eitaa logo
🌷مهمانی شهدا 🌷
74 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
799 ویدیو
27 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Ashmaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺 🌸شاید عزرائیل عجله داشته باشد !🌸 ✍مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان و نماز جماعتش در تهران محل انس بندگان خوب خدا بود . 🌿ایشان پس از نماز روایتی می خواند و موعظه ای می کرد و یکی دوتا مسئله شرعی می گفت . 🌿یک بار وقتی شب از مسجد به منزل بر میگردد و رساله را می بیند ، متوجه می شود که مسئله شرعی را اشتباه به مردم گفته است . 🌿شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آن ها را می شناخت ، می زند و می گوید : آقا من مسئله را اشتباه گفتم و درست آن چنین است . 🌿 یکی از اهالی می گوید : حاج آقا ، حالا چه عجله ای داشتید ؟ خودتان را به زحمت انداختید . فردا شب بعد نماز تصحیح می کردید و درستش را می گفتید . 🌿آقا شیخ مرتضی زاهد می گوید : عزیزم شما عجله ندارید . شاید حضرت عزرائیل (علیه السلام) عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم ! 🌿چنین کسانی همیشه آماده اند . قشنگ زندگی می کنند و چون می دانند راهشان طولانی هست و بدون راهنما نمی توانند این راه بی نهایت را بروند ، دائم مضطر به اولای الهی و متوسل به آنها هستند. 📚مهدویت ، برنامه سمت خدا، مسعود عالی 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
🌺🌺🌺 🌸زندگی حضرت جواد الائمه علیه السلام 🌸 (قسمت اول) ♦️ حضرت جواد(ع) امام نهم شیعیان است. نام آن‌حضرت، محمد و کنیه‌اش؛ ابو جعفر و ابو علی است. لقب‌های ایشان عبارت است از: مختار، متوکّل، متّقى، زکىّ، تقى، مُنتَجَب، مرتضى، قانِع، جواد و عالِم.[1] ♦️ پدرش امام رضا(ع) و مادرش به نام سَبیکه[2] نوبیّه (منطقه‌ای در سودان) آفریقا بود و در رمضان[3] و یا رجب[4] سال 195هـ.ق در مدینه متولد شد. ♦️ همسران امام جواد(ع) ▫️1. همسر امام جواد(ع)، سمانه مغربیه نام داشت.[5] البته نام‌های حویث، غزاله مغربیه و مدنب نیز برای او در منابع اسلامی ذکر شده است.[6] ▫️2. مأمون خلیفه عباسی برای رهایى از یک سلسله تنگناها و شرایط دشوار سیاسى زمان خود، تصمیم گرفت ولایت عهدی را بر امام هشتم تحمیل کند و نیز با تظاهر به مهربانى و دوستى نسبت‏ به امام جواد(ع) تصمیم گرفت دختر خود را به ایشان تزویج نماید تا استفاده‌اى که از تحمیل ولیعهدى بر امام رضا(ع) در نظر داشت از این وصلت نیز به دست آورد.[7] بر اساس همین طرح بود که پس از شهادت امام رضا(ع) دختر مأمون «امّ فضل‏» به همسرى امام جواد(ع) درآورده شد و امام از او فرزندی نداشته است.[8] ♦️ فرزندان ▫️ در منابع اسلامی دیدگاه‌های مختلفی نسبت به تعداد و نام فرزندان امام جواد(ع) بیان شده است؛ همان‌طور که شیخ طبرسی می‌گوید: امام‏ جواد(ع) دو پسر و سه دختر از خود به‌جاى گذارد که یکى از آنان حضرت هادى(ع) است و دومى هم به نام موسى و دختران آن‌جناب هم حکیمه، خدیجه و ام کلثوم نام داشته‌اند، بعضى نیز گفته‌اند وى دو دختر به نام فاطمه و امامه داشته است.[9] اما آنچه همه منابع درباره‌اش اتفاق نظر دارند، این است که دو فرزند؛ امام هادی(ع) و موسی مبرقع جزو فرزندان امام جواد(ع) هستند.[10] ♦️ امامت امام جواد(ع) ▫️امام جواد(ع) در سن کودکی بعد از شهادت پدر بزرگوارش به امامت رسید. چنان‌که در روایات به آن تصریح شده است؛ مانند احادیثی که از پیامبر اکرم(ص) درباره تصریح به نام‌های امامان(ع) نقل شده است.[11] همچنین از جمله کسانى که تصریح به امامت آن‌حضرت را از امام رضا(ع) روایت کرده‌اند، عبارتند از: على بن جعفر، صفوان بن یحیى، معمر بن خلاد، حسین بن بشار، ابن ابى نصر بزنطى، ابن قیاما واسطى، حسن بن جهم ابو یحیى صنعانى، خیرانى، یحیى بن حبیب زیات و... .[12] 📚 پی نوشت: [1]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏50، ص 16، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.