eitaa logo
🌷مهمانی شهدا 🌷
70 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
790 ویدیو
27 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Ashmaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
- میگی، برو. به زور زمان امیر رو تنظیم کردم! پرونده را که مقابل امیر گذاشتند، آقاوحید مشغول نگاه به برگه مقابلش شد و صدرا متوجه شد که خودش باید شروع کند! - یه کسی داریم که نوک پیکان یه پرونده است. برنامه‌ریزی روی این نوک، سه ماهه که شروع شده و الان رابط ما خبر داده که این تیر داره برای کار آماده میشه! - کی وارد میشه؟ - رابطمون چیزی نگفته! امیر دست برد وسط میز و با فنجان خالی مقابلش بازی کرد و پرسید: - چقدر مهمه؟ چرا مهمه؟ آقاوحید! آقاوحید موبایلش را همان‌طور باز روی میز گذاشت و گفت: - پشتش یه برنامه‌ریزی چند کشوریه! اینه که مهمه! یه هدف سرگردون نیست. - نمیآد که بین توریستا، ایران رو بگرده و عکسای جاسوسی بندازه و ببره؛ میاد یک برنامۀ مشخص رو که تحویل گرفته دقیق اجرا کنه! ⏳ادامه دارد... •••📕🎭🎬••• 📕| ✍| 📖| امیر فنجان را سرجایش گذاشت و دستانش را در هم قفل کرد: - چند تا کشور؟ صدرا شانه بالا انداخت و گفت: - حداقل پنج تا! حداکثر همشون! امیر تکیه داد به صندلیش: - و نوک پیکان؟ - ظاهرا فقط یه نفر، باز هم ظاهرا هیچ! امیر سرش را تکان داد و با لبخند گفت: - عالیه! آقاوحید شما گزارشتون رو کامل بدید! - صدرا آورده! امیر لبخندش را کنترل کرد و تازه متوجه چرایی قرمزی چشمان صدرا شد. دستش را دراز کرد تا پرونده را بگیرد؛ صدرا هم‌زمان که تحویل داد، نفس راحتی هم کشید. امیر لبخندی زد و با گفتن: - شماها پیگیرش باشید، من هم کامل میخونم و میگم... سنگینی جو را شکاند. آقاوحید بلند شد تا برود و امیر با کج کردن سر قوری در فنجان‌ها مانع شد: - آقاوحید، چایی که می‌خوای تو اتاقت بخوری با ما بخور! آقاوحید دوباره روی صندلی نشست و گفت: - طاها و سید کجان؟ امیر خنده‌اش را کنترل نکرد و با سر به صورت صدرا اشاره کرد: -بذار قربونی اول رو رد کنی بره تا بقیه به مسلخ بیان! آقاوحید به جملۀ امیر چشم غره رفت و صدرا کمی دلش خنک شد؛ لب گزید و فنجانش را از امیر تحویل گرفت. دلش نمی‌خواست که آقاوحید را ناراحت کند. همین‌طور که به حرف‌های امیر و آقاوحید گوش می‌داد فکر می‌کرد که اگر جدیت این مرد شصت‌ساله نبود، خودش چه‌قدر پیشرفت می‌کرد. امیر لباس ورزشی خیس از عرقش را که بیرون کشید، صدرا را مقابلش دید. امروز به کسی نگفته بود که می‌آید باشگاه؛ نیاز داشت سنگینی کارهای فکری این روزهایش را با ورزشی سنگین بیرون ببرد و البته که کمی هم نیازمند لحظات تنهایی بود. چشمان پرحرف صدرا صبر کرد تا امیر لباس کارش را بپوشد و خودش بپرسد: - تازه رسیدی؟ صدرا کمی این پا و آن پا کرد و گفت: - راستش اومدم دنبال شما! - خب؟ صدرا نمی‌دانست این‌جا بودنش را چه‌طور توجیه کند، با تعلل پشت سر امیر قدم برداشت تا بیرون سالن. - پرونده رو مطالعه کردید؟ - پیشنهادت؟ صدرا دستی به موهایش کشید و گفت: - بهتره بگید پیشنهاد آقاوحید! اسم آقاوحید لبخند را روی لبان امیر نشاند و متوجه شد صدرا کلافه شده که تا این‌جا آمده است. از منش آقاوحید خوشش می‌آمد، نظمش همه را به خط نگه داشته بود. - خب پیشنهاد آقاوحید! - میگه باید سامان رو ببینه! امیر روی نوک پا چرخید سمت صدرا و چشم ریز کرد در صورتش. -ببینه یا ببینی؟ صدرا سنگ کوچکی را زیر کفشش به بازی گرفت تا نخواهد در صورت امیر نگاه کند. ⏳ادامه دارد...⏳ •••📕🎭🎬••• 📕| ✍| 📖| از این‌که این‌همه گنگ روند پیش می‌رفت ناراضی بود. هیچ جوره اجازه نداشت تا بیشتر تحقیق کند؛ حتی نمی‌توانست موردش را هک کند تا بفهمد می‌خواهد چه بکند، امیر و آقاوحید یک نظر بودند. سر بالا آورد و گفت: -ببینه. البته منتظر نظر شما هم هست، منم منتظر خبری از سامانم. امیر ابرویی بالا داد و گفت: - آقاوحید رصد کرده و حتما پیشنهادش با حساب و کتابه! از اون ور چه‌خبر؟ -تقریبا دست من خالیه. یه چیزایی هست که آقاوحید میاره براتون، از طرف نیروی سایۀ سامان. -همون دستیاره؟ -آره آره همون دستیاره. گزارشاش همه با سامان هم‌خوانی داره، مورد روابط عمومی بالایی داره، این کار ما رو راحت کرده. امیر همین‌طور که با صدرا قدم می‌زد گفت: -صدرا بیا کمی مورد رو بررسی کنیم. یه پروژۀ جدید که توی باشگاه اون‌ور شش‌ماهه کلید خورده؛ اونا دنبال مورد مناسبشون هستن که چه ویژگی‌هایی داشته باشه؟ صدرا ادامه داد: -و چه کار کنه؟ یا داره چه کار می‌کنه که موارد کاری دستگاه‌های اطلاعاتی رو انجام داده باشه. امیر دستانش را در جیبش فرو برد: -ظاهرش اما کار اطلاعاتی نیست صدرا، کار نظامی هم نیست. توی اون مؤسسه دقیقا نقطۀ معکوس رو دارند بازبینی می‌کنند تا کارشون راحت‌تر از هر زمانی پیش بره. اونا قرار نیست دیگه از نیروی خارجی استفاده کنند؛ از داخل خودمون، دقیقا از وسط وسط بچه‌های ایران تور می‌کنن و به کار میگیرن! - ک