال پخش بود. هر کسی در حال خودش بود.
ُ صدای در آمد. بلند شدم و در را باز کردم. در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی
ما حضرت آیتالله جوادی آملی پشت در است.
با خوشحالی گفتم: بفرمایید
ً ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند. البته قبلا هم به حجره
طلبه هایشان سر میزدند.
سریع ضبط را خاموش کردیم. استاد در گوشه ای از اتاق نشستند.
بعد گفتند: ««اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید!»»
صدای سوزناک و نوای ملکوتی شهيد محمد تورجي پخش شد. استاد
پرسیدند: اسم ایشان چیست!؟
گفتم: محمدرضا تورجی زاده.
استاد پس از کمی مکث فرمودند: «ایشان(در عشق خدا)سوخته است.»
گفتم: ايشان شهيد شده. فرمانده گردان يا زهرا سلام الله علیها هم بوده
استاد ادامه داد: ««ايشان قبل از شهادت سوخته بوده.»»
روحانی وارسته شهید سید محمد حسین نواب سال 1373در کشور بوسنی به شهادت رسیدند،روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
ادامه دارد.......
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« نوای ملکوتی »»
««راوی یکی از دوستان و برادر شهید»»
شنیده بود از دوستان شهید تورجی هستم. آمده بود مرا ببیند. آن هم بعد از
گذشت بیست سال از شهادتش. لباس روحانی تنش بود. نامش حجت الاسلام
سجاد بود. بچه اصفهان و ساکن قم بود.
چند خاطره برایش تعریف کردم. بعد پرسیدم: محمد را از کجا میشناسی!؟
گفت: ماجرای عجیبی است. من نه انسانی مذهبی بودم. نه علاقه به روحانیت
داشتم و نه... اما نماز را میخواندم. در دبیرستان مشغول درس بودم. دوست کناری
من بسیجی بود. شهدا را میشناخت و...
روزی دیدم نوار کاست در کیفش هست. باتعجب پرسیدم: این نوار چیه!
گفت: مناجات با خداست. یک شهید خوانده. نوار را به من داد. گفت:
گوشکن و فردا بیار.
قبول کردم. نوار را گرفتم و رفتم. آخر شب کیف مدرسه را آماده کردم.
یکدفعه نوار را دیدم. گفتم: چون قول دادهام کمی از نوار را گوش میکنم.
آخر شب رفتم داخل اتاق. صدای ضبط را کم کردم تا مزاحم کسی نباشم.
ساعت، سه نیمه شب شد. سه بار تاکنون همه نوار را گوش کرده ام. اما
نمیتوانستم بخوابم. سوز عجیبی در صدایش بود!
فردا به سراغ دوستم رفتم. نوارهای دیگر شهیدتورجی را میخواستم.
شب به مسجد آنها رفتم. برای گرفتن نوار. کم کم پای من به مسجد باز شد.
دوستان مسجدی پیدا کردم. وارد بسیج شدم. مدتی بعد به جای دانشگاه تصمیم
گرفتم به حوزه بروم. خانواده خیلی مخالفت می کرد اما من مصمم بودم.
به هر حال به حوزه رفتم. بعد از طی مقدمات به قم رفتم. اما هیچگاه فراموش
نميکنم. کسی که این مسیر را برای من هموار کرد شهید تورجی بود.
همواره دعایش می کردم. در همه مشکلات زندگی ایشان را واسطه درگاه خدا
قرار میدادم.
از ایشان خواستم در برنامه ازدواج مرا یاری کند. با یاری خدا ازدواج کردم.
هم اکنون هم در قم مشغول تحصیل و تدریس هستم.
٭٭٭
قبل از ظهر بود. از خانه تماس گرفتند. مادرم گفت: علي، شخصی از شهرستان
آمده و سراغ برادر شهید تورجی را میگیرد!
زودتر از قبل به خانه آمدم. جواني جلوی درب خانه بود. به داخل دعوتش
کردم.
ُ لهجه کردی داشت. از لباسهایش هم مشخص بود. شروع به صحبت کردیم.
گفت: عباس کارخانه ای هستم. از روستای پل شکسته آمده ام. از شهرستان کنگاور
کرمانشاه. آمده ام چند عکس از شهیدتورجی پیدا کنم!
