eitaa logo
🌷مهمانی شهدا 🌷
53 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
677 ویدیو
26 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Ashmaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴 امام على عليه السلام:🏴 ▪️ ترْكُ الذَّنبِ أهْوَنُ مِن طَلبِ التَّوبةِ. ▪️ گناه نکردن آسانتر از توبه کردن است. 📚 بحار الانوار، ج 73، ص 364. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴 دو ویژگی مهم حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام🏴 ▪️ رهبرانقلاب: بصیرت اباالفضل العبّاس کجاست؟ همه یاران حسینی، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد. در روز تاسوعا، وقتی که فرصتی پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد؛ چنان بر خورد جوانمردانه‌ای کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم!؟ وای بر شما! اف بر شما و امان‌نامه شما! ▪️ وفاداری حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بیشتر در همین قضیه وارد شدن در شریعه فرات و ننوشیدن آب است. او مشک آب را پر میکند که برای خیمه‌ها ببرد. در این‌جا هر انسانی به خود حق میدهد که یک مشت آب هم به لبهای تشنه خودش برساند؛ اما او در این‌جا وفاداری خویش را نشان داد. 🔍 مطالعه متن کامل: http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=33037 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 « عطش » «نوار مصاحبه شهید تورجی و خاطرات دوستان» ً صبح روز یکشنبه بود. هوا کاملا روشن شده. شهدا را داخل یکی از سنگرها قراردادیم. مجروحین را در چند سنگر دیگر خواباندیم. صدای آه و ناله آنها قطع نمی شد. آب نبود. غذا پیدا نمی شد. همه تشنه بودند. با طلوع آفتاب مرداد، همه خیس عرق شده بودیم. شلیک عراقیها کمتر شده بود. دقایقی بعد یک هلیکوپتر عراقی آمد. به راحتی جعبه‌های مهمات را در سنگرهای بالای ارتفاع تخلیه کرد و رفت. شلیک خمپاره ها و نارنجکهای آنها شدت گرفت. ما را دقیق میدیدند. کمتر گلولهای از آنها خطا میرفت! یکی از گلوله‌های خمپاره درست به سنگر مجروحین خورد. دیگر صدای ناله از آنجا نمی آمد! هلیکوپتر بعدی آمد. به راحتی مشغول تخلیه مهمات شد. یکی از بچه ها با شلیک آرپیجی هلیکوپتر را زد! صدای انفجار مهیبی آمد. بچه‌هایی که رمقی داشتند با فریاد الله اکبر به بقیه روحیه میدادند. برادر برهانی را دیدم. از وضعیت عملیات سؤال کردم. گفت: حاج حسین خرازی توی منطقه حضور داره. کار تو این محور به مشکل خورده اما بقیه محورها خوب جلو رفتند. بعد ادامه داد: انشاءالله عصر امروز گردان یا زهرا(س) میرسه. آب و تدارکات هم با خودش مییاره و عملیات رو ادامه میده. بعد به من گفت: برو ببین میتونی مهمات پیدا کنی؟ با بقیه بچه‌هایی که سالم بودند مشغول گشت زنی شدیم. از این سنگر به آن سنگر می رفتیم. باقیمانده آب را بین بچه ها پخش کردیم. به هر نفر یک درب قمقمه آب میرسید! هوا گرم بود. گرسنه بودیم و تشنه. در حال برگشت خمپارهای بین ما فرود آمد. حاج آقا ترکان غرق خون روی زمین افتاد! حاجی خیلی حق گردن بچه ها داشت. سریع او را بردیم داخل سنگر. چند ترکش بزرگ به او خورده بود. چندین مجروح دیگر هم داخل سنگر بودند. همگی ناله میکردند. حاج آقا ترکان دست من را گرفت. با ناله گفت: تورجی یه کم آب به من بده! مکثی کردم وگفتم: حاجی هیچی آب نداریم! در حالی که از عطش حال خودش را نمی فهمیدگفت: بی انصاف فقط یه ذره آب بده. او فکر میکرد به خاطر مجروح شدن به او آب نمیدهیم اما واقعًا هیچ آبی در قمقمه ها نبود. با ناراحتی از آنجا خارج شدم. به دنبال آب و مهمات بودم. مشغول گشت زنی بودم که یک خمپاره به مقابل من خورد. ترکش بزرگی به پای من اصابت کرد. افتادم روی زمین. درد شدیدی داشتم. با هر چه که بود زخم پا را بستم. ازداخل سنگری قمقمه های خالی را برداشتم. برگشتم به سنگر مجروحین. حاج آقا ترکان با دیدن من دوباره داد زد: آب آب! همه قمقمه َ ها را توی در یک قمقمه خالی کردم. کل آنها شد چند قطره!! به آقای ترکان گفتم: بیا جلو! با خوشحالی سرش را بالا آورد. ادامه دارد......... 