‏ [2]. نام‌های دیگری نیز درباره مادر امام جواد(ع) ذکر شده است؛ مانند «خیزران» و «سکینه مرسیّه». ر.ک: حسینى عاملى‏، سید تاج الدین، التتمة فی تواریخ الأئمة(ع)، قم، ‏بعثت، چاپ اول، 1412ق؛ بحارالانوار، ج 50، ص 13؛ امین عاملی، سید محسن، أعیان الشیعة، ج 2، ص 32، بیروت، دار التعارف‏، 1403ق. [3]. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج ‏2، ص 273، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق. [4]. بحار الأنوار، ج 50، ص 7. [5]. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 297؛ مرعشى، قاضى نور الله، ‏إحقاق الحق و إزهاق الباطل‏، ج 29، ص 33، قم، مکتبة آیة الله المرعشى النجفى‏، چاپ اول، 1409ق. [6]. ر.ک: ابن ابى الثلج بغدادى، محمد بن احمد، تاریخ أهل البیت نقلا عن الأئمة الباقر و الصادق و الرضا و العسکری عن آبائهم (ع)، ص 123 - 124، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اول، 1410ق. [7]. پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، ص 556، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ سوم، 1375ش. [8]. عماد طبرى‏، حسن بن علی، مناقب الطاهرین، ج 2، ص 808، تهران، سازمان چاپ و انتشارات‏، چاپ اول، 1379ش؛ بحارالانوار، ج 50، ص 8. [9]. شیخ طبرسى‏، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 355، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1390ق. [10]. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 295؛ شامی، جمال الدین یوسف بن حاتم‏، الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم‏، ص 718، قم، انتشارات دفتر اسلامی، چاپ اول، 1420ق؛ حموی، محمد بن اسحاق‏، أنیس المؤمنین‏، ص 215، تهران، بنیاد بعثت، 1363ش؛ التتمة فی تواریخ الأئمة(ع)، ص 134. [11]. بحارالانوار، ج 36، ص 336 - 337؛ ر.ک: «اهل بیت»، سؤال 829؛ «انحصار معصومین در چهارده نفر»، سؤال 178؛ «انحصار امامت در نسل پیامبر»، سؤال 2969. [12]. ر.ک: الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 274 – 280. 🔻 ادامه دارد... 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
🌺🌺🌺 💌 *جوان کافری عاشق دختر عمویش شد ، عمویش یکی از بزرگان قبایل عرب بود.* جوان کافر رفت پیش عمو و گفت : عمو جان من عاشق دخترت شده ام آمدم برای خواستگار... عمو گفت :حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...! جوان کافر گفت: عمو جان هر چه باشد من می پذیرم. عمو گفت : در شهر بديها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!! جوان کافر گفت : عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟! *عمو گفت : اسم زیاد دارد ؛ ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند...* جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها (مدینه) شد... به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. *به نزدیک جوان عرب رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی...؟!* جوان عرب گفت: تو را با علی چکار است...؟! جوان کافر گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیله مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...! *جوان عرب گفت : تو حریف علی نمی شوی...!!* جوان کافر گفت : مگر علی را میشناسی...؟! جوان عرب گفت : بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می بینم...! جوان کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم...؟! جوان عرب گفت قدی دارد به اندازه ی قد من هیکلی هم هیکل من...! جوان کافر گفت : خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست ...!! *مرد عرب گفت: اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!!