تعجب من را که دید ادامه داد: ما در آنجا عاشق صدای این شهید هستیم. در
حسینیه روستا نوارهای مداحی تورجی را می گذاریم. اصلا حسینیه ما به نام شهید
تورجی است! صبح امروز رسیده ام اصفهان. آدرس شما را هم از بنیادشهید گرفتم.
من هم چند عکس و پوستر برایش تهیه کردم.
ادامه دارد.........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« مبعث »»
« راوی پدر گرامی شهید کهکشان»
در اطراف سبزه میدان اصفهان مغازه داشتم. محمد تورجی را هم میشناختم.
فرمانده گردان یازهرا سلام الله علیها بود. پسر من در عملیات فاو به قافله شهدا پيوست. او
بیسیمچی شهید تورجی بود.
برای کار به شاگرد احتیاج داشتم. یکی از دوستان نوجوانی را معرفی کرد. او از
روستا به اصفهان آمده بود.
پسر خوبی بود. کم حرف و اهل نماز بود. روز اولی بود که کار میکرد. خیره
شده بود به تصویر پسرم.
بعد پرسید: حاج آقا این عکس کیه!؟
گفتم: سعيد، پسر من است. شهید شده!
ُ بعد هم مشغول کار شدم. تا شب مشغول کار بودیم. چون جایی نداشت شب
در همان مغازه خوابید.
فردا روز مبعث بود. جشن آغاز رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم. نزدیک ظهر به مغازه آمدم.
پسرک با خوشحالی جلو آمد.
بی مقدمه گفت: حاج آقا دیشب خواب پسر شما را دیدم. کمی نگاهش کردم.
باتعجب گفتم: چه خوابی!
پسرک ادامه داد: جایی بود خیلی زیبا. جشن باشكوهي بود. چند نفر مشغول
پذیرایی بود. سینی شربت دستشان بود. جامهاي نقره اي و طلائی و بالشها و
پردههاي زيبا و...
پسر شما هم آنجا بود. من او را دیدم و شناختم. از پسرتان سعيد پرسيدم اينجا
چه خبر است؟
گفت: مجلس جشن مبعث پیغمبر است.
پسرتان گفت: ما با بچههای گردان اینجا هیئت داریم. این هم فرمانده ما محمد
تورجی است.
کمی نگاهش کردم. در دلم به پسرک میخندیدم. گفتم: میخواد روز اولی
تو دل من جا باز کنه.
خیره شدم به صورتش و گفتم: تورجی رو دیدی!؟
گفت: آره پسر شما من رو پیش اون برد.
دوباره با تعجب گفتم: اگه الان اون رو ببینی میشناسی!؟
گفت: آره من خوب چهرهاش رو تو خواب دیدم. خیلی زیبا بود.
دوباره رفتم توی فکر. پسرم محمدرضا تورجی زاده را محمدتورجی صدا
میکرد. این پسر هم که تازه از روستا اومده. نکنه راست میگه!؟
از داخل خانه آلبوم عکس را آوردم. گذاشتم روی میز و براي امتحان گفتم:
تورجی کدوم اینهاست؟!
خوب به عکسها نگاه کرد. فقط در یک عکس که تعداد زیادی کنار هم
نشسته بودند تورجی حضور داشت. با همان نگاه اول شهيد تورجی را پیدا کرد.
از پشت دخل آمدم جلوی پسرک. نشستم روبروی او. باتعجب نگاهش کردم.
گفتم: حالا از اول بگو چی دیدی؟!
يا زهرا سلام الله علیها
پسرک گفت: جای عجیبی بود. آنقدر زیبا بود که نمیتوانم توضیح بدهم. همه
جوان بودند. همه زیبا.
لباسهای زیبایی داشتند. من در میان آنها پسر شما را شناختم. چند نفر
سینی های بزرگ به دست گرفته بودند.
سینی ها نقره ای و براق بود. در داخل سینی ها لیوانهای بسیار زیبا بود. داخل
آنها هم شربت بود. از همه پذیرایی میکردند.
همه دور تا دور نشسته بودند. بالای مجلس جایگاه خاصی بود. پسر شما گفت:
اینجا جای معصومین است.
هر بار در خدمت یکی از معصومین هستیم. امشب قرار است پیامبر اسلام
تشریف بیاورند.
این آقا هم فرمانده ماست. محمد تورجی. من هم جلوتر رفتم و از نزدیک او
را دیدم.
پسرک گفت: همین لحظه از خواب پریدم. اما خیلی جای زیبایی بود. مثل
بهشت بود.
من میدانستم آنها در گردان یا زهرا سلام الله علیهایک هیئت داشتند. یقین پیدا کردم
آنها جمع خود را حفظ کرده اند.
ادامه دارد...........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« مزار تورجی »»
«« راوی خانم سلمانی »»
کارم شده بود گریه. صبح تا شب، شب تا صبح گریه میکردم. با دست خودم
پسرم را بدبخت کردم! دیگر نمیدانستم چه کنم. آبروی ما در خطر بود. حاضر
بودیم هر چه که میشد بدهیم اما تنها پسر ما نجات یابد!
واقعًا نمیدانستم چه کنم. به تنها پسر من تهمت هم زدند! پسری که اهل
نمازشب است. بسیار مؤمن است و...
همه به من گفتند این دختر به درد شما نمیخورد اما گوش نکردم! حالا همه
خانواده در عذاب بودند.
حتی راضی نمیشد مهریه اش را بگیرد و برود. همه درها به روی ما بسته شده
بود. دیگر هیچ راه چاره ای نداشتم.
شب جمعه بود. به گلستان شهدا رفتم. خدا را به حق شهدا قسم دادم. صبح فردا
تصمیم گرفتم بروم امام رضا علیه السلام.گفتم: آنقدر میمانم تا مشکل ما حل شود.
دیدن چهره غم زده پسرم مرا آزار میداد. عصر جمعه بود. در حالی که اشک
می ریختم خوابم برد.
٭٭٭
در مسجد جمکران بودم. به سمت محراب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف حرکت کردم. جوانی خوش سیما به سمت من آمد. شبیه رزمندگان دوران جنگ بود. پیراهن سفیدش
روی شلوار بود. موهای بلند و زیبایی داشت.
وقتی به من رسید گفت: بروید سر مزار تورجی!!
باتعجب گفتم: تورجی!؟
مزار یک شهید را نشانم داد! حالت قبور شهدای اصفهان را داشت. زنی بسیار
مجلّل و باوقار هم در کنار قبر بود.
خوب به عکس بالای قبر نگاه کردم. جوان بسیار زیبایی بود. یکدفعه از خواب
پریدم! به اطراف نگاه کردم. پسرم آنطرف اتاق نشسته بود.
صدایش کردم و گفتم: جواد، شهیدی به نام تورجی میشناسی؟!
باتعجب گفت: چطور!؟ گفتم: به احتمال زیاد در همین اصفهان دفن است.
پسرم بلند شد و به طرف من آمد.
با چشمانی گرد شده از تعجب گفت: مادرخواب دیدی!؟ با تكان دادن سر
حرفش را تأیید کردم.
گفت: چند روز قبل توی مسجد حاج آقا از محبت حضرت زهرا سلام الله علیها میگفت.
بعد در مورد شهیدی به نام تورجی که عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها بوده، صحبت کرد.
ُ با هم راه افتادیم. وارد گلستان شهدا شدیم. پسرم گفت: خب حالا کجا بریم.
گفتم: من که سواد ندارم. برو از این مغازه بپرس شهید تورجی میشناسی!؟
جوان فروشنده بیرون آمد. آدرس را می شناخت. ما را تا مزار شهید همراهی کرد.
تا چشمم به چهره اش افتاد اشک در چشمانم حلقه زد. این همان شهیدی بود که
ساعتی قبل در خواب دیده بودم. نشستم و زار زار گریه کردم.
گفتم: خدایا من خودم نیامدم. تو راه را به ما نشان دادی. مشکل ما را حل کن.
خیلی اشک ریختم. تا موقع نماز آنجا بودیم.
همان شب دوباره در عالم خواب او را دیدم. خودش بود. خود شهید تورجی.
آمده بود خانه ما. در گوشه اتاق نشسته بود. لبخند زیبایی بر لب داشت.
گفتم: جوان من تو را نمیشناسم. اما به راه شما اعتقاد دارم. ما را به شما حواله
دادند. خودت کمک کن.
نگاهی به پسرم کرد. گفت: انشاءالله مشکل حل است.
روز بعد پدر بزرگ آن دختر آمد خانه ما. از روستا آمده بود. با شوهرم صحبت
کرد و گفت: اینها به درد هم نمیخورند!
من با پدر و مادر دختر صحبت کردم. ما مهریه هم نمیخواهیم! بیایید مشکل را
سریعتر حل کنیم! ما هم باتعجب به حرفهای او گوش میکردیم.
٭٭٭
سال بعد برای پسرم به خواستگاری رفتیم. از خود شهید تورجی خواستم دعا
كند. گفتم: من سواد ندارم.
پسرم هم انسان مؤمن و سر به زیر است. دنبال این مسائل نیست. اگر واقعًا دختر
خوبی است خودت کمک کن!
سه سال از آن ماجرا گذشته. پسرم اکنون متاهل است. زندگی بسیار خوبی هم
دارد. بارها با همسرش به سر مزار شهید تورجی رفته اند. خدا را هم به خاطر این
نعمت شکر گذارند.
ادامه دارد...............
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
تا این جای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده.
شما مرا با حضرت زهرا سلام الله علیها آشنا کردی. از این به بعد هم ما را یاری کن.
بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم. علیرغم مخالفت برخی از بستگان روی
کارت نوشتم:
سرمایه محبت زهراست دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمیدهم
گرمهر وماه را به دو دستم نهدفلک
یک ذره از محبت زهرا(س)نمیدهم
يكسال گذشت تا در آخرین روزهای سال88 فرزند ما به دنیا آمد. قرار شد اگر
پسر بود نامش را من انتخاب کنم.
اگر هم دختر بود همسرم. فرزند ما دختر بود. همسرم پس از جستجو در
کتابهای اسم و ... نام عجیبی را انتخاب کرد. اسم دختر ما را گذاشت: دیانا
خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم. وقتی همه رفتند شروع به صحبت کردیم.
خیلی حرف زدم. از هر روشی استفاده کردم اما به هیچ وجه کوتاه نمی آمد.
گفتم: آخه اسم قحطی بود. تو که خودت مذهبی هستی!؟ لااقل یه اسم ایرانی
ُ انتخاب کن. دیانا که انتخاب کردی یعنی الهه عشق رم!
وقتی هیچ راه چاره ای نداشتم سراغ دوست عزیزم رفتم. به تصویر محمد تورجی خیره
شدم و گفتم:
محمدجان اینطور نگاه نکن! این مشکل را هم باید خودت حل کنی!
صبح روز بعد محل کار بودم. همسرم تماس گرفت. با صدایی بغض آلود
گفت: حمید، بچه ام!
رنگم پریده بود. گفتم: چی شده؟ خودت سالمی؟! اتفاقی افتاده!؟ همسرم
گفت: چی میگی! بچه حالش خوبه. اگه تونستی سریع بیا!
٭٭٭
در عالم خواب فرمودند: شما ما را دوست دارید؟! گفتم: خانم جان، این حرف را نزنید. همه
زندگی ما با محبت شما خانواده بنا شده.
بعد گفتند: این دختر شماست؟
برگشتم و نگاه کردم: شوهرم وشهیدتورجی در کنار دخترم نشسته بودند. با هم
صحبت میکردند.
آن خانم مجلله پرسید: اسم فرزندت چیست: من یکدفعه مکثی کردم وگفتم:
«« فاطمه »»
همسرم ادامه داد: بعد هم از خواب پریدم! حالا این شناسنامه را بگیر و برو! اسم
فرزندمان را درست کن.
٭٭٭
از اين قبيل ماجراها در مورد شهيد تورجي بسيار رخ داده. كه ما به ذكر همين
چند نمونه اكتفا كرديم.
خوابهاي عجيبي از او نقل شد كه از نقل آنها صرف نظر كرديم. اما ميدانيم
كه اين ماجراها ادامه دارد.
رفاقت با شهدا دو طرفه است اگر با آنها باشيم يقينًا شهدا با ما هستند.
آنها اين حقيقت بزرگ را براي ما اثبات كردند كه با محبت و پيروي از تنها
يادگار رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلم میتوان گره هاي بزرگ را گشود.
تا ابد اين نكته را انشا كنيد.
پاي اين طومار را امضا كنيد.
هر كجا مانديد در كل امور
رو به سوي حضرت زهرا (س)كنيد.
والسلام
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«سخن آخر»
سالها از شهادت محمد گذشت. کتاب یازهرا سلام الله علیها با عنایات ویژه حضرت
صدیقه طاهره و در طی چهار سال اول انتشار، بیش از سی بار تجدید چاپ شد.
کسانی در روزهای اول به ما توصیه می کردند که لازم نیست برای این شهید
کاری انجام دهی! چون این شهید را فقط در اصفهان می شناسند و...
اما همان افراد جواب خود را گرفتند. محمدرضا تورجی زاده نه فقط برای مردم
اصفهان و ایران، بلکه برای خارج از مرزهای این سرزمین، الگوی انسان کامل
گرديد!
سال 1391 شخصی با ما تماس گرفت و در حالی که نمیتوانست فارسی را
درست تکلم کند تقاضای دیدار با گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی داشت.
ایشان مرتب از شهید تورجی حرف می زد!
پس از دیدار با ایشان متوجه شدم که از جوانان منطقه کشمیر هندوستان است.
ایشان به همراه چند تن از دوستانش به ایران آمده و مشغول تحصیل بودند. تا اینکه
با اين کتاب آشنا می شوند.
این کتاب تأثیر عجیبی روی این دوستان مسلمان و شیعه در منطقه کشمیر
گذاشته بود. برای همین اصرار داشت که این کتاب به زبان اردو ترجمه شود.
در بهمن ماه 1392 و در باغ موزه دفاع مقدس تهران، با حضور مادر گرامی
محمد، کتاب ترجمه شده این شهید والامقام رونمایی شد.
این دوستان در آن مراسم از ما اجازه خواستند تا ترجمه انگلیسی کتاب را آغاز
کنند و این راه را ادامه دهند.
ما در این سالها مرتب شاهد بودیم که کاروانهایی از شهرهای مختلف، به
اصفهان سفر کردند و زیارت مزار محمد، جزو برنامه آنها بود.
اردوهای دانشجویی از بوشهر و اهواز و کرمان و ... که اولین برنامه سفرشان
زیارت گلستان شهدا بود.
در همان سال 1392 از برادر گرامی شهید، شنیدم که قائم مقام شرکت بزرگ
مایکروسافت به ایران سفرکرده و از آثار باستانی ایران دیدن نموده است.
این شخص که به دلایلی از بردن نام او معذور هستیم، چند روزی را در اصفهان
حضور داشت و یک روز، برای بازدید به گلستان شهدا می رود.
زمانی که این شخص به طور اتفاقی به مقابل مزار محمد می رسد برای دقایقی
توقف می کند! به چهره نورانی او خیره می شود و بعد روی زمین می نشیند!
نمی دانیم چه اتفاقی افتاد که ایشان نمی توانست محل مزار محمد را ترک کند!
اما رهبر عزیز انقلاب در یکی از سخنان خود برای کنگره شهدای اصفهان، سؤال
ما را پاسخ دادند: «روزی خواهد رسید که اصفهان را به خرازی و ردانی و دیگر
شهدایش می شناسند، نه به گنبدهای فیرزوه ای اش»
٭٭٭
اما متأسفانه در این سالهای اخیر اتفاقاتی در کنار مزار این شهید والامقام رخ داد
که موجبات ناراحتی خانواده گرامی محمد را در پی داشت.
برخی افراط و تفریطها و برخی حرکات نادرست از افرادی که هنوز مقام
منزلت و شأن شهدا را به خوبی درک نکرده اند، باعث شد که مادر و برادر گرامی
محمد، مواردی را بیان دارد كه در ادامه به آنها توجه میکنیم.
1ـ مزار مؤمن محل استجابت دعاست. لکن برخی افراد، اذکار و ختم ها و
نذرهای (ازخود درآورده) برسر مزار انجام میدهند که جایز نمیباشد. زیرا این
اذکار باید از بزرگان دین و معصومین نقل شده باشد.
2ـ از به کار بردن برخی مطالب درباره این شهید خودداری کنید. چرا كه اموری
مانند: بازشدن بخت و ازدواج، صرفًا از باب استجابت دعا بوده و اختصاص دادن آن به یک شهید خاص، مستندی ندارد.
3ـ باعنایت به این کتاب یازهرا سلام الله علیها دیگر نیازی به خاطره گویی و روایتگری
نیست. چنانچه خاطره ای آموزنده و یا اثری (نوارو...) از شهید دارید؛ ما را مطلع
فرموده تا در چاپ بعدی کتاب و یا مجموعه مداحی گنجانده شود.
4ـ شهید در وصیتنامه تأکید داشته که از نام وی استفاده نشود؛ لکن برخی باجعل
عنوان همرزم ویا فامیل و... اقدام به سوء استفاده از نام شهید مینمایند.
این کار، تخلف از وصیت مؤمن و جفای به اوست. لذا در صورت مشاهده،
مراجع انتظامی، مسئولین گلستان شهدا و خانواده را مطلع فرمایید .
5ـ حجاب کامل بارها مورد تاکید اين شهید بوده. لذا یقین داریم از حضور
افرادی که حجاب اسلامی را مراعات نمی کنند؛ بر سر مزار خود راضی نخواهد
بود. تجمع زیاد و اختلاط بانامحرمان و نشستن طولانی، به جای ثواب، موجبات
گناه را فراهم می کند. برای همین توصیه می کنیم به زیارت سایر شهدا نیز مشرف شوید. (زیرا هرگلی بویی دارد)
6ـ از برگزاری بزرگداشت، همایش ،تکثیرآثار، ایجاد سایت و... بدون هماهنگی با خانواده خودداری فرمایید.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ثواب_یهویی 🌺🌺🌺
🌸اسکرین شات بگیرید
عکس هر شهیدے که اومد
۱۴ شاخه گل صلوات بهش هدیه کن🌸
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« زندگینامه »»
شهید محمد رضا تورجیزاده در ۲۳ تیرماه سال ۱۳۴۳ در شهر شهیدان اصفهان به دنیا آمد. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصفناپذیر در مجالس عزاداری شرکت مینمود. در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونهای که در میان همگنان ممتاز بود. ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود. پدرش به دلیل علایق مذهبی محمدرضا را در دورهی راهنمایی به مدرسهی مذهبی احمدیه برد و آنجا ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود؛ او با جمعی از دوستان هم کلاسی خود چند نوبت تظاهرات در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند. با اوج گرفتن انقلاب، شهید با چند تن از دوستان فعالیتهای سیاسی خود را در مسجد ذکر الله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت.
شبها را شعارنویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوارها اقدام می نمود. با پیروزی انقلاب فعالیتهای خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود. وی که از فعالان مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب و بنی صدر بود بارها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهکها قرار گرفت.
ایشان به شهید مظلوم بهشتی و آیت الله خامنهای علاقه فراوانی داشتند. شهید تورجیزاده مداحی و روضهخوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد، شبهای جمعه در جمع دانش آموزان زیباترین مناجات را با خدای خویش داشت.
در سال ۱۳۶۱ به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف به خدمت مشغول شد. و در عملیاتهای محرم و الفجرها و کربلاها شرکت نمودند. پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحهسرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیتنامههای خود تقاضا داشتند در مراسم هفتهی آنها ایشان دعای کمیل را بخوانند. این علاقه و تقاضاهای رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان_یا_زهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگزار میشد. این هیئت بعدها به هیئت محبان حضرت زهرا سلام الله علیها و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.
شهید به حضرت زهرا سلام الله علیها علاقهی وافری داشتند و در غالب مداحیهایشان از مصائب ایشان می خواندند. همچنین شهید وصیت نمودند که بروی سنگ قبرشان بنویسند: #یا_زهرا ...
شهید تورجی زاده به #نماز_اول_وقت اهمیت فراوانی می دادند و #قرآن_کریم را بسیار تلاوت می نمودند. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند. صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد. این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت.
ایشان در جبهه بارها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند. و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند. سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا سلام الله علیها در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند. جراحتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود: جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش هایی مانند تازیانه بر کمر ایشان اصابت کرد.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
#در_مکتب_حاج_قاسم 🕋🕋🕋
🏴آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگندههای آمریکایی🏴
🎙خاطره شهید شهید حسین پورجعفری :
▪️بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم میرفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشمهایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان میپلکیدند🛫. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشمهایش را باز کرد. خونسرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن😊، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند.
هواپیما میخواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد💥. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده میشیم، تو دوباره تیکاف کن.
🛬تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن👌
تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده
بودیم،خدا بخیر گذراند.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_امام_حسینیم
🆔 @m_setarehha