#حدیث_روز 🕋🕋🕋
🏴 امام رضا علیه السلام:🏴
▪️▪️ منْ کَانَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ یَوْمَ مُصِیبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکَائِهِ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ.
▪️ هرکه روز عاشورا، روز سوگواری و اندوه و گریهاش باشد، خداوند روز قیامت را برای او روز شادی و سرور قرار می دهد.
📚بحارالانوار، ج 44، ص 284.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
🔸ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام روی نوشته زیر انگشت بزنید👇
app.imamhussain.org/tour/
🔸وارد حرم میشوید. توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه و در هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتونید هر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
نجات
راوی: مادر شهید
چهار سال از تولد محمدرضا گذشت. روز به روز بزرگتر و زیباتر میشد. آن
زمان وسط حیاط حوض بزرگی داشتیم. پسرم با بچهها دور حوض می دویدند و بازی میکردند. من هم مشغول کارهای خانه بودم.
یکدفعه صدای ناله و فریاد پسرم بلند شد. بی ً اختیار دویدم. سنگ لب حوض قبلا شکسته بود. گوشه آن هم خیلی تیز شده بود. محمد زمین خورد. سرش به همان لبه تیز حوض برخورد كرد. خون از سرش به شدت جاری شد.
ملافه بزرگی را آوردم. پر از خون شد! اما خون بند نمی آمد. خیلی ترسیدم.
همسایه ها آمدند. از شدت خونريزي محمد بیهوش روي زمين افتاد!
در آن حالت فقط امام زمان(ص) را صدا میزدم. حال من بدتر از او شده بود! با
کمک همسایهها او را به بیمارستان بردیم. آن روز خدا پسرم را نجات داد.
ایام عید بود. مهمان داشتیم. به خاطر شیرین زبانی و زیبایی چهره، همه محمد را دوست داشتند. یکی از بستگان شکلات بزرگي به او داد. من هم رفتم که چایی بیاورم. یکدفعه دیدم همه بلند فریاد میزنند! همه من را صدا میکردند.
با رنگ پریده دویدم به سمت اتاق.
محمد افتاده بود روی زمین! چشمانش به
گوشه ای خیره شده بود. از دهانش خون می آمد! صحنه وحشتناكي بود.من حال خودم را نمی فهمیدم. خدا را به حضرت زهرا (س)قسم میدادم.
شکلات
بزرگ در گلويش گير كرده و راه نفس او را بند آورده بود.
یکی از همسایهها كه انسان دنیا دیدهای بود. آمد جلو.
انگشتش را در حلق بچه
کرد. باسختي شکلات را درآورد. آن شب هم خدا فرزندم را نجات داد.
چند روز گذشت. محمد را توی پشه بند خوابانده بودم. موقع غروب به سراغ او
رفتم. یکدفعه دیدم گردنش سیاه و متورم شده! خیلی ترسیدم. همسایهها را صدا کردم. نََفس او بالا نمی آمد. با یکی از همسایهها رفتیم بیمارستان. دکتر سریع او را
معاینه کرد. آزمایش گرفت و... روز بعد دکتر گفت: خدا خیلی رحم کرده. اگر او را
دیرتر رسانده بودید بچه تلف میشد. این یک عفونت سخت بود که به خیر گذشت.
چند روزی از اين ماجراها گذشت. چندین اتفاق دیگر نيز رخ داد.
من همیشه توسل به حضرت زهرا(س) داشتم. هر بار دست عنایت خدا را
میدیدم. اما باز میترسیدم! شب بعد از نماز سر سجاده نشستم. به این اتفاقات فکر
میکردم. بعد از سه دختری که خدا به ما عطا کرد این پسر به دنیا آمد. حالا پشت
سر هم این اتفاقات و... نکند این بچه عمرش به دنیا نیست. نکند چشم زخم و... .
به سجده رفتم. خیلی گریه کردم. بعد گفتم: خدایا همه چیز به دست توست. ما
هیچ اختیاری از خود نداریم. خدایا مرگ و زندگی به دست توست. شفا به دست
توست. بعد خدا را به حق ائمه قسم دادم؛ گفتم خدایا پسرم را از خطرات نجات بده.
خدایا فرزندم را به تو میسپارم. خدایا دوست دارم پسرم سرباز امام زمان(ص)
شود. خدایا او را از خطرات حفظ کن. در تربیت فرزندان ما را یاری کن.
بعد از آن دیگر مشکلات قبلی پیش نیامد. پسرم روز به روز بزرگتر میشد و
قویتر. هر وقت نماز میخواندم کنارم میایستاد. او هم مثل ما نماز میخواند.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴شبیه سازی جانسوز صحنه روز🏴
🏴عاشورا در کشور عراق🏴
▪️ برای اولین بار صحنه واقعی روز عاشورا منطبق بر مقاتل به صورت کامل و اجرای هنرمندان عراقی در کربلا به تصویر کشیده شد!
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴 سالار شهيدان حسين(عليه السلام)🏴
▪️ واللَّهِ لا يَسْكُنُ دَمِي حَتّى يَبْعَثَ اللَّهُ الْمَهْدِىَّ.
▪️ سوگند به خدا؛ خون من از جوشش باز نمی ایستد تا سرانجام خداوند، مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را برانگیزد.
📚 مناقبابنشهرآشوب، ج 4، ص 85.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
«تربیت صحیح»
راوی :علی تورجی زاده
▪️سواد پدر ما زیاد نبود. حدود چهار کلاس قدیم. اما بیشتر علم و معرفتش را پای
منبرها کسب کرده بود.
کارها و رفتارهای حاج حسن صحیح و آموزنده بود. اکنون بعد از سالها و
بعد از تحصیلات دانشگاهی و مطالعه و... به این نتیجه رسیدم که شیوه تربیت
پدرکاملترین روش بود. آن هم در آن زمان.
ً طوری رفتار میکرد تا
هیچگاه در برخوردهايش امر و نهی نمیکرد. معمولا
طرف مقابل به روش درست پی ببرد.
با فرزندانش رفیق بود. اگر میخواست چیزی بخرد حتمًا از ما نظر خواهی
میکرد. برای نظر ما احترام قائل بود.
برای نمازخواندن فرزندان آنها را تشویق میکرد. از محبت خدا میگفت.
از اینکه چرا باید نماز بخوانیم. او با صحبتها و نقل داستانها کاری میکرد که
بچه ها خودشان به نماز اهمیت بدهند. پدر همیشه نمازش را اول وقت میخواند. او
غیر مستقیم فرزندانش را به نماز ترغیب میکرد.
از بیکاری ما خوشش نمیآمد. از همان دوران نوجوانی هر زمان بیکار بودیم
ما را به نانوایی می برد
به کسب علم و معرفت ما خیلی اهمیت میداد. هر جا سخنرانی بود ما را خودش می برد . تلاش میکرد تا ما خوب مطالب ديني را یاد بگیریم و
فراموش نکنیم. تابستانها با محمدرضا میرفتیم نانوایی پدر. بارها در وسط
کار ما را راهی مسجد میکرد! میگفت: الآن در مسجد جلسه قرآن است. بروید
آنجا! حتی وقتی شنید در مسجد گروه سرود تشکیل شده ما را برای سرود میفرستاد مسجد ، از اینکه به كار مغازه لطمه بخورد ناراحت نبود. اما دوست داشت فرزندانش
با مسجد ارتباط داشته باشند.
برخورد صحیح پدر فقط برای فرزندانش نبود. حاج حسن به شاگردانش هم امر
و نهی نمیکرد. بلکه غیرمستقیم حرفش را میزد. در تربیت آنها نیز نهایت تلاش
خودش را انجام میداد.
يادم هست در آن روزها با محمد به مسجد ميرفتيم. به من ميگفت: دادا، بيا
مسابقه، ببينيم كدام ما نمازش طولانی تر ميشه.
٭٭٭
پدر فرزندانش را تنبیه نمیکرد. همیشه با نگاهش حرفش را میزد. آنقدر جذبه
داشت که از او حساب میبردیم. اما یکبار به خاطر مسائل تربیتی محمدرضا را
تنبیه کرد!
پسری بود در همسایگی مغازه نانوایی. اخلاق خوبی نداشت. پدر بارها به ما
توصیه میکرد که با او دوست نشوید. یکبار محمد دیر به مغازه آمد. پدر باتعجب
از او پرسید: تا حاال کجا بودی؟!
پدر وقتی فهمید که محمد با آن پسر بوده، برای اولین و آخرین بار او را تنبیه
کرد. آن هم دور از چشم دیگران و فقط به خاطر مسئله تربیت.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴 امام حسن علیه السلام:🏴
▪️ إنَّ حُبَّنا لَيُساقِطُ الذُّنوبَ كَما تُساقِطُ الرّيحُ الوَرَقَ.
▪️ همانا محبت ما (اهل بیت) سبب ریزش گناهان است، همانگونه که باد برگ درختان را میریزد.
📚 حیاه الامام حسین(ع)، ج 1، ص 156.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
▪️بادوستان مشغول صحبت از هر دری بودیم که یکی از دوستان از سیدرضا اجازه خواست تا مطلبی را بگوید، آن دوست ما قبل از صحبتش نگاهی به اطراف انداخت و تا رفت صحبتش را شروع کند، سید رضا مانعش شد و گفت: نمیخواهد بگویی، همه تعجب کرده بودیم، لحظاتی بعد دوستمان از سید رضا پرسید: چرانگویم؟ سیدرضا لبخندی زد و گفت: قبل از صحبتت به اطراف نگاه کردی،حدس زدم بخواهی غیبت کسی را بکنی! برای همین گفتم جلوی غیبتت را بگیرم.
▪️همیشه به غیبت حساس بود و به هر طریقی که میتوانست مانع غیبت میشد.
#شهید_سید_رضا_طاهر
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#نکات_ناب. 🕋🕋🕋
🏴شش نفر در تاریخ بسیار گریه کردهاند🏴
1️⃣ حضرت آدم علیهالسلام برای قبولی توبهاش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد
2️⃣ حضرت یعقوب علیهالسلام به اندازهای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
3️⃣ حضرت یوسف علیهالسلام در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز.
4️⃣ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در فراق پدر انقدر گریه کرد که بعضی گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
5️⃣ حضرت امام سجاد علیهالسلام بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش امام حسین علیهالسلام گریه کردند.
هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد
6⃣ اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…
هر صبح و شام بر مصیبت حضرت امام حسین علیهالسلام ...
من انتظار تو را بردهام ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما
برشوره زار معصیتم گریہ میکنید
جانم فدای دیده بارانے شما...
📚طب الائمه
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#مباحث_تربیتی_خانواده. 🕋🕋🕋
▪️در رابطه با همسر، بودن کینه و خاطرات ناخوش باعث بر هم خوردن رابطه ها میشود😡
▪️تکرار وقایع ناگوار در ذهن
مرور کاستی های زندگی
باعث تشدید کینه و ناراحتی هاست🚫
✅آلبوم خاطرات خوش را باز کنید
✅نقاط مثبت همسرتان را برای خود بازگو کنید
✅شکر گزار باشید
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#با_ولایت_تا_شهادت
#من_ماسک_میزنم
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
«تحصیل»
راوی:علی تورجی زاده
محمدرضا در دبستان فردوسی اصفهان ثبت نام شد. تا کلاس سوم دبستان
مشکل خاصی نبود. هم درس محمد خوب بود هم اخلاق و رفتارش. معلمین هم
از او راضی بودند.
من سه سال از او کوچکتر بودم. محمد به کلاس چهارم میرفت. من هم به
کلاس اول. اما پدر نه تنها من را ثبت نام نکرد، بلکه به مدرسه رفت و پرونده محمد
را هم گرفت!
خیلی تعجب کردیم. بعد از شام نشسته بودیم دور هم. پدر گفت: مدرسه فردوسی
تا حالا خوب بود. بعد ادامه داد: ميخواهم شما را در دبستان مذهبي ثبت نام كنم.
روز بعد با دوستانش صحبت کرد. دبستان حسینی را در محله ي چهارباغ به او
معرفي كردند.
اين مدرسه مذهبی بود(شبيه غيرانتفاعي). خيلي از مشکلات را نداشت.
پدر در آن زمان یک خانواده هفت نفره را اداره میکرد. مشکلات زندگی زیاد
بود. سطح درآمد بیشتر خانوادهها بسیار پایین بود.
با این حال گفت: علم و تربیت شما مهمتر است. بعد هر دوی ما را به آنجا برد و
ثبت نام کرد. به خاطر دوری منزل هزینه سرویس را هم پرداخت كرد!
درآن زمان خواهر بزرگتر ما وارد مقطع دبیرستان میشد. وضعیت دبیرستانهای
دخترانه آن زمان بسیار بدتر بود. تنها چیزی که در مدارس دولتی آن زمان اهمیت
نداشت توجه به دين و مذهب بود.
پدر با وجود همه مشکلات به دنبال دبیرستان خوب برای دخترش بود. بعد از
کلی تحقیق فهمید که خانم مجتهده امین یک دبیرستان دخترانه مذهبی راه اندازی
کرده.
پدر دخترش را در آنجا ثبت نام کرد. هزینه سرویس را هم پرداخت تا مشکلی
در کسب علم و معرفت فرزندانش به وجود نیاید.
پدر اين كارها را زماني انجام داد كه كمتر كسي به فكر اين مسائل بود.
٭٭٭
من کلاس اول دبستان بودم. محمد کلاس چهارم. دبستان حسینی در کنار
مدرسه صدرخواجو قرار داشت.
مدرسه از صبح تا ساعت 12 ظهر دایر بود. بعد یک ساعت وقت ناهار و
استراحت داشتیم. بعد هم زنگ آخر برقرار میشد.
مدتی از آغاز سال تحصیلی گذشت. در بین بچه ها محمد به عنوان یک بچه
بسیار مذهبی و درسخوان شناخته شده بود. بیشتر بچه ها بعد از ناهار در گوشه
سالن نمازشان را میخواندند.
یک روز محمد پیشنهاد کرد برای نماز به مدرسه صدرخواجو برویم. آنجا
مسجد دارد. لااقل نمازمان را به جماعت میخوانیم. ظهر، بعد از ناهار با بیست نفر
از بچه های مدرسه حرکت کردیم.
خادم مسجد خیلی تأکید داشت که بچه ها شلوغ نکنند. محمد گفت: من
مواظب بچه ها هستم!
محمد یکی از بچه ها را به عنوان پیش نماز قرار داد. خودش هم در کناری ایستاد
و مواظب بچه ها بود.
بعد از آن هر روز نماز بچه ها به جماعت برگزار میشد. برای مردم جالب بود؛ یک
پسر بچه چهارم دبستان به خوبی دیگر بچه ها را مدیریت میکرد!
يك روز در حیاط مدرسه ایستاده بودم. بچه های کلاس پنجم محمد را به
هم نشان میدادند. میگفتند: او سردسته بچه های مؤمن مدرسه است. همه بچه ها
محمد را به خاطر اخلاق و رفتارش دوست داشتند.
دبستان به پایان رسید. برای دوره راهنمایی باز هم پدر به دنبال مدرسه خوب
بود. تنها مدرسه راهنمایی مذهبی، مدرسه احمدیه بود. حجت الاسلام بدری مدیر
این مدرسه بود.
در این مدرسه غیر از دروس دوره راهنمایی جلسات احکام و قرآن برقرار بود.
حاج آقا بدری از نیروهای انقلابی و مؤمن بود.
او در همان زمان فعالیتهای انقلابی و مذهبی داشت. (مدرسه ایشان قبل از
پیروزی انقلاب به دستور ساواک تعطیل شد)
نانوایی پدر در روزهای سهشنبه تعطیل بود. پدر هر سهشنبه به مدرسه میآمد و
درس ما را میپرسید. جذبه عجیبی داشت. حتی معلم های ما از او حساب میبردند!
پدر به جز درس، پیگیر اخلاق و رفتار ما هم بود!
ما هم تلاش میکردیم تا مشکل درسی و انضباطی نداشته باشیم.
شخصیت اجتماعی و مذهبی محمدرضا درهمین دوران و در این مدرسه شکل
گرفت. پایان دوران راهنمایی محمد مصادف بود با ایام پیروزی انقلاب.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴امام حسين عليه السلام: 🏴
▪️چيزى را بر زبان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد.
▪️لاتَقولُوا بِألسِنَتِكُم ما يَنقُصُ عَن قَدرِ كُم
جلاءالعيون، ج 2، ص 205
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لحظه_ای_تفکر. 🕋🕋🕋
🏴ما ملت امام حسینیم🏴
🎥 محرمی بیمانند...
▪️از تلاش برخیها برای کم رونق کردن مراسمها، تا مردمی که بی مانندترین محرم قرن را به نمایش گذاشتند
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#داستان_آموزنده. 🕋🕋🕋
🏴داســــتــان مـعـنـــوی 🏴
پاسخ امام زمان عج به علامه بحرالعلوم در مورد "علت این همه پاداش برای
گریه بر امام حسین علیهالسلام
▪️علامه بحرالعلوم ره به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد.
در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين علیهالسلام گناهان را میآمرزد، فكر میكرد.
همان وقت متوجه شد كه شخص عربی كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد.
بعد پرسيد:
جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفتهای و در چه انديشهای؟
اگر مساله علمی است بفرمائيد شايد من هم اهل باشم؟
▪️سید بحرالعلوم فرمود:
در اين باره فكر میكنم كه چطور میشود خدای تعالی اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء علیهالسلام میدهد،
▪️مثلا در هرقدمی كه در راه زيارت بـرمیدارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته میشود...
▪️ برای يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده میشود؟!
آن سوار عرب فرمود:
تعجب نكن !
من برای شما مثالی میآورم تا مشكل حل شود:
▪️ سلـطانی بـه همراه درباريان خود به شكار میرفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتی فوق العادهای افتاد و بسيار گرسنه شد.
خيمه ای را ديد و وارد آن خيمه شد.
در آن سياه چـادر، پيرزنی را با پسرش ديد.
آنان در گوشه خيمه بز شيردهای داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگی خود را میگرداندند.
وقتی سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولی بخاطر پذيرايی از مهمان، آن بز را سر بريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگری برای پذيرايی نداشتند.
سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طوری كه بود خود را به درباريان رسانيدکانال ذکرهای گره گشا و جريان را برای اطرافيان نقل كرد.
و از ايشان سؤال كرد:
اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازی پيرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملی بايد انجام بدهم؟
یكی از حضار گفت:
به او صد گوسفند بدهيد.
ديگری كه از وزراء بود، گفت:
صد گوسفند و صد اشرفی بدهيد.
يكی ديگر گفت:
فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.
سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام.
چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند.
من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود.
بعد سوار عرب به سيد فرمود:
حالا جناب بحرالعلوم،
حضرت سيدالشهداء علیهالسلام هر چه از مال و منال و اهـل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد،
پس اگر خداوند بـه زائرين و گريهكنندگانش آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خدائيش را نمیتواند به سيدالشهداء علیهالسلام بدهد،
پس هر كاری كه میتواند، انجام میدهد، يعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش، به زوار و گریهكنندگان آن حضرت، درجاتی عنايت میكند.
در عين حال اينها را جزای كامل برای فداكاری آن حضرت نمیداند...
چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد...
📗کمال الدين، صفحه۱۱۹،۹ سوال۱۱
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
🌻 پیامبر رحمت (صلى الله عليه وآله):
🍀 ثلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهِىَ راجِعَةٌ عَلى صاحِبِها: اَلبَغىُ و َالمَكرُ وَ النَّكثُ.
🍀 سه خصلت است كه در هر كس باشد آثارش به خود او باز مى گردد:
ظلم كردن، فريب دادن و تخلّف از وعده.
📚 نهج الفصاحه، ص 422.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#داستان_آموزنده. 🕋🕋🕋
🏴روضه های که قبول نشدن🏴
✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛
نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#دل_نوشته
🏴حسین جان🏴
▪️حسین جان خیلی ها رو تخت بیمارستانها منتظر محرم بودند .
▪️آقا ،ای آبرومند نزد خدا
▪️آقا جان بار گناه مون سنگینه اما
عاشق نام تو و ابوالفضل تو هستیم .
▪️آقا جان بیماران را منتظر مگذار، 😭😭
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
«انقلاب»
راوی : علی تورجی زاده(برادر شهید)
زمستان 1356 بود. پس از ماجرای توهین به حضرت امام در یکی از روزنامهها
قیام مردم قم آغاز شد. بلافاصله حرکت خروشان ملت به دیگر شهرها رسید.
خواهر بزرگ ما در آن زمان دانشجوی دانشگاه اصفهان بود. بیشتر اخبار
اعتصابات و... را از طریق او با خبر میشدیم.
درسال 1357 محمد با چند جوان انقلابی محل دوست شد. یک شب چند
نوار کاست از سخنرانیهای امام را به خانه آورد. روز بعد از نوارها تکثیر کرد و
به دوستانش داد.
اعلامیههای امام را هم به همین طریق پخش میکرد. محمد خیلی شجاعت
داشت. در حالی که در آن زمان 14 ساله بود!
٭٭٭
برای نماز رفته بودیم مسجد. آخر خیابان فروغی. گفتند: امشب آقای کافی منبر
میرود. پدر، ماشین را پارک کرد. وارد مسجد شدیم.
ّجو عجیبی داخل مسجد بود. همه جمعیت از جوانان انقلابی بودند. با پایان
سخنرانی همه به سمت بیرون حرکت کردند.
یکدفعه جمعیت فریاد زدند. همه شعار میدادند.
من محکم دست پدر را گرفته بودم. همه جوانان فریاد میزدند. مأمورین
ساواک هم که از قبل آماده بودند به طرف مردم حمله کردند. در آن شلوغي
محمد را گم كرديم.
ساعتها گذشت تا محمد را پیدا کردیم. کمر او سیاه و کبود شده بود. چندین
ضربه باتوم به کمر او خورده بود.
فکر میکردم كه محمد بعد از این ماجرا دست از فعالیت بردارد. اما نه! فردا
شب با دوستانش به مسجد دیگری رفتند.
آنجا چند عکس و اعلامیه امام را تهیه کردند. نیمه های شب آنها را روی دیوار
خيابانها نصب کردند.
شبهای بعد با دوستانش مشغول شعارنویسی میشدند. یکبار دیگر مأمورها
محمد را گرفتند. در حوالی مسجد مصلّی كه محل تجمع نيروهاي انقلابی بود.
آن شب هم او را به شدت کتک زدند. تمام بدنش درد میکرد.
اما این اتفاقات تأثیری در روحیه او نداشت. با یاری خدا حکومت پهلوی رو
به نابودی بود.
بچه های مذهبی در راهپیماییها یکدیگر را خوب پیدا میکردند. محمد با
چندنفر از آنها رفیق شده بود.
فهمیده بود آنها هر شب در مسجد ذکرالله دور هم جمع می شوند.
ادامه دارد............
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha