eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
87 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
این سکوت خیلی خوبه😝😂
پارت ۱۹❤️ محمد: ساعت یک ربع به ۳ بود زنگ زدم قسمت زندان و گفتم شریف رو آماده کنند👍 بعدش رفتم سر میز داوود و گفتم: محمد: آقا داوود چطوره ؟ داوود: سلام آقا😊 ممنون محمد: برو سعید و فرشید رو بی زحمت بیدار کن 😁 الان باید برن همراه شریف😌 داوود: چشم آقا😄 محمد: دستت درد نکنه داوود🌹 محمد: بعد از اینکه رفتم سر میز داوود و داوود رفت استراحت گاه که داوود و سعید رو بیدار کنه ، منم رفتم سر میز رسول😄 محمد : به استاد رسول 😁😉 رسول: سلام آقا😁 عبدی: از پله های سایت اومدم پایین دیدم محمد رفته سر میز رسول و... کمی نزدیک تر رفتم شنیدم که رسول به محمد که برادرش هست میگه آقا محمد🤨😐 رفتم سر میز رسول که دوتاشون اونجا بودند عبدی: به آقا رسول ، آقا محمد، سلام😊 رسول : سلام آقای عبدی🌸 محمد:سلام آقا😊 عبدی: کار ها چه جور هست ؟؟؟ محمد: خوب هست آقا تا یه چند دقیقه ای دیگه هم شریف جلسه دادگاه داره که فرشید و سعید همراهش میرن👌 عبدی: بسیار خوب ، تو چی رسول🤔 رسول: منم که کوات میفرستم اون منطقه 🙂 عبدی: خوبه😌 خوب یه چند دقیقه بیاید اتاق من👌 محمد: آقا الان .... عبدی: نگران نباش محمد ، زیاد وقت گیر نیست👍 رسول و محمد: چشم آقا🌹 محمد: رفتیم داخل اتاق آقای عبدی 👍 عبدی: بشینید محمد: جانم آقا بفرمایید😊🌸 عبدی: خوب ، رسول!!! رسول:جانم 🙂 عبدی: چرا تو به محمد که برادرت هست میگی آقا محمد یا فرمانده🤨؟؟ محمد: وقتی آقای عبدی این سوال رو پرسید از رسول ، نگاهی به رسول کردم دیدم همش داره ام ام می کنه جواب دادن به این سوال براش سخت بود ،کاملا رنگش پرید وقتی آقای عبدی این سوال رو پرسید😁😞 رسول: چی .... چی بگم آقا😓 آخه .... آخه دوست ندارم .... بچه ها منو به چشم برادر فرمانده نگاه کنند 😔و.... عبدی: رسول الان داوود و فرشید و سعید می دونن که تو و محمد باهم برادر هستید😌👌 منم که از قبل می دونستم !!! رسول:😓😓😓 عبدی : محمد تو هم مثل رسول هستی اصلا راحت نیستی با رسول مثلا شما برادر هستید😔 محمد: چی بگم آقا 😔 عبدی : رسول تو از این به بعد توی موقعیت هایی که میتونی محمد رو برادر یا محمد یا.... صدا کنی ، صدا می کنی و تو محمد ، راحت باش با رسول ، الان که دیگه مانعی نیست 😌 و این یه دستور هست😏😌 رسول: آخه..! عبدی: آخه نداره رسول 🤨 رسول و محمد: چشم آقا🙂 عبدی:😌☺️ می تونید برید👌 محمد: بله فعلا🌸 رسول: با اجازه🌹 ادامه دارد...
هدایت شده از اینفو تبادلات گسترده روز یک شنبه یا زهرا
سلام دوست عزیز واستا واستا زود از بنر نگذر اول بخون و بعد قضاوت کن سلام عزیزان✋🏻 امدم یک کانال معرفی کنم مخصوص گاندویی ها😎 رمان های گاندویی ادیت های گاندویی استوری های بازیگران گاندو به جز گاندو خیلی چیز های دیگه هم میگذارند که عالیه👌🏻 داخل کانالش پر از خلاصه هر چی بگم کم گفتم تازه رمان شون گاندویی هست😍 پس منتظر چی هستی وقت دنیا رو نگیر سریع بزن رو لینک زیر عضو شو♥️ @gandoooooooi رمان هایی که به خاطرش به این کانال دعوت شدین👇 رمان قهرمانان گمنام❤🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/10 رمان شوق پرواز❤🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/9166 رمان سربازان بی نشون❤🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/5840 رمان عشق امنیتی❤️🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/-258450 رمان سربازان گمنام امام زمان❤️🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/10630
هدایت شده از اینفو تبادلات گسترده روز یک شنبه یا زهرا
سلام دوست عزیز واستا واستا زود از بنر نگذر اول بخون و بعد قضاوت کن سلام عزیزان✋🏻 امدم یک کانال معرفی کنم مخصوص گاندویی ها😎 رمان های گاندویی ادیت های گاندویی استوری های بازیگران گاندو به جز گاندو خیلی چیز های دیگه هم میگذارند که عالیه👌🏻 داخل کانالش پر از خلاصه هر چی بگم کم گفتم تازه رمان شون گاندویی هست😍 پس منتظر چی هستی وقت دنیا رو نگیر سریع بزن رو لینک زیر عضو شو♥️ @gandoooooooi رمان هایی که به خاطرش به این کانال دعوت شدین👇 رمان قهرمانان گمنام❤🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/10 رمان شوق پرواز❤🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/9166 رمان سربازان بی نشون❤🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/5840 رمان عشق امنیتی❤️🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/-258450 رمان سربازان گمنام امام زمان❤️🕊 https://eitaa.com/gandoooooooi/10630
خرید و فروشِ خدا با بنده‌‌اش این است که او را از وی می‌گیرد و خودش را به او می‌دهد به‌به‌، چه تجارتی! ‌‹آیت‌الله‌حسن‌زاده‌آملے
کانال اینفو چیه 😐🙂🍫 نه هنو💔
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
کانال اینفو چیه 😐🙂🍫 نه هنو💔
سلام شخصی که پیام دادی گفتی ایدی بده برا ادمینی من ایدی نمیزنم شما ناشناس بفرست تا ادمین شی
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_گاندو پارت ۱۹❤️ محمد: ساعت یک ربع به ۳ بود زنگ زدم قسمت زندان و گفتم شریف رو آماده کنند👍 بع
پارت ۲۰❤️ محمد: از اتاق آقای عبدی که اومدیم بیرون نگاهی به ساعت کردم دیدم ، زمان هست هنوز ، به رسول گفتم : محمد: رسول جان برو پای سیستم ببین خیابون هایی که ماشین حمل شریف از اون جا عبور می‌کنه چی طور هست!🤔 رسول: چشم داداش☺️🌹❤️ محمد:😳😳😂 محمد: وقتی رسول گفت باشه داداش تعجب کردم 😳😂یه جوری نگاش کردم از تعجب که خود رسول خجالت کشید و سرش رو انداخت پایین😁😊 رسول: اهوم اهوم😅 چشم😅😅😅 محمد: بلههه😁 رسول: رفتیم سر میزم و نشستم پای سیستم ، محمد هم پیش میزم وایساده بود و نگاه می کرد ، کامل چک کرم👌 رسول: آقا چک کردم نه موردی نیست👍😊 محمد: ممنون رسول☺️🌹❤️ رسول: خواهش می کنم برادرم😉😌☺️❤️ محمد: 😉🌸 داوود: رفتم استراحت گاه که سعید و فرشید رو بیدار کنم ، رفتم داخل دیدم اون گوشه سعید و فرشید خوابن😁 آروم رفتن کنارشون و صدا شون کردم👀 داوود: سعید،فرشید .....پاشو پاشو داوود: دیدم هر چی دارم صداشو می کنم بیدار نمیشن 🤨😬😜دیدم آقا محمد و رسول دارن میان خواب گاه 👌 محمد: سلام داوود شما کجایین دیر شد الان جلسه دادگاه تموم شد😒 داوود: سلام آقا محمد بابا این دوتا خوابالو بیدار نمیشن که من سه ساعت هست دارم صدا شون می کنم😂 رسول: سلام داوود ☺️ داوود: سلام داداش رسووووول😉❤️ رسول:🌹❤️ محمد: اشکال نداره الان می دونم چی کنم که اینا رو بیدار کنیم😉😂😂😂 داوود...! داوود: جانم محمد: برو یه پارچ آب سرد بیار😬😏😁 رسول: بابا محمد گناه دارن 😁 محمد: 😂😂😂 داوود: چشم آقا الان میرم😉😂 محمد: داوود رفت پارچ آب سرد اورد و بهش گفتم بالا سر بچه ها وایسه😉😂 محمد : خوب حالا استاد رسول تماشا کن😜😉😂😂😂😂 محمد: صدامو کلفت کردم و داد زدم: محمد: خبررررررر دااااااررررر😬😜 رسول: محمد که داد زد گفت ، سعید و فرشید مثل فنر از جا پاشدن😂😂😂 داوود هم از اون بالا اون آب سرد رو ریخت رو سرشون 😂😂😂😂 یعنی یه فیلمی شده بود ، منو محمد و داوود داشتیم یه ریز میخندی دیم محمد ، رسول ، داوود:😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 فرشید: یعنی بگم خدا چه کارتون نکنه😬😱😒 داوود: یک دفعه سعید و فرشید از جا پاشدن و افتادن دنبال ما ، ما هم تا حیاط سایت رفتیم و .....😂😂😂😂😂😂😂😂 سعید: وایسا ببینم🤨😂 داوود: خیال کردی 😁😂 محمد : دیگه همه از نفس افتادیم انقدر دویدیم ، همه رفتین داخل و سعید و فرشید رفتم لباس هاشون رو عوض کنند😉 ادامه دارد....