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴 خداوند بارى تعالى:🏴 ▪️ إنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ. ▪️ خداوند اسراف کاران را دوست ندارد. 📚 سوره اعراف، آيه 31. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴صدقه 5 نوع است :🏴 🍀صدقه به انسان صحیح و سالم: 🔅پاداش یک به ده دارد (شادی دل کودک،نشاندن امید،دادن هدیه) 🍀صدقه به فرد زمین گیر و افتاده: 🔅پاداش یک به هفتاد دارد (کمک به تهی داستان، خرید نان برای همسایه پیر) 🍀صدقه به پدر و مادر: 🔅پاداش یک به هفتصد است (لبخند به روی آنان.شاد کردن دل آنها) 🍀صدقه برای اموات و مردگان: 🔅پاداش یک به هفتاد هزار دارد (به نیت آنان خیرات کنید درختی بکارید) 🍀صدقه به طالب علم: 🔅پاداش یک به صد هزار دارد (خریدن کفش مدرسه برای کودکی .ساخت مدرسه.کمک به طلبه ای......) 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 گردنش را کشیده و دهانش را باز کرد. یک، دو، سه... فقط پنج قطره! دهانش هنوز باز بود. اشک در چشمانم حلقه زد. باخجالت گفتم: حاجی تموم شد. با همان حال مجروحیت گفت: یعنی چی! مگه آب نیاوردی! تو رو خدا یه کم آب بده دیگه چیزی نمیخوام! من هم که عصبانی شده بودم گفتم: حاجی مگه یادت رفته کربلا چی شد! اینجا هم کربلاست! بعد مکثی کردم و با صدایی بغض آلود گفتم: ببین حاجی، همه این مجروحها تشنه اند. همه ما تشنه ایم. نیروی کمکی نیومده. دشمن هم شدید داره آتیش میریزه. آقای ترکان دیگر چیزی نگفت. ساکت و آرام خوابید. یا شاید هم از هوش رفت. بعد با ناراحتی گفتم: حاجی به یاد آقا باش. به یاد امام زمان(عج) لحظاتی گذشت. من هم خسته بودم و زخمی. همانجا نشستم. یکدفعه آقای ترکان سرش را بالا گرفت. باتعجب به اطراف نگاه کرد. بعد داد زد و گفت: آقا! آقا! همین الان آقا اینجا بود. همین الان! حیرت زده گفتم: چی شده حاجی!؟ نگاهی به من کرد و ساکت شد. بعد گفت: میخوام نماز بخونم. در همان حالت شروع به خواندن نماز کرد. دو رکعت نماز خوابیده. بعد شروع کرد با صدای بلند شهادتین را گفت. تحمل دیدن این صحنه ها را نداشتم. بقية مجروحین هم ناله میکردند. حاج آقا ترکان شهادتین را گفت و ...! من بلند شدم و از سنگر خارج شدم. هنوز چندقدمی دور نشده بودم. يكباره صدای صوت خمپاره آمد. نشستم روی زمین. خمپاره روی سنگر مجروحین خورد. سنگر خراب شد. دیگر صدای ناله مجروحین نمی آمد. آنها به آرزویشان رسیدند. رفتم سراغ بقیه بچه‌ها. همه سنگرها مثل هم بود. وضعیت خوبی نداشتیم. هر چند دقیقه خبر میرسید که فلانی شهید شد. فلانی مجروح شد و... هر جا میرفتم سراغ آقای ترکان را میگرفتند. من هم میگفتم: حالش بهتر شده! روز یکشنبه به غروب رسید. اما خبری از گردان یازهرا(س) نشد. برادر قربانی وارد سنگر شد. همه ناله میکردند. همه آب میخواستند. من پرسیدم: پس این گردان تازه نفس کجاست!؟ برادر قربانی گفت: یکی از هلیکوپترهای ما رو زدند. برای همین بعضی از خلبانها حركت نكردند. کار انتقال نیروها به تأخیر افتاده. اما گردان در راه است. الان با فرمانده سپاه صحبت کردم. گفت: مقاومت کنید. نیروی جدید تا آخر شب به شما ملحق میشه! همه از عطش ناله میکردند. با این حال به هم دلداری میدادند. همه میگفتند: آب در راهه! گردان جدید داره آب وغذا مییاره. با دیدن مجروحین و صحبتهای آنها یکدفعه اشک از چشمانم جاری شد. دست خودم نبود. یاد کربلا افتادم. یاد بچه‌هایی که منتظر عمو بودند. آنهایی که به هم دلداری میدادند. میگفتند: عمو رفته برای ما آب بیاره! شب از نیمه گذشت. کنار یکی از سنگرها خوابم برد. دقایقی بعد از خواب پریدم. لنگ لنگان راه ميرفتم. زخم پایم را دیگر فراموش کرده بودم. آنقدر شهید ومجروح جابه جا کرده بودم که سر تا پایم خونی بود! سکوت عجیبی در منطقه بود. زیر نور ماه چیزی حرکت میکرد! با دقت نگاه کردم. گروهی به سمت ما می‌آمدند. یکدفعه یکی از بچه‌ها داد زد. گردان جدید اومد. آب اومد! بلافاصله صدای ناله‌ی مجروحها بلند شد. همه جان تازه گرفتند. همه میگفتند: آب آب! ادامه دارد....... ... 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا