•••📕🎭🎬•••
📕| #سیاه_صورت
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_ششم
پریسیما خوشحال از شنیدن تعریف نادر، شانهای بالا انداخت و ابرویی کرشمهوار تکان داد.
نادر جوان سرحالی بود که پریسیما ترجیح میداد در آپارتمانش، پذیرای او باشد تا مردان دیگر.
هرچند نادر با کارهایی که انتخاب کرده بود عملا آنقدر سرش شلوغ بود که
نمیتوانست تمام توقعات پریسیما را برطرف کند.
اما همین خوشزبانی و حضور حداقلی
هم برای پریسیما غنیمت بود.
- بچههای سیبیلوی اشرف از دستت دارن ناراحت میشن!
پریسیما دوست نداشت کسی راجع به زنهای مریم رجوی اینطور صحبت کند؛ اما حریف زبان مردها نمیشد.
- راجع به زنهای مجاهدین خلق درست حرف بزن؛ صدبار!
نادر بلند خندید و لیمونادش را یک دفعه بالا داد و گفت:
- راست میگم دیگه!
چیه اون پارچۀ روی سرشون، خب مثل تو باشن؛ مگه چی میشه!
همتون مثل همید؛ فقط یکی مثل تو، یکی مثل اونا.
مگه نمیگید تو جمهوریاسلامی چرا حجاب اجباریه، تو اردوگاه مریمجون هم که اجباری شده، تازه اونا الان توی اروپان انقدر خشکن!
حکومت بیفته دستشون چه غلطی میکنن؟!
من کلا باهاشون حال نمیکنم.
پریسیما با چنگال کوبید پشت دست نادر که یک کله میخورد و حرف میزد:
- دهنت رو ببند بذار منم از غذا لذت ببرم.
⏳ادامه دارد...