eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
88 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان : .3🥀 🥀پارت: 🥀 عبدی : علی زنگ بزن آمبولانس سریع علی : چشم ________ داوود: بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون داوود: خب چی شد ؟ دکتر : هیچی خوبه سلام بهت میرسونه داوود: دکتر آخه الان وقت شوخی هست😂😒 دکتر : آقا محمد بهوش اومد وقتی شوخی نیست داوود: حالش چطوره ؟ دکتر : فعلا خوبه ولی خب یک مشکلی هست حافظه‌اش پاک شده داوود: یا خدا😱😨😱😨😱 دکتر : نگران نباش حافظه‌اش برمیگرده ولی خب بعد چند روز یا چند ماه همین داوود: دکتر جوری گفتی همین انگار چیز خاصی نیست😒 دکتر : نیست داوود: من دیگه حرفی ندارم دکتر : زنگ بزن آقای عبدی ببینم داوود: چشم😂 ____ عبدی : رسول رنگش پریده بود و یخ کرده بود گوشم زنگ خورد بله داوود: آقا کجا هستید عبدی : تو آمبولانس داوود: یا حسین چی شده 😳😳 عبدی: قلب رسول داوود: قلب رسول مگه مشکل قلب داره 😳 عبدی: حالا اومدم میگم چکارم داشتی داوود: میشه بیاید همین بیمارستان آقا محمد بهوش اومده عبدی: خداروشکر 😍😍😍😍😍😍 حتما میام گوشی قطع کردم و فقط شکر خدا کردم باورم نمیشه محمد بهوش اومد 😍☺️ ______________ عطیه : از یکتا خبری نیست تاقت نداشتم لباس پوشیدم که برم بیمارستان که عزیز جلوم سبز شد عزیز : کجا عطیه جان عطیه : بیمارستان عزیز : ولی عطیه : عزیز خواهش میکنم عزیز : صبر کن لباس بپوشم منم بیام عطیه : باش 😔 تا عزیز رفت ،منم رفتم تو فکر نکنه اتفاقی بدی افتاده که یکتا از محمد خبر نداد😔 شاید محمد ..........😭نه خدانکنه _____ آقای شهیدی: علی رسول چی شد علی : رسول رفت بیمارستان منم دارم تماس سوگند و اون ناشناس شونود میکنم تا برای آقای عبدی بفرسم آقای شهیدی : خب پس مزاحم نمیشم به کارت برس علی : چشم ،ممنون !! _______ عبدی: رسیدیم بیمارستان دنبال تخت تا یکی از اتاق ها رفتم البته چون حالش خیلی بد نبود وارد بخش شد ولی محمد هنوز lCU هست 😭 نه دلم میومد رسول تنها بزارم نه تاقت داشتم دیدن محمد نرم 😭 ____________ عطیه : عزیز با اومدنش باعث شد از فکر و خیال بیرون بیام و به خودم اومدم که دیدم عزیز شکه شده داره به من نگاه میکنه عزیز چی شده ؟ عزیز: این آزمایش توی اتاق محمد بود عطیه: بدید ببینم چی هست آزمایش بیماری قلب بود و جوابش هم مثبت اما اسمی نداشت عزیز: محمد مریض هست ؟ عطیه : این آزمایش برای بیماری قلب هست ولی اسمی نداره ولی فکر کنم برای محمده😭😭😭😭😭😭😭😭 عزیز: یا امام زمان 😭😭😔😔 پ.ن: فکر کنم الان دلتون میخواد منو بکشید 😂😂😂😁😁😁😁 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16469754887301
1 چشم 2 مرسی. 3 😂😂😂 4 ببخشید کمی درس داشتم 5بله😂 6 ممنون
شارژ شدم😂❤️
1😂❤️❤️❤️ 2 نمیدونم من کپی نمیکنم 3 چشم
همه گوییم به تعجیل ظهورش صلوات، کاش این جمعه بگوییم به تبریک حضورش صلوات........ انشاالله
💠خوانـدن این دعـا در ابتدای روز باعـث مبارکی کارهایتان می‌شود💠   💦بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ💦 《اَلّلهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَالفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَالفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَالفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَالفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَالفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَالفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَالفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَ مَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ》 ✧✾════✾✰✾════✾✧ ❇️ دعـای ابتـدای روز ❇️ 《اََللّهُمَّ إِجْعَلْ أَوَّلَ یَوْمی هَذا فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجاحَاً وَ أَوْسَطَهُ صَلاحَاً اََللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنا مِمَّنْ أَنابَ اِلَیْکَ فَقَبِلْتَهُ وَ تَوَکَّلَ عَلَیْکَ فَکَفَیتَهُ وَ تَضَرَّعَ اِلَیْکَ فَرَحِمْتَهُ》
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_گاندو پارت ۴۷❤️ رسول: از اتاق محمد اومدم بیرون و رفتم سر می سعید رسول: سلام سعید سعید: به
پارت ۴۸ ❤️ فرشید: اصلا خوابم نمی برد ، از یه طرف درد داشتم از طرفی هم فکرم مشغول کارهای سایت بود و ... همین طوری تو فکر بودم که دکتر اومد تو اتاق.(دکتر از دوستان بود با کار ما آشنایی داشت و یک مدت کوتاهی که توی یکی از معمویرت ها با ما بودند و میدونستن که ما امنیتی هست و دوست بودن)👍 دکتر: اِ ... تو که هنوز بیداری 😳 چیزی شده ؟؟؟ درد داری ؟؟؟ فرشید: نه چیزی نیست ، خوابم نمی بره😞 فرشید : دکتر یه نگاهی بهم کرد که انگار همه چیز رو فهمید دکتر: 🙂 نگرانی؟؟ درسته؟! فرشید: از کجا میدونی😁 دکتر: ما اینیم دیگه👌😌😁 فرشید:😂😂😂😂 آخخخخ😞 دکتر: چی شد خوبی؟؟ فرشید: آ....ر.....ه 😓😬 دکتر: به خودت فشار نیار ، بخیه باز میشه🙂 فرشید: چشم😅 فرشید: دکتر اومد کنار تختم که یک صندلی بود نشست👌 دکتر: یه سوال بپرسم جواب میدی؟؟؟ فرشید: جانم دکتر: میگم شما تو جونی تون انقدر به خودتون فشار میارید و... اذیت نمیشید یا خسته نمی شید ، یا اصلا نمیگید چرا ما تو این سن باید نمی دونم تیر بخوریم و.... بعد یه عده جون دیگه واسه خودشون خوش گذورنی کنن و .... فرشید: با این حرف دکتر یک دقیقه برگشتم به روز هایی که میخواستم تازه وارد این کار بشم و... چقدر همه بهم میگفتن که نرو خطر ناک هست اما من یک جوری جواب میدادم که اون هاهم عاشق این کار میشدن . جواب دادم: فرشید: درسته ولی اگه ما هم بریم دنبال خوش گذرونی کی بیاد از این ملت دفاع کنه؟؟؟🤔 کی مراقب آقا سید علی باشه!؟؟🤔 درسته سختی داره ..... خیلی هم داره ......کار سختی هست ، اگه یک جا اشتباه کنی دیگه معلوم نیست چی میشه یا هر لحظه جونت تو خطره ، معلوم یک ساعت دیگه باشی یا نباشی 🙂 ما همه اینا رو می‌دونیم و قبولش کردیم به شوق اینکه یه روزی یه روزی آقا امام زمان بیاد و ما رو قابل بدونه و ما رو سپاهش راه بده ☺️ما از اون اول فقط به عشق شهدا و رهبرمون و خود آقا امام زمان وارد این راه شدیم بعدش هم مردم و مملکت که یک روزی قراره امام زمان توش پا بزاره❤️ دکتر: با حرف های فرشید جا خوردم که یک جون ۲۵ ساله اینجوری حرف بزنه 🙂 یه حس خیلی عجیبی داشتم که توصیف نکردنی هست💖 بعد از صحبت های فرشید واقعا جوابی نداشتم که بهش بگم فقط جوابش رو با لبخند دادم🙂❤️ ادامه دارد...
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_گاندو پارت ۴۸ ❤️ فرشید: اصلا خوابم نمی برد ، از یه طرف درد داشتم از طرفی هم فکرم مشغول کاره
پارت ۴۹❤️ دکتر: از جام بلند شدم و رو به فرشید گفتم: دکتر: الان به پرستار میگم یه مسکن برات بزنه تو سرمت بتونی بخوابی🙂 فرشید: ممنون🙂🌹 فرشید: دکتر رفت منم گوشیم رو برداشتم و یه زنگ زدم سعید! فرشید: الو سعید سعید: سلام فرشید فرشید: سلام سعید: پسر تو هنوز نخوابیدی😳😄 فرشید: نه خوابم نمی بره😅 سعید: عجبببب!!!!😁 خوب حالا چطوری خوبی؟؟؟ فرشید: بد نیستم ، درد دارم ، میگم سعید ، چی کردید ؟؟؟؟ سعید: اشکال نداره الان یک خبر بهت میدم بدون درد بگیری بخوابی😁😉 فرشید: سعید اذیت نکن ، چی شده؟؟؟😒 سعید: رسول رد شریف رو زده😌 فرشید: واقعا😍😃 سعید: نه الکی 😌 خوب آره دیگه برادر من😄 فرشید : دمتون گرم 😍 سعید: خوب دیگه فرشید من باید برم من کار دارم 😬👌 فرشید: باشه سلام برسون به همه🙂 سعید: چشم چشم ، خدانگهدار👋 فرشید: خدافظ👋 ادامه دارد....
خلاصه‌ی حرفِ دیروزِ حضرت آقا راجبِ جهادِتبیین: خواهشاً این یکی رو دیگه گند نزنید توش...! [انصافاً بنی اسرائیل ما ولایت پذیر تر بودن🤦🏻‍♂😓]
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان : .3🥀 🥀پارت: 🥀 عطیه : کاغذ آزمایش گذاشتم توی کیفم و جوری رفتار کردم که انگار اتفاقی نیفتاد عزیز شاید برای محمد نیست فعلابریم بیمارستان تا انشالله بقیش خدا درست کنه عزیز: بریم مادر😔😔 __________ سوگند : از بیمارستان که رفتم خونه بعد از یک روز بلاخره جیسون خبر داد تا بهش زنگ بزنم (پس اسم ناشناس ³ جیسون هست😁) صبح میرم سر قرار . _____ عبدی : زنگ داوود زدم که اون بیاد پیش رسول من برم به محمد سر بزنم😍😔 داوود داودد: بله آقا عبدی : بیا به بخش کنار رسول تا بیام پیش محمد داوود: چشم الان ..........۴ دقیقه بعد داوود: سلام آقا عبدی : سلام محمد چطوره داوود: خوبه آقا باورتون نمیشه خودش انگشت اشاره اش تکون داد تازه دکتر هم گفت خوبه😍😍😍 عبدی: خداروشکر 🤲 حافظه‌اش پاک نشد دیگه نه😍 داوود: 😔😔😔😔😔 عبدی: پاک شده نه ؟ داوود: به علامت بله سرم دوبار تکون دادم😔 عبدی: هی😔😔😔 باورم نمیشه داوود: رسول چش شده ؟ عبدی : قلبش داوود: مگه قلبش مریض هست عبدی : اره بعدا میگم داوود: باش پس برید پیش محمد عبدی : تو هم مراقب باش داوود: چشم😘 ___________ عبدی: رفتم سمت اتاق محمد یک پرستار داخل بود صبر کردم تا بیاد بیرون بعد ۲۰ دقیقه اومد بیرون سلام ببخشید میشه برم داخل پرستار : سلام بله فقط ۲۰ دقیقه عبدی: ممنون بیدا هست؟ پرستار: اره عبدی: ممنون بسم‌الله گفتم و رفتم داخل محمد سرش به طرف دیوار بود و چشماش بسته بود آروم نزدیک شدم مح‌‌....مد 😍 محمد: صدای باعث شدد از فکر هام خارج بشم برگشتم سمت صدا یک مرد میان سال و تغریبا پیر با صورتی نگران و کمی خوشحال .به نظر مرد مهربونی بود اما چرا من یادم نیست که این آقا کیه 🧐 اصلا محمد کیه😳 چرا وقتی گفت محمد بهش نگاه کردم 😳 عبدی : محمد با تعجب و اون آرامش که همیشه توی چشماش بود بهم نگاه می‌کرد معلوم بود منو نمیشناسع😭 محمد: شما..؟؟😳 عبدی: محمد منم آقای عبدی ! یادت نیست محمد: محمد کیه دیگه 😳 اسم من محمد هست ؟؟؟ عبدی : یا خدا حتی خودش نمیشناسع اره تو محمد هستی محمد سلطانی . یادت نیست محمد: میشه بیشتر توضیح بدید عبدی: درباره ای ؟؟ محمد: اینکه من کیم و ..... کلا هر چیزی که درباره ای موجودیت خودم باید بدونم😔 عبدی : نفسم پر صدا بیرون دادم تو محمد سلطانی پسر عزیز همسر عطیه خانم پسر دوست قدیمی من یکی از مأموران ارشد اطلاعات ایران ‌... فرمانده تیم امنیتی تهران ...... عبدی: هر چیزی که به محمد ربط داشت بهش گفتم و محمد فقط نگاه می‌کرد محمد: اینا که گفتی منم😳 چه جالب عبدی: اشکم بیرون اومد و با صدای بلند تری گفتم آره تویی محمد: خیلی برام جالب شد تا ۳ دقیقه پیش همش فکر میکردم کی هستم چی هستم چی بودم 😔☺️ مرسی که کمک من کردید آقا عبدی: خواهش میکنم😍😔 پ.ن: یک پارت کاملا شاد😍😍😍😂😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــ https://harfeto.timefriend.net/16469754887301
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_گاندو پارت ۴۹❤️ دکتر: از جام بلند شدم و رو به فرشید گفتم: دکتر: الان به پرستار میگم یه مسکن
پارت ۵۰❤️ فرشید: بعد از دو دقیقه یه پرستار اومدم و یه مسکن به سرمم تزریق کرد ، منم بعد از ۵ دقیقه خوابم برد😴 سعید: بعد از تماس با فرشید رفتم اتاق آقا محمد ، در زدم و وارد شدم: سعید: سلا آقا محمد محمد: سلام سعید: آقا فرشید الان زنگ زد ! محمد: خوب چی شد ، حالش خوبه؟؟ سعید: بد نیست ، انگار درد داره ، تا الانم بیدار بوده ... خودتون فرشید رو میشناسید که🙂 محمد: بلههههه خوب برو به کارت 👍 سعید: بله فعلا محمد: سعید......!!! سعید: جانم آقا محمد: ممنون ، خسته نباشی😊❤️ سعید: کاری نکردم ، همچنین ، خدانگهدار❤️🌹 محمد: ❤️🌹😊 رسول: سر سیستم بودم سرم بد جور درد می کرد ، دیدم واقعا نمی تونم بشینم همین جوری ، پاشدم رفتم استراحت گاه ، رفتم سمت آبدار خانه ، آقا حسین هم اونجا بود. رسول: سلام حسین آقا حسین: به سلا آقا رسول😃جانم کاری داشتی!؟ رسول: میگم اینجا یه قرص مسکنی پیدا میشه حسین: از داشتن که فکر کنم داریم ، ولی چیزی شده ، مشکلی پیش اومده؟؟؟؟ رسول: چیز خاصی نیست ، میشه بدید حسین: چشم ...... بفرمائید اینم از این😉 ولی حواست به خودت باشه هاااا رسول جان رسول: چشم ، ممنون حسین: خواهش می کنم🙂 رسول: با اجازه حسین: به سلامت ☺️❤️ ادامه دارد....