─┅═༅🍃🖤🍃༅═┅─
📖 صلوات خاصه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام.
●○ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ
♡●خَازِنِ الْعِلْمِ ، الدَّاعِی إِلَیْکَ بِالْحَقِّ.
●○ النُّورِ الْمُبِینِ
♡● اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَ وَحْیِکَ.
●○ وَ خَازِنَ عِلْمِکَ وَ لِسَانَ تَوْحِیدِکَ
وَ وَلِیَّ أَمْرِکَ وَ مُسْتَحْفِظَ دِینِکَ
●♡ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیَائِکَ وَ حُجَجِکَ
○● إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
✍ خداوندا بر جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِق صلوات فرست.
☆●خزانه دار دانش و دعوتکننده به سوى تو بر پایه حق.
آن نور آشکار.
🤲 پروردگارا : همانگونه که او را معدن کلام و وحیت، و خزانه دار دانشت، و زبان توحیدت ، و ولی امرت، و نگهدارنده دینت، قرار دادی .
●☆پس بر او صلوات فرست؛ بهترین صلواتی که بر یکى از برگزیدگانت، و حجّتهایت فرستاده ای .
☆●که تو ستوده و بزرگوارى .
https://eitaa.com/joinchat/2367553583C4b7a5731ec
سلسله مباحث#انس_با_دعا (۴۶)
💠ادعیه راه و شیوۀ سخن گفتن با خداست؛
🍃انسان می فهمد که چگونه با خدا سخن بگوید.
✅همه در زندگی، پدر ومادر با فرزند و فرزند با پدر و مادر و یا در زندگی زناشویی و یا در رفاقت ها، نیاز داریم که سخن بگوییم و ارتباط کلامی پیدا کنیم ولی عده ای هستیم که ارتباط کلامی نداریم و یا اگر هم داریم نمی دانیم چگونه ارتباط کلامی پیدا کنیم؛
⬅️باید بدانیم که چگونه باید حرف زد و سخن گفت؟
👌خیلی از مشکلات با حرف زدن و سخن گفتنِ درست حلّ می شود.
✅از جمله محوری ترین سخن گفتن ها وصحبت کردن ها با خدای عالَمیان است که انسان باید بداند که چگونه با خدا سخن بگوید.
🔹انسان ها نمی دانند که چگونه باید با خدا سخن بگویند از این رو ادعیه یاد می دهد که با خدا چگونه سخن بگویند و چه چیزهایی را چه گونه مطرح نمایند.
⏺انسان ها باید یاد بگیرند که چگونه می توانند به همرازی برسند و مجالست و نشست و برخاست را با خدا داشته باشند . راه ، ادعیه است ؛ اگر برای جلسۀ دعا گفته شود ، جلسۀ صحبت و سخن با خدا ، چقدر خوش معنا می شود.
#استاد_مهدی_منصوری
#سلسله _مباحث_انس_با_دعا
https://eitaa.com/joinchat/2367553583C4b7a5731ec
⚫️ حکایتی شنیدنی از #امام_صادق سلام الله علیه در مجلس #منصور_دوانیقی " علیه لعائن الله "
#علامه_مجلسی رحمَهُ الله مینویسد ؛
وقتی منصور دوانیقیِ ملعون به إمام گفت تو بر علیه من توطئه کردهای و توسط غلام خود معلّی بن خُنیس سلاح و یار جمع میکنی ، حضرت تکذیب کردند . منصور فرستاد و آن بدبخت را که به دروغ چنین مطلبی گفته بود طلبید و در حضور حضرت از او پرسید. گفت بلی چنین است و آنچه در حقّ او گفتهام صحیح است. حضرت به او گفت سوگند یاد میکنی؟ گفت بلی و شروع کرد به قسم خوردن و گفت و الله الّذی لا إله الّا هو الغالب الحیّ القیّوم .
حضرت فرمود در سوگند تعجیل مکن و به هر نحو که میگویم سوگند یاد کن. منصور گفت این سوگند که او یاد کرد چه علّت داشت؟ حضرت فرمود حقّ تعالی صاحب حیا و کریم است ، کسی که او را مدح کند به صفات کمالیّه و به رحمت و کرم ، او را معاجله به عقوبت نمی کند. پس حضرت فرمود بگو بیزار شوم از حول و قوّت خدا و داخل شوم در حول و قوّت خودم اگر چنین نباشد. چون آن بدبخت چنین سوگند یاد کرد ، در حال افتاد و مُرد و به عذاب الهی واصل شد. منصور از مشاهده این حال بر خود لرزید و خایف گردید و گفت دیگر سخن کسی را در حقّ تو قبول نخواهم کرد.
📓جلاء العیون / باب ۸ ، فصل ۲ .
#شهادت_امام_صادق_سلام_الله_علیه
#داستان_آموزنده
https://eitaa.com/joinchat/2367553583C4b7a5731ec
🔴آخــرالزمــــان
✍پـیامبر اڪرم (صلوات الله علیه): مردمانـشان با زبان ، تظاهر به دوستے دارند ؛ امـا در دل ،دشمن هستنـد. گـناه همه جـا را فرا میگیرد و علنی به گـناه افتخـار می ڪنند و اسلام را چون پوستینـۍ واژگونه می پوشنــد .
📗 «بحارالانوار» ج²² ، ص۴۵۳
❣الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـرَج❣
https://eitaa.com/joinchat/2367553583C4b7a5731ec
سلسله مباحث #انس_با_دعا (۴۷)
«ادامه مبحث قبلی»
💠حیف است که با حضرت ربّ العالمین بنشینیم ولی ... .
🚩مشکل ما این است که اولا حرف نمی زنیم و ثانیا حرف که می زنیم نمی دانیم که چه چیزهایی بگوییم؛
🔸حیف است که با حضرت ربّ العالمین بنشینیم ولی بلد نباشیم حرف بزنیم؛
🍃از این رو با ادعیه است که هنر این را پیدا می کند که حرف بزند و در ضمن آن می تواند بفهمد که چگونه باید حرف زد و با سرسپردگی در برابر ادعیه، سخن خودش را در کیفیت سخنی که با حضرت ربّ العالمین در ادعیه وجود دارد، هضم می کند و سخنی برای خودش جز سخنی که در ادعیه مطرح شده است نمی گذارد و با وحدت و اتحاد دغدغه، سخنی که در ادعیه آمده است، سخن آن می شود.
✅می داند و می یابد آنچه در ادعیه مطرح شده است، همان مهمّ هایی است که انسان باید در زندگی برای خود فراهم آورد که بدون آنها امکان زندگی کردن نیست. به خاطر همین در ادعیه مهمّاتی را به سخن می کشاند و می فهمد چه چیزهایی مهمّ در زندگی است؛ بدین جهت عفو و غفران و مأیوس نشدن از رحمت الهی و ... از چیزهایی می شود که انسان بدون اُنس با ادعیه نمی تواند که بفهمد مهم است و باید در سخن خود مطرح نماید. ادامه دارد... .
#استاد_مهدی_منصوری
#سلسله_مباحث_انس_با_دعا
https://eitaa.com/joinchat/2367553583C4b7a5731ec
✈️ حاج قاسم.....
مهندس پرواز....
🔶خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم.
اگر اجازه میداد اوج می گرفتیم و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیر به تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:" با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخهای هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم!
🔶من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود.
گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدیدشان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه.
گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.
از زمین تا آسمان تغییر کرد و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید...
بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه.
به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.
🔶از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان