eitaa logo
مادرستان/ سرزمینِ مادرانه نوشت ها
1.1هزار دنبال‌کننده
231 عکس
53 ویدیو
1 فایل
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan متن‌های خود را برای ما بفرستید 👇 @maadarestann
مشاهده در ایتا
دانلود
از وقتی حضرت آقا فرمودند بر همه مسلمانان فرض است که با امکانات خود درکنار لبنان و حزب‌الله باشن،عذاب وجدان ولم نمی‌کرد. با خودم فکر می‌کردم من چه امکاناتی دارم؟🧐 قطعا یکی از کمک‌ها، کمک‌های مالی بود که تو این شرایط مهم بود وهست.👌 به موجودی حساب نازنینم که سر می‌زدم با تار عنکبوت مواجه می‌شدم.🕸😅 مبالغ بس ناچیزی که کمک می‌کردم اصلا راضی‌م نمی‌کرد.😕 از طرفی این کار قشنگ اهدای طلا از طرف بانوان و بازتاب جهانی‌اش، مخصوصا که باعث سوزش صهیونیست‌ها شده بود، هم خیییییلی منو به فکر می‌انداخت و برام جالب بود.🤩 اما هرچی نگاه می‌کردم از دار دنیا تنها طلایی که داشتم و درواقع اختیارش رو داشتم، گوشواره‌ایی بود که از دوران نوجوانی برام به یادگار مونده بود.😊 حسابی رفتم تو فکرش. 😈 البته از اون‌جایی که می‌دونستم عمرا دیگه طلا نمی‌خرم با این قیمت‌ها،😅 این‌ شد که رفتیم طلافروشی و گوشواره رو قیمت کردیم، با نصف پولش یه گوشواره سبک‌تر برداشتیم و نصف دیگه‌ی پول رو به حساب دفتر رهبری و پویش واریز کردیم.😍 خلاصه اینم یه راهه اگه هم دلتون می‌خواد کمک کنید هم مثل من دستتون باز نیست🙃، میشه اندک طلاهایی که داریم رو سبک‌تر برداریم و مابقی پولش رو کمک کنیم.😀 🎈 ☕️ @cafe_taamol ツکافه تخصصی تعامل✿
🔻 🔟 قسمت دهم شبها آدمها توی سرم راه میروند. مینشینند جلوی رویم و حرف میزنند. چشمهایشان، نگاهشان، کلامشان، همه یک چیز میگوید. شبها آدمها توی سرم راه میروند و فارسی و عربی را در هم میگویند. میخندند، گریه میکنند، انگشت اشاره شان را بالا می آورند، برافروخته میشوند و دست آخر محکم میگویند: "قطعا سننتصر." طوری میگویند که برایت وحی منزل میشود و ناخودآگاه زیر لب تکرارش میکنی. این آدمها را هرجایی نمیشود پیدا کرد. نمونه شان شاید فقط چندجای تاریخ باشد: روز عاشورا، روزهای اول جنگ خودمان، روزگار دفاع از حرم حضرت عقیله بنی هاشم؛ و حالا. انگار که چیزی مثل نخ تسبیح از آن روزها وصلشان کرده باشد به حالا با این تفاوت که اینها، بچه های حزب الله را میگویم، قوی تر و محکمترند. انگار که اصلا تاریخ را از قصد کش داده باشند تا برسد به حالا و آدمهایی که یک تنه جلوی اسرائیل ایستاده اند. این روزها کلی از خودم خجالت کشیده ام. وقتی مینشینم روبرویشان، بدون اینکه به چشمهایشان نگاه کنم، در همان لحظه اول، خالی میشوم. تهی از همه چیز. دیروز با سجاد و همسرش ام علی حرف میزدم. هر دو جوان و از دهه هفتادی های خودمان حساب میشوند. سجاد جانباز است. علی را دارند و یک توراهی. وقتی از زهرا پرسیدم میگذاری بچه هایت وارد حزب الله شوند، نگاه عاقل اندرسفیهی بهم انداخت و گفت: "بچه را برای چه میخواهم؟ برای مقاومت، برای مبارزه با اسرائیل، برای شهادت." و سجاد ادامه داد: "ما زندگی و بچه هایمان را برای آینده ذخیره نمی‌کنیم‌." اینجا بود که خالی شدم. چشمهایشان دروغ نمیگفت. حرفشان، حرف نبود. باورشان بود. همان طور که تا حالا عملی اش کرده بودند. منِ ایرانی آنقدر توی شعار و هیجان و احساسات زودگذر بزرگ شده ام که شعار را از اعتقاد تشخیص میدهم. از خودم بدم آمد. از خود مرددم. بچه هایم را گذاشته بودم توی خانه گرم و نرم، در آرامش، بدون صدای موشک، در کنار فامیل و دوست و آشنا و باز هم برای آمدن تردید داشتم. این یعنی من خودم را مالک همه چیز میدانم و اینها خدا را. شبها صورت تک تکشان می آید جلوی چشمم که میخندند و انگشت اشاره شان را بالا می آورند و محکم میگویند: "قطعا سننتصر."   ✍️ http://ble.ir/jarideh_sh ✈️ راوی اعزامی راوینا @ravina_ir با ما همراه باشید ...‌ 🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
. تربیت بنیادی یه چالش ۸ روزه داره از تاریخ ۸/۱۸ تا ۸/۲۵ 🗓 📝 با نکات کاربردی و استاد الهی منش کارشناس ارشد روانشناسی اسلامی توی این ۸ روز، تمرین می‌کنیم طوری با بچه‌هامون رفتار کنیم که اونا برای یه کار مهم آماده بشن 💫💎 بیاید باهم سربند مبارزهای فردا رو محکم‌ ببندیم✌️🌿 .✾•┈┈نگاهی متفاوت به تربیت┈┈•✾ | @tarbiat_bonyadii |
آقا! بفرمایید انگشترم اینجاست با عشق از دستم در آوردم یک هدیه از یار است مانند او زیباست! این روزها عزم سفر دارد او سالها در دست من، تنهاست ... انگشترم هر شب؛ جان می‌دهد با اشک‌های مادرانِ داغدارِ خسته‌‌ی آواره‌ی زخمی هر چند بی‌جان است انگشترم عزم سفر دارد دلتنگ لبنان است انگشترم شاید یک وعده‌ی شام شب آوارگان باشد در دست دختربچه‌ای یک قرص نان باشد شاید پتو باشد گرما ببخشد بر تن سرد زنی تنها شاید متکایی که بر آن تکیه خواهد زد داروی بیهوشی شود بر پای آن کودک وقتی که دکتر تکه‌های پاره‌اش را بخیه خواهد زد ... انگشترم هدیه است انگشترم زیباست انگشترم یک تکه از دنیاست دنیا کجا دیدی که پا برجاست؟ ای کودک صنعا ای مادر بیروت ای پاره‌های پیکر لبنان همدردتان هستیم در ایران... بزم عزا کافی‌ست! با هدیه‌ای باید که عیدش کرد... انگشترم یک تکه از دنیاست مانند من یک روز خواهد مرد باید شهیدش کرد ... شاعر: خانم معین زاده https://eitaa.com/maadarestaan
«یا طبیب من لا طبیب له» در راستای لبیک به جهاد رهبری و کمک به جبهه مقاومت، 🥼یک گروه از پزشکان : کارشناس طب سنتی(پزشک عمومی) متخصص محترم تغذیه متخصص محترم اطفال متخصص محترم روانپزشکی کارشناس محترم مامایی پزشک عمومی برای انجام مشاوره در زمینه مشکلات پزشکی و تفسیر آزمایش و سونوگرافی در خدمت اعضای محترم هستیم. 🍀هزینه مشاوره و سایر موارد مستقیما توسط شما صرف کمک به جبهه مقاومت خواهد شد.🙏 اینجا با نکات کوتاه بسیار جذاب و کاربردی که علم امروز از آیات و فرمایشات ائمه بزرگوار بهش دست پیدا کرده هم آشنا میشین. لینک کانال👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3526362073C5ba934f465
هدایت شده از |خانوم‌عکاس📷|
کمدم را زیر و رو میکنم شاید چیزی به درد بخورد دوست‌داشتنی‌هایم را نگاه میکنم. برای دل‌کندن.. اما هیچ‌کدام ارزش مادی ندارند. نمیشود فروخت. جعبه ساعت هایم را نگاه میکنم. یکیشان یادگار مادربزرگ است یکیشان یادگار کربلا یکیشان یادگار پدر، اولین ساعتی که هدیه داد.. کسی میخرد؟ کجا میخرند؟ میبرم حرم مغازه‌های اطراف حرم شاید کسی بخرد. نمیدانم. طلا ندارم. بچه که بودم گوشواره داشتم و النگو بزرگتر که شدم فروختیمشان چون طلا دوست نداشتم. هنوز هم ندارم. اما الان دلم طلا میخواهد. بازهم میخواهم بفروشمش. شاید هم خودش را بدهم. نمیدانم.. کاش طلا داشتم! با رفقایم قرار به فروشِ غذا گذاشته‌ایم سودش را میخواهیم بدهیم به هیئت، که بدهد برای جبهه مقاومت. راستش را بخواهی خیلی ناچیز است این‌ها خیلی کم است شاید حداقل کاری باشد که انجام میدهیم شاید باید بزرگ‌تر بود اما کمِ مارا ببین... دلم یک دنیا پول میخواهد همیشه با شوخی به دوستانم میگفتم که پول میخواهم برای اینکه فلان چیز را بخرم فلان چیز را... اما حالا یک دنیا پول را میخواهم برای لبنان. برای غزه. برای مقاومت. آقاجان دلم خیلی پر است.. تنگ هم شده برایت. کاش زودتر برگردی. تنها تو میتوانی ظلم را از میان برداری؛ تنها تو غم‌هارا تبدیل به گلستانِ شادی میکنی. کمِ مارا بپذیر.. ما . ✍🏻خانوم‌عکاس
😌روز هایی که با صبر و حوصله این بافت ها رو رج به رج میبافتم ، بارها از ذهنم میگذشت که عاقبت این بافت ها چی میشه ، قسمت چه کسی میشن ، شاید روزی برسه که من نباشم و این بافت ها همچنان سرحال و برقرار باشند. 💗اغلب دست بافتهام رو از صمیم قلب دوست داشتم و نتیجه این میشد که برای هر کدوم نقشه ای میکشیدم و گوشه ای نگهداری میکردم به امیدی ..... 🥺اما این روزها ، روزهای آرومی نیستند و ابتلائات آخر الزمانی بد جور همه ی عالم رو درگیر کرده . با حکم « فرض برهمه » رهبر عزیزم ، ذهنم مدام دنبال راهی بود که منم حرکتی کنم ‌🧐 و دیدم فعلآ اون چیزی که سریع قابل وصول هست ، گذر از دوست داشتنی هام هست .... همه بافت ها را به امیدی بافتم 😌و به نیتی خاص کنار گذاشته بودم😉 . 👌ولی الآن مطمئن هستم ، بهترین راه عاقبت بخیری بافت ها رو پیدا کردم. 🌱البته با کمک شما ❣هر عزیزی که تمایل به خرید این دست بافتها داشت ، لطف کنه و کل مبلغ اهدایی را به حساب دفتر حضرت آقا کمک به لبنان واریز کنه و با فرستادن فیش واریزی بنده محصول رو براشون پست میکنم. ✔️ خواهر عزیزم ،لطفا از فرستادن این پیام به دیگر عزیزان دریغ نکن تا ان شاالله به سرعت تمام بافت ها به سر منزل برسند . 📌مبلغ هدیه روتختی رز و پیچک: ۶ میلیون تومان 👌بافته شده با تکنیک دو رو بافی ( یک طرف، زمینه کار طوسی با گل صورتی و طرف دیگر زمینه کار صورتی با گل طوسی است) ✅ ابعاد کار : ١٧٠ در ٢٢٠ سانت ✅ نوع کاموا : چلسی ایرانی 🌱جهت اطلاع از موجود بودن بافت لطفاً به این آیدی پیام بدین : @soltanahmadi_m .
مدرسه دخترم تصمیم داره یه جشن تکلیف خوب و به یاد موندنی برای دخترا بگیره من ازشون میپذیرم. یکی از کارهاشون اینه که میخوان با هزینه خانواده ها برای بچه ها چادر و جانماز یک شکل تهیه کنن ولی اینو دیگه در شرایط کنونی که در غزه و لبنان جنگه نمیپذیرم چرا؟ به نام خدا چون‌که زیرا دختر خانوم من تاریخ جشن تشرفش مهرماه بود که مصادف شد با ایام مصیبت سخت و سنگین شهادت سید حسن نصرالله😭 و ما جشن رو با تاخیر و در موعد دیگری برگزار کردیم. برای همین دخترم چادر و جانماز و کیف داره و تهیه مجددش از نظر من در شرایط جنگی فعلی ضرورتی نداره. پس بنا به مبانی اعتقادی که دارم در شرایط کنونی دوست داشتم این هزینه رو با دستان دختر کوچکم بدیم برای جبهه مقاومت🌹 اگر خودم به تنهایی تصمیم گیرنده بودم به گونه ی دیگری رفتار میکردم ولی اینجا یک پای ماجرا دخترکم بود❤️ پس باید گفتگو میکردیم. دو تایی نشستیم کاغذ و خودکار آوردیم من دلایلم را گفتم و نوشتم، دخترم هم دلایلش را گفت و نوشت. من با احساسات او ابراز همدردی کردم و نظراتش رو یک به یک نقد کردم🥰 و پیشنهادمو دادم. اما ایشون نه تنها با احساسات من همدردی نکرد😆 بلکه نقدهای من رو نپذیرفت😜 و پیشنهاد من رو قبول نکرد🤪 و یکطرفه تمام مبانی ایدیولوژیکی منو *وتو* نمود🥴و پیشنهادشو گذاشت روی میز🤦‍♀ حالا دیگه وقت اتمام گفت و گوی مسالمت آمیز و زمان عقب نشینی تاکتیکی بود😎 من در کمال آرامش پیشنهاد او رو پذیرفتم.🙏 هر دو صورتجلسه رو امضا کردیم و با خنده و شادی جلسه ختم گردید💐💐 در ظاهر امر من شکست خوردم🙌 ولی آیا این برای من یک شکست مفتضحانه بود؟ نه ابدا👌 من دارم با این مکالمات آرام آرام بذر تفکر انقلابی و جهادی مبتنی با نظرات حضرت آقا رو در جان و دل دخترکم میکارم و باید صبور باشم این بذر ارام ارام جوانه میزنه و رشد میکنه با توجه به سن و سالش دل کندن از اونچه دوستش داره سخته💔 من اینو میدونم❤️‍🩹 ولی به تجربه مادرانه این رو هم‌ میدونم که با مهر و محبت و همین مکالمات دو طرفه و آرام و صد البته به مدد الهی روزی خواهد رسید که او نیز وقتی بزرگتر بشه مثل خواهرش تمام پس انداز و حقوق و طلاهاشو برای جبهه مقاومت هدیه خواهد داد💖💖💝 ان شاءالله ✍دکتر فاطمه محمدی پزشک و متخصص طب سنتی قطعا سننتصر✌️ @dr_fmohamadi🇱🇧🇵🇸🇮🇷
33.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای بازی بچه ها، توی صدای چرخ خیاطی گم می‌شد. اتوها روی درزها بخار میزدند و عطر گلهای پارچه ها را آزاد می‌کردند! تا حالا پارچه های گلدار صورتی را با ذکر بسم الله القاصم الجبارین برش نزده بودیم. باید جانمازها، روسری ها و جا سوزنی ها را به نمایشگاه می رساندیم... توی خستگی، دلمان رفته بود پیش حوض بزرگ پشت جبهه های جنگ ایران، که خانم ها لباسهای غرق خون شهدا را در آن میشستند و رفو می‌کردند! حوض رنگ خون میگرفت و مادرها نمی دانستند تاروپود تن جگرگوشه کدام مادر را از لباسها میشویند و بجای کدام خواهر دکمه های شکسته و پارگی لباسها را کوک میزنند... شاید آن زنها فکرش را نمی‌کردند روزی جنگ تمام شود و ما برای مبارزه با اسراییل پشت چرخ خیاطی هایمان، پدال چرخ را به نیت انجام امر رهبرمان بفشاریم! ما نسل همان شیرزنها هستیم... ما عاشق مبارزه با صهیونیست هستیم! ما جا پای مادرانی می‌گذاریم که بجای ترسیدن و اشک ریختن، تلاش کردن و رشد کردن را انتخاب کردند!
🔻 *ما رأیتا الا جمیلا* در سوز سرد پاییزی... در لحظه ای که دست هایم را بهم گره زده و با نفس هایی که از دلِ آتش گرفته برمیخزد گرمشان میکنم و همزمان خبر را می‌خوانم که حلب سقوط کرد و زمزمه برخی مردم را می‌شنوم که با صدای اعتراضی می گویند چرا نیازمند داخلی نه... باخود برای هزارمین بار درگیر میشوم که آیا این همان کاری است که باید پایش بایستی یا خودت را سرگرم کرده ای؟! از راه می رسد به قیافه اش میخورد از برادران افغانی باشد ابتدا یک پنجاهی در دست و سپس پنجاهی دیگری هم به آن اضافه میکند و نزدیک‌تر می شود بدون اینکه کاسه آشی دریافت کند پول را تحویل می دهد و راهی زیارت می شود. پس از چند دقیقه دوباره می بینم به سمت میز می آید تا پول را در دستش می بینم باخودم فکر میکنم حتما دلش آش خواسته و پشیمان شده و آمده است که آش بگیرد شاید خجالت می کشد به همین خاطر میخواهد مجددا پول دهد سریع قبل از اینکه حرفی بزند میگویم:بفرمایید آش پولش را دادید ولی تحویل نگرفتید. اما او دوباره یک پولی در دستم میگذارد که من هنوز مبهوت زیبایی این صحنه هستم از اعتماد او به یک گروه مردمی بی نام و نشان از اینکه مصیبت چشیده استکبار بودن و بلاهای امروز فلسطین و لبنان را خوب احساس می کنند از اینکه دشمن چقدر تلاش کرد بین ما و آنها فاصله بیندازد... از اینکه چقدر مورد هجمه برخی رسانه های داخلی بودن و مجددا شیربچه های فاطمیون توی سوریه خون می دهند همینطوری دارم فکر میکنم که گویا او هم متوجه شده است حواسم به پولی که دریافت کردم نیست یهو اشاره می کند یورو! ۵۰ یورو...! برای کمک به مقاومت است به سوی حرم راه می افتد گویا باز من متوجه این مبلغ نشده ام و به ارزش غیرمادی آن می اندیشم که دوستم یهو فریاد می زند: *بابا دمش گرم حدود ۴ میلیون تومان* اما قیمت این صحنه چند؟ خوشبحال کسانی که تمدن اسلامی و برادری و خواهری به وسعت جهان را خواهند چشید... 🆔 @ashpazkhane_moqavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا