#سلام_بر_سيد_آسماني_ما
وقتي با تو بوديم در بهشت بوديم
و چقدر زيبا بود.
و وقتي رفتي تازه فهميديم كه چه نعمتي را از دست داديم
تو از جام خميني نوشيدي و دلداده خامنه اي بوده اي
اما نه مثل ماها در زبان و كلام بماني، بلكه تا عمق وجودت و در تك تك سلولهايت دلسوز انقلاب بودي و برايش مي كوشيدي
مي پرسند چرا بايد از تو بگوييم
در زمانه اي كه برخي مديران به فكر خودشانند و از خون ملت مي مكند اما تو خودت را وقف ملت كرده بودي
بدون هيچ چشم داشتي، نه دستمزدي مي خواستي و حتي نه تشكر و توجه و تعريفي را توقع داشتي
حتي خودت را مديون و بدهكار مي دانستي
چقدر مسجد و مدرسه در باغ ملك و بازفت و ايرانشهر و قلع گنج و بشاگرد و گافر و شيراز و ... ساختي
اينها تازه اردوهاي جهادي گروهي ات بود
اما چقدر خانه مستضعف تعمير كردي، چقدر براي رفقاي طلبه ات كه مشكل داشتند مايه گذاشتي، چقدر مخفيانه دستگيري كردي كه بعد از عروجت دانستيم.
در زلزله كرمانشاه وقتي خواستيم كانكس بخريم و تو حساب كردي جنس اين كانكسها مناسب نيست و قيمتش هم زياد است، چند روز كارت را تعطيل كردي و رفتي ساخت كانكس را به هر سختي كه بود ياد گرفتي و نقشه كشيدي و رفتيم روستاي زرده، آنچنان 100كانكس را در عرض چند روز با سختي زير باران و گل و لاي و حتي در شبها، ساختي تا مردم سرماي زمستان را در چادر نمانند. و آنقدر ماهرانه و با سرعت ساختي كه فرمانده سپاه آن منطقه با تعجب گفت پيمانكار متخصص اين مقدار را يك ماه قرار بود تحويل بدهد.
در زمانه اي كه هر كس دنبال تعريف و تمجيد و نشان دادن خود است اما تو از آن فراري بودي و حتي بدت مي آمد كسي تعريفت كند.
جهادگر واقعي بودي، عدالتخواه واقعي بودي، يادت هست وقتي خانم ابتكار بعد از مدتها آمد سرپروژه كه فيلم و عكسهايشان را بگيرند اما تو طاقت نياوردي و به سرعت از توي گلها خودت را به او رساندي و چتري را كه برايش گرفته بودند از دست محافظ گرفتي و پرت كردي و داد زدي سرش و گفتي بعد از اين همه مدت كه آمدي لااقل يك كم توي اين باران بايست تا درد مردم را بفهمي...
از هنرهاي هزارگانه و مهارتهاي بي حدت بگذريم، اما تو فقط سيد محمد جهادي نبودي، تحليل هاي عميقت از انقلاب و از رسانه و فيلم را ديده بوديم. شناخت و بصيرت تو از اعماق مسائل اجتماعي و سياسي و حتي بين المللي نشان از اوج دغدغه منديت براي تمدن اسلامي و براي انقلاب بود.
دلسوزي و محبتت كه وصف ناپذير بود، نه فقط براي دوستان و اقوام و اطرافيان، بلكه خداي عاطفه بودي، يادت هست آن روز كه استاد بناي محلي يكي از بچه هاي روستا را دعوا كرد و او دلش گرفت و رفت پشت مسجد و تو ناظر اين صحنه بودي، طاقت نياوردي و از بالاي چوببست پاييين پريدي و رفتي دلداريش بدهي، و من مانده بودم كه اين همه جمعيت داشت آنجا به شدت كار مي كرد اما كسي توجه اي به اين ماجرا نداشت اما تو كه مسئول اصلي كار بودي و سختترين كارها دستت بود چطور روحت دلداده صميميت اين كودكان معصوم بود.
بگذريم كه وصف خصوصيات از زبان الكن ما تو را ناقص معرفي مي كند
اما نمي توان از اخلاص بي حد و مرزت نگفت، تو نفست را زير پا گذاشته بودي و خودت را نمي ديدي، لذا به راحتي در هر صحنه اي با تمام قوا حاضر بودي و كار راه انداز بودي.
آري #سيد_محمد_آسماني_ما، از رويش هاي انقلاب بود تا در كوير بي تدبيري و نااميدي، كسي فكر نكند نمي شود كاري كرد...
@m_shaban