* خب حالا چی برای شکست علی داری...؟! جوان کافر گفت : شمشیر و تیر و کمان و سنان...!! جوان عرب گفت : پس آماده باش... جوان کافر خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی...؟! پس آماده باش... شمشیر را از نیام کشید، جوان کافر گفت : اسمت چیست...؟! مرد جوان عرب جواب داد عبداللّه...!! (بنده خدا) و پرسید نام تو چیست...؟! گفت : فتاح ، و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد... عبدالل‍ّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک می آید... جوان عرب گفت چرا گریه میکنی...؟! جوان کافر گفت من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم بدست تو کشته میشوم... *مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت بیا با این شمشیر سر مرا ببر و برای عمویت ببر...!!* جوان کافر گفت : مگر تو کی هستی...؟! *جوان عرب گفت منم «اسدُاللّهِ الغالب، علی بن ابیطالب»* كه اگر بتوانم دل بنده ایی از بندگان خدا را شاد کنم ؛ حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود...!!! جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی! 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
🌺🌺🌺 🌸سه دام شیطان🌸 🌿 شیطان، موسی را ملاقات کرد و به حضرت عرضه داشت: ای موسی! تویی آن انسانی که خداوند مهربان تو را به رسالت برگزیده و بی واسطه با تو سخن می گوید، روی این حساب از آبروی فوق العاده ای برخورداری، من یکی از مخلوقات خدایم و گناهی را مرتکب شدم و علاقه دارم از آن گناه به درگاه حضرت حق توبه کنم!! 🌿 به پیشگاه محبوب عالمیان واسطه شو تا توبه ام را بپذیرد. موسی بزرگوار قبول کرد، از خداوند مهربان درخواست کرد: الهی! توبه اش را بپذیر. خطاب رسید: موسی! خواسته ات را قبول کردم، به شیطان امر کن به قبر آدم سجده کند، چرا که توبه از گناه، جبران عمل فوت شده است. 🌿موسی، ابلیس را دید و پیشنهاد مقصود خلقت را به او گفت. سخت عصبانی و خشمگین شد و با تکبر گفت: ای موسی! من به زنده او سجده نکردم، توقّع داری به مرده او سجده کنم!! 🌿سپس گفت: ای موسی! به خاطر این که به درگاه حق جهت توبه من شفاعت کردی بر من حق دار شدی، به تو بگویم که در مواظب ضربه من باش که هرکس در این ، مواظب من باشد از هلاکت مصون می ماند. 1. به هنگام خشم و غضب، مواظب فعالیت من باش که روحم در قلب تو و چشمم در چشم تو است و همانند خون در تمام وجودت می چرخم، تا به وسیله تیشه خشم، ریشه ات را برکنم. 2. به وقت قرار گرفتن در میدان جهاد، متوجّه باش که در آن وقت من مجاهد فی سبیل اللّه را به یاد فرزندان و زن و اهلش انداخته، تا جایی که رویش را از جهاد فی اللّه برگردانم! 3. بترس از این که با زن خلوت کنی که من در آنجا واسطه نزدیک کردن هر دو به هم هستم! 🌿در این داستان عجیب، شیطان به خطرناک اشاره دارد: . در هر صورت باید گفت: بدون شک، فرار انسان از جهاد، ریشه ای جز حرص به دنیا ندارد و امتناع ابلیس از سجده به آدم منشأی غیر حسد نمی تواند داشته باشد و این حسد، درب بسیار بزرگی است که شیطان با ورودش، قدرت تسخیر قلب را پیدا می کند. 📚اثر استاد حسین انصاریان. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
🌺🌺🌺 🌸مورچه و سليمان نبی(ع)🌸 🌿روزي حضرت سليمان(ع) در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچه اي افتاد كه دانه گندمي را با خود به طرف دريا حمل مي كرد. سليمان همچنان به او نگاه مي كرد كه ديد او نزديك آب رسيد. در همان لحظه قورباغه اي سرش را ازآب بيرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه درون آب رفت. سليمان مدتي در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفت زده فكر مي كرد. ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه از دهان او بيرون آمد ولي دانه گندم را همراه خود نداشت. 🌿سليمان(ع) آن مورچه را طلبيد و سرگذشت او را پرسيد. مورچه گفت: «اي پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگي تو خالي وجود دارد و كرمي درون آن زندگي مي كند. خداوند آن را در آنجا آفريد. او نمي تواند از آنجا خارج شود و من روزي او را حمل مي كنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا درون آب دريا به سوي آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخي كه در آن سنگ است، مي برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ مي گذارد. من از دهان او بيرون آمده و خود را به آن كرم مي رسانم و دانه گندم را نزد او مي گذارم و سپس باز مي گردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مي شوم. او در ميان آب شنا كرده مرا به بيرون آب دريا مي آورد و دهانش را باز مي كند و من از دهان او خارج مي شوم. 🌿سليمان به مورچه گفت: وقتي كه دانه گندم را براي آن كرم مي بري آيا سخني از او شنيده اي؟ مورچه گفت: آري. او مي گويد: 🌿اي خدايي كه رزق و روزي مرا درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمي كني، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.(1) « و چون انسان را نعمت بخشيم روي برتابد و خود را كنار كشد و چون آسيبي بدو رسد دست به دعاي فراوان بردارد.»(2) 📚(1)- داستان انبیاء 📚(2)-سوره فصلت - آیه 51 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
🌺🌺🌺 🌸یک داستان واقعی و زیبا 🌸 🌿 از مرحوم آيةالله‌العظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه‌ روزه عده ‌اي مي‌‌مردند. 🌿 روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عده‌اي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند. 🌿مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم مي‌‌كنم كه شيعيان سامرا از امروز تا ده‌روز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجس‌خاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجت‌بن‌الحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود. 🌿اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلف‌شدن شيعه متوقف شد. 📚داستان‌هاي شگفت شهید دستغیب 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
🌺🌺🌺 🌸شخصی به نام آقای بلورساز خادم کشیک دوم آستان قدس رضوی نقل کرده‌اند: 🌿من مبتلا به درد دندان شدم، برای کشیدن دندان پیش دکتر رفتم. گفت: غده‌ای هم کنار زبان شماست که باید عمل شود. با آن عمل من لال شدم و دیگر هرچه خواستم حرف بزنم نمی‌توانستم و همه چیزها را می‌نوشتم. هرچه پیش دکترها رفتم درمان نشد، خیلی گرفته و ناراحت بودم. ✨💫✨ 🌿 چند ماه بعد خانم بنده برای رفع درد دندان پیش دکتر رفت. وقت کشیدن دندان ترس و وحشتی برایش پیدا شد. دندان پزشک می‌پرسد چرا می‌ترسی؟ می‌گوید: شوهرم دندانی کشید و جریان را کلا برای دکتر می‌گوید. دکتر میگوید: عجب! آن شوهر شماست؟ در عمل جراحی رگ گویی‌های صدمه دیده و قطع شده و این باعث لال شدن ایشان است و دیگر فایده ندارد. زن خیلی ناراحت می‌شود و به خانه بر می‌گردد. و شب خوابش نمی برد. مرد می نویسد: چرا ناراحتی؟ می‌گوید: جریان این است و دکتر گفته شما خوب نمی‌شوی! ناراحتی مرد زیادتر میشود و به تهران می آید خدمت آقای علوی می‌رسد. ✨💫✨ 🌿ایشان می‌فرماید: راهنمایی من این است که چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروی، اگر شفایی هست آنجاست. تصمیم جدی می‌گیرد و لذا به مشهد که بر می‌گردد برای چهل هفته بلیط هواپیما تهیه می‌کند که شبهای سه شنبه در تهران و شبهای چهارشنبه به مسجد جمکران برود. در هفته ۳۸ که نماز می‌خواند و برای صلوات سر به مهر می‌گذارد، یکوقت متوجه می‌شود که همه جا نورانی شد و یک آقایی وارد و مردم به دنبال او هستند. می‌گویند او حضرت حجت علیه السلام است. ✨💫✨ 🌿 خیلی ناراحت می‌شود که نمی تواند سلام بدهد. لذا در کناری قرار می‌گیرد. ولی حضرت نزدیک او آمده و می فرماید: سلام کن. اشاره به زبان می‌کند که من لالم و الا بی ادب نیستم. حضرت بار دوم با تشر می فرماید: سلام کن. بلافاصله زبانش باز می‌شود و سلام می‌گوید. در این هنگام پرده کنار رفته و خود را در حال سجده می‌بیند. این جریان را افرادی که آن آقا را قبل از لالی و در حین آن و بعد از شفا دیده بودند در محضر آیت الله گلپایگانی شهادت داده اند. 📗شیفتگان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ص ۱۲۷. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
🌺🌺🌺 🌸حکایت واقعی 🌸 🌿نصوح چه کسی بود؟ 🌿 توبه نصوح(توبه واقعی) 🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. 🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. 🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. 🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. 🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. 🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. 🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. 🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. 🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. 🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. 🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. 🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. 🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. 🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. 🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. 🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. ⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند. ‌ منبع:خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، صفحه 432 📒اصول کافی جلد 4 صفحه 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🌺🌺🌺 🌸فضائل اميرالمؤمنين علی عليه‌السَّلام🌸 🌿 از لِسان ابوذر و مقداد علیهما السلام ✍ابوذر گفت: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيدم كه می‏فرمود: «در اطراف عرش، نود هزار ملائكه هستند كه تسبيحى و عبادتى جز اطاعت امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام و برائت از دشمنانش و طلب مغفرت براى شيعيانش ندارند». گفتم: خدا تو را رحمت كند، مطلب ديگرى هم بگو. گفت: از آن حضرت شنيدم كه می‏فرمود: «خداوند، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را به اطاعت امیرالمومنین على علیه السلام و برائت از دشمنان او و استغفار براى شيعيانش اختصاص داده است». گفتم: مطلب ديگرى هم بگو. گفت: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيدم كه میفرمود: «خداوند همچنان بوسيله امیرالمومنین على عليه السّلام در هر امّتى كه پيامبر مُرسلى در آنان بوده اتمام حجّت می‏نمود، و آنکه بيشتر به امیرالمومنین على عليه السّلام معرفت داشت درجه او نزد خداوند عظيم ‏تر بود». ‏عرض كردم: خدا تو را رحمت كند، مطلب ديگرى هم بگو. گفت: آرى، از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيدم كه میفرمود: اگر من و امیرالمومنین على علیه السلام نبوديم خدا شناخته نمی شد، و اگر من و امیرالمومنین على علیه السلام نبوديم خدا عبادت نمی شد، و اگر من و امیرالمومنین على علیه السلام نبوديم ثواب و عقابى نبود. امیرالمومنین على علیه السلام را هيچ پرده ‏اى از خداوند نمی ‏پوشاند، و هيچ حجابى بين او و خداوند مانع نمی شود. او خود حجاب و واسطه بين خدا و خَلقش است. 📚أسرار آل محمد عليهم السلام ترجمه كتاب سليم، صفحه:553. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🌺🌺🌺 🌸دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین(ع) رسید.🌸 گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره. گفت: به تو ربطی نداره. گفت: ولش ڪن بزار بره. به تو ربطی نداره. دستشو برد بالا، محڪم گذاشت تو صورت علی(ع). آقا سرشو انداخت پایین رفت. مردم ریختن گفتن فهمیدی ڪیو زدی؟! گفت: نه فضولی میڪرد زدمش. گفتن: زدی تو گوش علی(ع)، خلیفه مسلمین. ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست... دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره..... امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه میڪنی یه سیلی تو صورت من میزنی. 📚بحارالانوار ج۴۱، ص ۲۰۳-۲۰۴ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۷۵۸-۷۵۹ 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🌺🌺🌺 🌸حکایت وصل مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف🌸 مرحوم استاد عزیزمان حضرت آیت الله ابطحی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب "ملاقات با امام زمان" نوشته اند: معمولا من وقتی در مسجد صاحب الزمان مشهد نماز مغرب و عشا را می خواندم، به منبر می رفتم و چند جمله از اعتقادات و یا اخلاقیات از قران و احادیث برای مردم می گفتم. یکشب اتفاقا از مسائل روحی و معنوی سخن به میان آمده بود و من گرم حرف زدن بودم، ناگهان شخصی پای منبرم فریاد زد و گفت: آقا کجا رفتند؟ ✨💫✨ من که روی منبر نشسته بودم و اگر کسی از میان جمعیت بیرون می رفت، بهتر از دیگران متوجه می شدم، گفتم: کسی از مسجد بیرون نرفته، شما چه کسی را می گویید که کجا رفته است؟! گفت: همین الان اینجا (پهلویش را جای خالیی بود نشان داد) بودند ولی حالا نیستند! گفتم: ممکن است جریان را بگویید. گفت: من اهل دورترین محله های مشهد نسبت به مسجد صاحب الزمان هستم و تا به حال به این مسجد نیامده بودم و سه سال است که مبتلا به دل درد کهنه هستم و بهیچ وجه علاج نمی شوم. امشب برای انجام کاری به این محل آمده ام. ✨💫✨ وقتی کارم تمام شد، اذان نماز مغرب و عشا را می گفتند، با خودم گفتم: خوب است از نماز اول وقت غفلت نکنم، در همین مسجد بروم و نماز بخوانم و چون شما را می شناختم از جهت جماعت خواندن مانعی نداشتم. ولی وقتی سلام نماز عشا را دادم و نگاه به طرف راستم کردم، دیدم آقایی پهلوی راست من نشسته است، او اول به من سلام کرد. من جواب دادم. به من فرمود: درد دلت خوب شده یا نه؟ من اول خیال کردم که او از ساکنین محله ی ماست و به همین جهت از درد شکم من خبر دارد، ولی من او را نمیشناسم. گفتم: نه آقا هنوز مبتلا هستم. دستش را به روی شکم من گذاشت و فشار داد، مثل آبی که روی آتش بریزند، دلم فورا خوب شد. ✨💫✨ ولی از طرف دیگر می ترسیدم که پای منبر شما اگر حرف بزنم بی ادبی باشد، همانطور که به شما نگاه می کردم زیر لب از او سؤال کردم که شما اینجا چکار می کنید؟ گفت: مگر اینجا مسجد صاحب الزمان نیست؟ گفتم: چرا. گفت: پس اینجا متعلق به من است. ✨💫✨ من متوجه نشدم که منظورش چیست و به شما نگاه می کردم، ولی یکدفعه بفکر درد شکمم و سخنی که فرمود( پس متعلق به من است) افتادم و با خودم گفتم: شاید او حضرت بقیةالله ارواحنا فداه باشد. لذا به طرف راستم نگاه کردم، دیدم جایش خالیست و او نیست! این مرد بعدها با ما آشنا شد و سالها بر او گذشت . الحمدلله از آن شب دیگر اثری از شکم دردش ندیده است. 📗ملاقات با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴گریه حضرت نوح علیه السلام🏴 ▪️وقتی که حضرت نوح سوار کشتی شد، همه دنیا را سیر کرد، تا به سرزمین کربلا رسید، همینکه به سرزمین کربلا رسید، زمین کشتی او را گرفت، بطوری که حضرت نوح ترسید غرق شود، دستها را به دعا و نیایش برداشت، وپروردگارش را خواند و عرض کرد: ▪️خدایا، من همه دنیا را گشتم، مشکلی برایم پیدا نشد، ولی تا به این سرزمین رسیدم ترس و وحشت عجیبی برایم ظاهر گشت، و بدنم لرزید و خوف شدیدی تمام وجودم را گرفت، که تا بحال اینجوری نشده بودم، خدایا علتش چیست؟ ▪️حضرت جبرئیل نازل شد و فرمود:  ای نوح! در این سرزمین سبط خاتم پیغمبران و فرزند خاتم اوصیاء کشته می شود. و روضه کربلا را خواند. حضرت نوح منقلب گشته و اشکهایش سرازیر شد و فرمود: ای جبرئیل قاتل او کیست که اینگونه ناجوانمردانه حسین را بشهادت میرساند؟! ▪️حضرت جبرئیل فرمود:  او را کسی که نفرین شده اهل هفت آسمان و هفت زمین است می کشد. حضرت نوح (درحالیکه ناراحت وگریان بود) قاتلین او را لعنت کرد، و کشتی براه افتاد تا به کوه جودی (حرم شریف حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.) رسید و در آنجا ایستاد. 📚بحارالانوار: ج۴۴، ص۲۴ ۹۹ 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha