eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
87 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
من و نوشتم رمان همین الان یهویی
به نظرتون برم بخوابم یا رمان بنویسم @Okok13
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
من و نوشتم رمان همین الان یهویی
این رو که نوشتم به دلیل مشکلاتی حذف کردم و باید از اول بنویسم🤦🏼‍♀
میگم امروز به سبک علی سایبری زجر کش کردمتون نع😂
من نوشتم و ارسال کردم ویرایش و تایپ آخرش تا کوثر است برید به اون التماس کنین
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️﷽ 💚 💛 🧡 💜 💙 💖 رمان:دختری از تبار امنیت پارت8 کوثر ما از پسر ها جدا شدیم . و رفتیم داخل باغ 🍀☘🌿🌱🌳خیلی زیبا بود کلی چرخیدیم ج و عکس گرفتیم برای پروف 😅که دیگه گفتم کوثر ـ بچه ها بیاید بریم من خسته شدم 😪 تمنا ـ آره منم خسته شدم بریم ؟ کیمیا ـ باشه بریم کیمیا می‌خواستیم برگردیم اما نمیدونستیم کجا بریم 😥بله درست فهمیدین ما .... ما .... گم شدیم 😫 تمنا ـ حالا کجا بریم 😬 کیمیا ـ نمیدونم😭 کوثر ـ آروم باشید 😶 تمنا ـ آخه الان باید کجا بریم 😓 کوثر ـ ای بابا آروم باشین چیزی نشده که🙂 بیاید زیر این درخت کمی آروم بشین امیر علی نمی‌دونم چرا خبری از دختر ها نشد چرا نمیان که بریم امیر علی ـ کیارش من نگران دختر هام پس چرا نمیان مگه قرار نشد زود بر کردیم🧐 کیارش ـ نمیدونم منم یکم نگران شدم امیر علی ـ اینجا وایسا تا من برم دختر ها رو پیدا کنم کوثر ـ از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون منم کمی نگران شدم😓 دیدم یکی داره میاد منم حس خوبی پیدا کردم رفتم جلو و دیدم امیر علی است 😍🤭 امیر علی داشتم میرفتم که دیدم یک دختر چادر به سر داره میاد فهمیدم که کوثر وقتی بهم رسیدیم گفتم ـ سلام خوبی کجایین پس نگران شدم😢 کوثر ـ سلام ببخشید راستش .... راستش ...‌ گم شدیم 😓 امیر علی ـ خب الان خوبی تمنا و کیمیا کجان کوثر ـ معلوم که خوبم اینجا باغ ها نه جنگل آمازون 😆 امیر علی ـ خب نگران شدم 😅نگفتی تمنا و کیمیا کجان کوثر ـ انجا هستن الان میگم بیان کیارش ایستاده بودم دم در که دیدم دخترا و امیر علی اومدن گفتم کجا بودین کوثر ـ همینجا بعد هم سریع رفتم بالا کیارش ـ امیر علی کجا بودن امیر علی ـ همینجا بودن کجا میخواستی باشن😄 کوثر ـ رفتیم بالا تا مامان منو دید گفت کوثر آماده شو که بریم روستای آقا جان «پدر بزرگ پدری» من هفتا عمو دارم😁😶 عمو علی💖 عمو غلام💙 عمو قدیر💜 عمو میلاد💚 عمو قادر❤️ عمو جمال 🧡 و عمو جواد💛 عمو جمال و جواد و قادر هنوز ازدواج نکردن سه تا عمه دارم عمه مرضیه💐 عمه مریم🌷 عمه سحر🌹 با نازنین دختر بزرگ عمو غلام خیلی راحتم مثل خواهر نداشتم میمونه البته داداشام گلن😁 اون موقع که رفتیم داشتن گردو میچیدن منم ی دل سیر از عزا در آوردم و کلی گردوی تازه خوردم 😋بعد جاتون خالی🤓 با نازنین تا آخر باغ🌳 دویدیم تا جون داشتیم جیغ زدیم🗣 نازنین هم پدر بزرگ مادریش فوت شده بود بعد تمام این اتفاقای سخت و این بخش زندگی که پر از فراز و نشیب بود قرار بود بریم خونه هیج جا خونه ی خود آدم نمیشه 😍😍 سر راه رفتیم خونه ی عمه مریم اصفهان خیلی شاد نبودم ولی حالم هم بد نبود تا به این ماجرا فکر نمیکردم حالم بد نمیشد🙂🙃💔🖤 وقتی برگشتیم توخونه با صحنه ی وحشتناکی رو به رو شدیم😱😨😰........ نویسندگان ـ حدیث 🍓💌 ـ کوثر🌸🎈 منتظر پارت های بعدی باشید ❤️❤️😍😍 کپی به شرط ذکر منبع و ۳ صلوات برای سلامتی امام زمان 🌹 منتظر نظرات هستیم پیوی نویسنده ـhttps://eitaa.com/majid_norouzii پوی نویسنده @Okok13
سلام بنده های خوب خدا شبتون بخیر 🙂👊🏽 امیدوارم حال دلتون خوب باشه🙌🏽🤞🏽😄 تا ۱۰ نفر درباره ی بقیه ی رمان نظر ندن پارتی در کار نیستا😇 نگید نگفتی!!!!😍😉