eitaa logo
🌷مهمان شهدا 🌷
54 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
663 ویدیو
26 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Ashmaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺 🌸 فصل یکم 🌸 قسمت اول مادرم همیشه می‌گفت: «چقدر شری تو، فرنگ! اصلاً تو اشتباهی دنیا آمدی و باید پسر می‌شدی. هیچ چیزت به دخترها نرفته. دختر باید آرام و باحیا باشد، متین و رنگین...» وقتی می‌دید به حرفش گوش نمی‌دهم، می‌گفت: «فرنگیس، مردی گفتند، زنی گفتند... کاری نکن هیچ‌ مردی برای ازدواج نیاید سراغت! دختر باید سنگین و رنگین باشد.» وقتی مادرم این‌طوری نصیحتم می‌کرد، حرصم می‌گرفت. اصلاً هم دلم نمی‌خواست سنگین و رنگین باشم. چه اشکال داشت شلوار پسرانه پا کنم و چوپان باشم؟ چه اشکال داشت شب‌ها دخترها را توی تاریکی بترسانم و خودم بخندم؟ چه اشکال داشت وقتی برای بازی می‌رفتیم سمت قبرستان، با هر بهانه‌ای، پسرها را بترسانم و آنان را فراری دهم و خودم همان‌جا بنشینم و بهشان بخندم؟ اصلاً بگذارید قصۀ زندگی‌ام را از اول برایتان تعریف کنم. از وقتی خودم را شناختم، همیشه در دل کوه بودم. زمان بچگی، تا فرصت گیر می‌آوردم، می‌دویدم سمت کوه‌ها و راحت از چغالوند بالا می‌رفتم. کوه چغالوند را خیلی دوست داشتم. همیشه تا پای کوه می‌دویدم و با سرعت می‌رفتم بالا. پشت سرم را هم نگاه نمی‌کردم. دلم می‌خواست زمانی پشت سر را نگاه کنم که همه چیز کوچک شده باشد. روی چغالوند که می‌رفتم، روی تخته‌سنگ بزرگی که خیلی دوستش داشتم، می‌نشستم. انگشتانم را گره می‌کردم و از بین انگشت‌ها، روستایمان آوه‌زین را می‌دیدم. خوشم می‌آمد، وقتی می‌دیدم روستای به آن بزرگی، توی دو تا انگشتم جا شده است. همان وقت‌ها بود که یک روز دیدم توی ده، همۀ مردم می‌روند و می‌آیند. خانوادۀ دایی‌هایم خوشحال بودند و حرف می‌زدند. از دختردایی‌ام پرسیدم چی شده؟» گفت: «می‌خواهیم برویم زیارتِ قدمگاه.» ذوق کردم و پرسیدم: «ما هم می‌آییم؟» گفت: «نه!» وقتی شنیدم با آن‌ها نمی‌رویم، اشک توی چشمم جمع شد. بعد فهمیدم همۀ فامیل یک جیپ کرایه کرده‌اند. فرمان تنها کسی بود که جیپ داشت و تنها رانندۀ روستا بود. وقتی ماشینِ فرمان می‌آمد، با بچه‌ها دنبالش راه می‌افتادیم و سر تا پایمان خاکی می‌شد. همه‌مان دوست داشتیم پشت ماشین بدویم و با آن مسابقه بدهیم. همه داشتند آماده می‌شدند بروند. داشتم دیوانه می‌شدم. پرسیدم: همه‌تان می‌روید؟» گفتند: «آره.» می‌خواستند به چم امام حسن بروند. چم امام حسن، قدمگاهی است که هر کس حاجتی داشت، به آنجا می‌رفت. شنیده بودم امام حسن عسگری(ع) از آنجا رد شده. به همین خاطر، آنجا قدمگاهی درست کرده بودند. به سمت خانه دویدم و فریادزنان گفتم: «دالگه، همه دارند می‌روند زیارت. ما هم برویم؟» مادرم با ناراحتی نگاهم کرد و با عصبانیت گفت: «همه پول دارند. ما چطور برویم؟ پولمان کجا بود!» حرفش انگار آب سردی بود که روی تنم ریخت. وقتی قیافه و چشم‌های اشک‌آلودم را دید، کمی ساکت شد و با ناراحتی ادامه داد: «روله، من از تو بیشتر دلم می‌خواهد بروم زیارت، اما رویم سیاه، چه کنم با دست خالی. نباید پول کرایۀ ماشین داشته باشیم؟ نباید غذایی درست کنیم؟» بعد هم بدون اینکه یک کلام دیگر بگوید، پشتش را به من کرد و رفت. برگشتم و جلوی درِ خانه، زانوها را بغل کردم و نشستم. زیرچشمی، به دختردایی‌هایم نگاه می‌کردم که هی این طرف و آن طرف می‌رفتند و شادی می‌کردند. دلم می‌خواست من هم با آن‌ها بروم زیارت. بچه‌ها توی کوچه‌ها می‌گشتند و دست می‌زدند و می‌گفتند می‌خواهیم برویم زیارت. هر کدام با خوشحالی کاری می‌کردند. من فقط حرص می‌خوردم و بغض بیخ گلویم را فشار می‌داد. همان‌طور که کز کرده بودم، پدرم را دیدم که می‌آید. وقتی رسید، پرسید: «روله، چی شده؟ چرا این‌قدر ناراحتی؟» تا دست روی سرم کشید، گریه‌ام گرفت. حالا گریه نکن، کی کن. پدرم نشست کنارم و با تعجب نگاهم کرد. هق‌هق‌کنان گفتم: «کاکه، مردم می‌خواهند بروند چم امام حسن. من هم دلم می‌خواهد بروم.» خشکش زد. اولش هیچی نگفت، ولی بعد دهن باز کرد و جویده‌جویده گفت: «غصه نخور، روله. خدای ما هم بزرگه.» از جلوی در خانه تکان نخوردم. به چشمه خیره شده بودم و به صدای آدم‌ها گوش می‌دادم. با خودم می‌گفتم کاش ماشینِ فرمان خراب شود و هیچ‌ کدامشان نرسند به زیارتگاه! نمی‌دانم چه مدت آنجا نشسته بودم که از دور پدرم را دیدم که خوشحال و خندان می‌آمد. رسیده نرسیده، بلند گفت: «فرنگ... بدو برو حاضر شو. وسایلت را جمع کن که جا نمانی.» فکر کردم خواب می‌بینم. نمی‌دانم از کجا، اما پول سفرم را تهیه کرده بود. 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیداری دوست گرامی؟☺️ 🌸نماز شب چهارم ماه مبارک رو بخونیم؟:🌸 🌿هشت ركعتِ. 🌿در هر ركعت بعد از حمد، 🌿۲۰ مرتبه سوره قدر 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210330-WA0025.mp3
4.37M
🎧 (تحدیر) جز چهارم قرآن کریم 🎤 استاد معتز آقائی 🆔 @m_setarehha
راهکار های زندگی موفق در جز چهارم قرآن کریم 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  🌷مهمان شهدا 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺🌺 🎥 چطور از ماه رمضان بیشتر بهره ببریم؟! 🎤استاد پناهیان 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢مواد لازم آرد سبوسدار: ۱ لیوان آب: ۱ لیوان تخم مرغ درشت: ۲ عدد کره: ۵۰ گرم شکر قهوه ای : ۲ قاشق غذاخوری مواد لازم برای شربت: شکر قهوه ای: ۲ لیوان آب: ۱ لیوان گلاب: ۱/۲ لیوان زعفران دم‌کرده: ۲ قاشق غذاخوری آبلیمو: ۱ قاشق چایخوری
طرز تهیه: ۱. آب و شکر را مخلوط کرده و روی حرارت ملایم قرار دهید تا به جوش بیاید و تمام شکر حل شود؛ سپس زعفران، گلاب و آبلیمو را اضافه کنید و پس از ۱۰ دقیقه که جوشید شربت را از روی حرارت بردارید (در زمان افزودن بامیه شربت باید ولرم باشد). ۲. آب و کره را داخل قابلمه بریزید و روی حرارت قرار دهید تا به‌جوش بیاید. سپس آرد و شکر را اضافه کنید و مرتب هم بزنید تا خمیر جمع شود. در ادامه ۲ قاشق غذاخوری شربت به آن اضافه کنید و هم بزنید تا کامل به خورد خمیر برود. ۳. حدود ۱۰ دقیقه خمیر را با حرارت ملایم تفت دهید و مدام هم بزنید تا خمیر بپزد. سپس قابلمه را از روی حرارت بردارید و پس از اینکه خمیر خنک شد تخم مرغ‌ها را به نوبت اضافه و خوب مخلوط کنید تا خمیری نرم و لطیف بدست بیاید. ۴. داخل قابلمه مقدار زیادی روغن بریزید. خمیر را داخل قیف با سر ماسوره دار بریزید و در روغن قیچی کنید. سپس روی حرارت ملایم قرار دهید. بامیه‌ها را در حین سرخ شدن مرتب به هم بزنید تا به هم نچسبند و یکدست سرخ شوند. این مرحله حدود ۲۰-۳۰ دقیقه طول می‌کشد. پس باید کمی صبر و حوصله به خرج دهید. ۵. قابلمه را خیلی پر نکنید تا بامیه‌ها حسابی پف کنند و داخلشان پوک شود. با کم نگه داشتن دمای روغن شیرینی فرم صاف‌تر و قشنگ‌تری پیدا می‌کند. قبل از ریختن سری دوم، بگذارید روغن از دما بیافتد و کمی خنک شود. ۶. آن‌ها را روی دستمال حوله‌ای بچینید تا روغن اضافه گرفته شود. سپس به همان صورت داغ به شربت ولرم اضافه کنید تا شربت را به خود جذب کنند (حدود ۳ دقیقه قرار دادن بامیه در شربت کافی است). فوت و فن‌ها: در زمان ریختن خمیر داغ داخل شربت، شربت باید خنک شده باشد. موقعی که خمیر را داخل روغن می‌ریزید، روغن نباید داغ شده باشد. در غیر این صورت بامیه فرصت پف کردن پیدا نمی‌کند و ترد نمی‌شود. نوش جان 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا