وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم
جوانی را دیدم که زنجیر طلا به گردن
کرده بود، متذکر حرمت (حرام بودن) آن شدم
او در جواب گفت: میدانم
و به زیارت خود مشغول شد
من ابتدا ناراحت شدم
زیرا او سخنم را شنید و اقرار به گناه کرد
و با بی اعتنائی دوباره مشغول زیارت شد
بعد به فکر فرو رفتم که الآن اگر
امام رضا علیه السلام از بعضی از
خلاف کاریهای من بپرسد
نمیتوانم انکار کنم و باید اقرار کنم!!!
با خود گفتم پس من در مقابل امام رضا
علیهالسلام و آن جوان در مقابل من
اگر بدتر نباشم بهتر نیستم
بعد از چند لحظه همان جوان
کنار من نشست و گفت: حاج آقا
به چه دلیل طلا برای مرد حرام است!؟
من دلیل آوردم و او قبول کرد
پیش خود فکر کردم چون روح من
در مقابل امام رضا علیهالسلام تسلیم شد
خداوند هم روح این جوان را
در مقابل من تسلیم کرد
✍ برگرفته از خاطرات
#حجتالاسلام قرائتی
#غدیر_را_قدر_بدانیم
#داستانهای_آموزنده
#با_ولایت_تا_شهادت
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
🆔 @m_setarehha