یا خالق الحسین
وسط سینهزنی ظهر عاشورا، یه دفعه متوجه شدم انگشتر عقیقم مثل هر روز روضه تو دستمه....
ای خاک بر سرم
وسط روضه ظهر عاشورا، روز عقیق به دست کردن نبود که....
با خجالت انگشتر رو درآوردم و یواش گذاشتم تو کیفم....
آه حسییییین
#روایتـروضه
@maahjor
یا غیاث المستغیثین
میگفت: باباش اومده بود کمک برای پخت غذای نذری. موقع خرد کردن پیازها، انگشتش برید.
مهدیه سادات ۶ساله فکر کرده تقصیر داداش سید حسینش که ۵ ـ۶ سالی ازش بزرگتره، بوده!
زده زیر گریه و بهش گفته: داداش اگه خواهر بزرگت بودم، تیکه تیکَت میکردم.
باباش آرومش کرده و گفته: تقصیر داداش نبود که، خودم حواسم نبود!
بعد باباشو بغل کرده و گفته: « آخه بابا، من تو رو اندازه امام حسین دوست دارم.»
فکر کرده داداشش انگشت باباشو خون انداخته. خونش به جوش اومده. خواسته بهش بفهمونه که داداشمی باش، پای بابام وسط باشه اونم انگشت بابام خون بیاد. دیگه داداش نمیشناسم. حسابتو میزارم کف دستت.
بعد دیده کوچیکه، زورش نمیرسه!
گفته کاش ازت بزرگتر بودم، زورم بهت میرسید، اونوقت میدیدی چطور حالیت میکردم نباید انگشت بابامو خون مینداختی!!!
الهی بمیرم برات رقیه جان، چندبار گفتی: « کاش بزرگتر بودم، اونوقت میدیدید میزاشتم انگشت بابامو خون بندازید یا نه. »
آه حسسسسین
#روایتـروضه
@maahjor
یا غِیَاثَ مَنْ لا غِیَاثَ لَهُمن سرم رو گذاشتم رو سینهٔ بابا. همون موقع که کفنپوش بودن. غسل داده شده بودن. با احترام گذاشته بودنشون وسط پذیرایی بین جمعیت. وداع آخر با اهل خونه و بچهها بود. من تن کفنپوش بابا رو بغل کردم، بو کردم، حس کردم، بوسیدم، گریه کردم، ولی باز آروم نشدم.... آروم نشدم، چون لحظهٔ آخر جان دادنشون نبودم. نبودم که بابا رو بغل بگیرم. کمکشون شهادتین بگم. کمک کنم لحظات آخر دنیا کمتر رنج بکشن. که تو بغل عزیزاشون جان بدن. تو این تقریبا ۲سال از رفتنشون، سعی کردم به لحظهٔ آخر بابا فکر نکنم. به جان دادنشون. به اینکه به جای بغل عزیزاشون و در آرامش رفتن، دکترا و پرستارا دورهشون کردن و میخواستن با شوک دادن بابا رو احیا کنن. احتمالا بابا مستأصل بودن که کنار یه مشت آدم غریبه سکرات مرگ رو دارن میگذرونن و نمیدونم چطور جان دادن. میدونم حتمی کادر درمان با دلسوزی میخواستن بابا رو به زندگی برگردونن. میدونم بدخلقی و جسارتی در کار نبوده. میدونم بابا احتمالا خیلی هشیار هم نبودن. امّا امّا امّا امان از این دل بیقرار و فکر مشوش.. همش میگم نکنه بابا موقع جان دادن هوشیار بودن و دوست داشتن تو بغل عزیزاشون دنیا رو ترک کنن... من نبودم، ندیدم، حس نکردم لحظهٔ جان دادن بابا رو. ولی تن کفنپوش غسل دادهٔ سالمشون رو بغل کردم و دلم آروم نشد که نشد...... حالا ظهر عاشوراست. حضرت زینب بالای گوداله.... تو مقتل میگه: الشمر جالس علی صدرک .... من دیگه طاقت ندارم.... بالای گودال بودم، حتمی جان میدادم.... امان از دل زینب آه حسسسسین #روایتـروضه @maahjor
enc_16910590372691451269481 (1).mp3
5.38M
احسن الله لک العزا سلطان نجف
احسن الله لک العزا صاحب الزمان
به نیت از تمام رفتگان جمع
و به نیت پدرم و میثاق
@maahjor
هو الرزاقششمین کتاب ۱۴۰۳ ۶ از ۵۰ 📚 هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر: حبیبه جعفریان/ نشر سپیده باوران ۱۷۶ صفحه روایات کتاب از نگاه افراد مختلف خانواده امام موسی صدر نقل شده است. بیوگرافی(شرح احوال) سطحی سید موسی صدر و اطلاعات شناسنامهای خانوادهاش با چاشنی کمرنگی از خلق و خوی شهید در بستر خانواده. در اثر بیشتر با مکتوب کردن روایات شفاهی افراد نزدیک شخصیت مواجهایم. روایاتی که فراتر از خصوصیات ظاهری او و تا حدودی خلق و خوی ایشان در بستر خانواده نرفته، و وجوه عمیق اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و.... شهید در آن مغفول مانده است. متاسفانه بعضاً در هفت روایت خصوصی؛ انگار معنا و باطن قافیه را به صورت و ظاهر میبازد و کأنه شخصیت غیر جمال ظاهری که بارها به انحاء مختلف به آن اشاره میشود مطلب درخوری برای ارائه و بیان ندارد. در واقع سوای ایراد قلم، اشکالات محتوایی اثر بسیار در ذوق میزند. جان کلام اینکه، توقعی فراتر از آنچه کتاب به آن پرداخته بود، داشتم. و انتظار قلمی خوبتر از آنچه نویسنده محترم مرقوم کرده بودند، که متاسفانه برآورده نشد. #چند_از_چند @maahjor
هو المحیط« آسمانی شدن زمین موجب شکوفایی استعدادهای انسان مسلمان و انگیزش امکانات او میشود. در حالی که جدا کردن زمین از آسمان جانشینی را از معنی تهی میسازد و نگاه انسان مسلمان به زمین را در یک قالب منفیگرا به انجماد میکشاند. بنابراین، منفیگرایی از طبیعت نگاه انسان جهان اسلامی به آسمان برنمیخیزد، بلکه آنگاه که زمین در چارچوب ناسازگار با آن نگاه به انسان عرضه میشود، از نیروی جنبشآفرین خود بازمیماند.....» 📚 نا : مریم برادران #جرعهای_کتاب @maahjor
هو الخبیر « برتری اسلام را باید از محیط سخن به میدان عمل رساند.» 📚 نا : مریم برادران #جرعهای_کتاب @maahjor
هو ا
لرحیم« او پدر پسرانی بود که گاهی تا پای جان استاد را میستودند و گاهی جوانی میکردند و حرف را تا جایی پیش میبردند که ناخواسته دلش به درد میآمد. اما پدر چشم میبست و میگفت: «بهخاطر خطای تصورات بوده نه بیمبالاتی در دین.» و فراموش میکرد. این جوانِ نازنین قصد داشت همه چیز را تغییر دهد و میدانست «تفاوت» تاوان دارد.» 📚 نا : مریم برادران #جرعهای_کتاب @maahjor
بیقرار توام و در دل تنگم گلههاست.
آه! بیتاب شدن عادت کمحوصلههاست.
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست.
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
«بال» وقتی قفس پر زدن چلچلههاست.
بیتو هر لحظه مرا بیم فروریختن است.
مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست.
باز میپرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئلههاست.
#فاضلمیفرماد:)
@maahjor
هو الرزاقهفتمین کتاب ۱۴۰۳ ۷ از ۵۰ 📚 نا: مریم برادران/ نشر دارالصدر ۲۱۶ صفحه «بیشتر از آنچه میخوانید، فکر کنید. اگر به صرف خواندن عادت کنید. در بین متنها و سطرها محدود میشوید. آنوقت نوآور نمیشوید.» در «نا» با داستان زندگی شهید محمدباقر صدر مواجهایم. راوی سعی کرده دریای عظیم وجودی شخصیتش را در ظرف کتاب فشرده سازد تا جرعهای آب زلال دستگیر مخاطب تشنه شود. و آب چنان گواراست که تو را مشتاق به نوشیدن دوباره و چندباره میکند. بهطوریکه نمیتوانی قانع به چشیدن سهم کمی از این عظمت وجودی باشی و مشتاقانه خواهان نوشیدن جرعههای بیشتری از این دریای عظیم میشوی. آنچه از لابلای سطور کتاب قلابی میشود و مخاطب را همراه میکند، عظمت وجودی و شخصیتی و ایمانی سید محمدباقر صدر است. چنانچه مشتاق میشوی هرچه بیشتر از او بدانی و مأنوسش شوی و آرزو میکنی زیستن در حوالی شخصیتی چون او را. برادران در «نا» شمهای کلی از زندگی سید محمدباقر صدر را، ترسیم کرده و گاهی فراخور بستر روایت به جزئیات نیز پرداخته است. گویا او بالاجبار با نگاهی گذرا کلیت ماجراهای زندگی شخصیتاش را مطرح کرده تا بتواند نمایی کلی از آنچه بر سید صدر رفته را در کتابی کمحجم گرد آورد چرا که « آب دریا را گر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید.» #چند_از_چند @maahjor