eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
87 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
دانش پدر کوثر:۵۰ ساله نظامی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️﷽ 💚 💛 🧡 💜 💙 💖 رمان:دختری از تبار امنیت پارت:1 هر کسی ی سر گذشتی داره ی قصه داره قصه ی آدما از اونجایی شروع میشه که ی اتفاق زندگی عادیشون رو تغییر میده ↯ من و خانوادم اون سالا توی تهران زندگی میکردیم و ی زندگی عادی داشتیم من کلاس هفتم بودم ی دختر نو جوون سر خوش و کنجکاو بودم که دلش میخواست همه ی حوادث که اطرافش اتفاق میوفته سر در بیاره خب کشف کردن همیشه لذت بخشه کشف معما،کشف راز ولی بزرگ تر که شدم فهمیدم پیداکردن معنی خود زندگی ی چیز دیگست ░ زندگی خودش پر راز ،راز هایی که اتفاقای کوچیک اونا رو آشکار میکنه و همه چی رو یهو تۼییر میدهツ من کوثرم کلاس هفتم سه تا برادر دارم و خدا رو شکر سایه ی پدر و مادرم بالای سرم برادرم از بزرگ به کوچیک کیوان:۲۳ساله🧔🏼 کامران:۲۲ساله🧔🏻 کیارش:۲۱ساله🧑🏻 پدر هم اسمش:دانش:۵۰ساله:نظامی👨🏻 اسم مادرم هم:زینب:جراح و پزشک🧕🏻 پدر و مادرم رفته بودن شهرستان پیش پدر بزرگم که تازه از مکه اومره بود🤗 و برادرام دو تاشون تهران کار میکردن و یکیشون کرمانشاه کامرا و کیارش تهران👀👣 کیوان کرمانشاه برادرام داشتن اماده میشدن برن سر کار منم تنها بودم😬 بعد رفتن داداش کامرا شیطونیم گل و کرد😼 و رفتم سراغ وسایل اتاقش ی فلش اونجا بود که توجهم رو جلب کرد زدم به لب تاپ💻 که روی میز بود چیز زیادی ازش نفهمیدم ولی فهمیدم ماجرا امنیتی 🖊📓 درباره ی ی پرونده ای بود به اسم کاکتوس🌵 که افرادی که سر پرونده کار میکردن زیاد بودن برادر های منم جز‌ اونا بودن یهو شو که شدم یعنی داداش کامران من.......... من:😼 پرونده:🤔 داداشم:😓😪😠 منتظر پارت بعد باشید😍😍💛💛 نویسنده:سرباز رهبر کپی:ممنون❌❌⛔️⛔️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️﷽ 💚 💛 💜 💙 💖 رمان:دختری از پارت امنیت پارت:2 یهو داداشم اومد اومد گقت تو اتاق من چیکار داری گفتم اومدم اینجا رو مرتب کنم اونم باور کرد رفت سر کارش منم هیرون مونده بودم برای چی من نگفتن که مامور اطلاعاتی هستن🧐 شب قرار بود پدر و مادرم با اولین پرواز برگردن و ما بریم دنبالشون با داداش کامران و کیارش رفتیم دنبالشون دلم براشون ی ذره شده بود برای شام از بیرون غذا گرفتیم و اومدیم خونه وقتی اومدیم گفتم :مامان مامان:جانم من:سوغاتی های ما کو مامان:بابا بزرگ براتون هدیه آورد من:وای خدا ی چادر گل گلی زیبا بود رفتم تو گوش مامانم گفتم:داداشا ی من مامور اطلاعاتین؟ مامانم:نه من:مامان! مامان:چته؟ من:الکی نگو میدونم مامان: از کجا؟ من: حالا مامان: حالا؟ من: اره یا نه؟ مامان: اره من بهت زده رفتم تو اتاق شروع کردم سرچ کردن که مامورای اطلاعی چه وظیفه ای دارن و ..... که یهو رسیم...... به احتمال شهادت بالاشون بغضم رو قورت دادم از اتاق رفتم بیرون داد زدم داداش میخواد شه‌ید بشه یهو همه😳 ⇨اینجوری نگام کردن ماجرا رو فهمیدن منم گریه کنان رفتم تو اتاق داداش کامران اومد دلداریم داد و رفت منم شام نخورده از بس گریه کردم خوابم برد.... منتظر پارت های بعدباشید😍😍💛💛 نویسنده:سرباز رهبر کپی:ممنوع❌❌⛔️⛔️
شخصیت کوثر عوض شد💕🖇🤤
زیر پست ها بزنید
هدایت شده از #جوانان _گاندو
📲 هکر ۱۳ساله فضای مجازی دنیا را مختل کرد! ✍رویترز نوشت: هکر ۱۳ ساله چینی به نام سون جیسو باعث توقف خدمات فیسبوک و واتس اپ و اینستاگرام شده است سقوط ارزش سهام شرکت فیس بوک به دلیل اخلال در شبکه جهانی اینستاگرام و واتس آپ