هوالجبار
پس از سالیان دراز دست به کار شده تا مربای هویجی برهم نهم، القصه چون فراموشی در ذات آدمیست و از دل برود هرآنچه از دیده رود و سِبقه تاریخی هم محدود به پخت متفرق دو سه باری در این سالهای مدید میشد. ناچار دست به دامان جناب گوگلِ مهربان شدم که بیشتر از هر سخندانی ذکات علمش را به نقد جان میپردازد.
و تمام همت خویش برآن گماردم که مو به مو هرآنچه گفته بود به عمل رسانم، تا لطف بینظیرش را جبران نُمایم.
و امید که با محصولی خوشرنگ و خوش طعم و مارمالاتیطور خستگی از تن هر دویمان به درد رود .....
چند ساعتی درگیر پخت مربا بوده و آخر کار دیدیم هنوز مانده تا قوامش مثل عسل شود، دیگر طاقت از دست بداده و گریبان چاک کردم که چه مرگت است که زودتر به قوام نمیایی؟! هیچ نگفت و خاموش بود،
ناچار به طرفه العینی شعله را بالا برده تا زودتر به سرانجام رسد کار و من نیز به کار خود شوم....
ربع ساعت بعد از عملیات انتحاری آتش و فوران شعله، بالاخره مربا مهیا شد، خوش عطر و خوش رنگ و حسابی قوامیافته حتی زیاده از حد مارمالاتیطور شده، به حدی که بزور چند قطره آب درون خود نگاه داشته بود...
مربا را درون ظرفی ریخته و در یخچال گذاردم تا بوقتش به حساب رِسَم، دم افطار که شد تصمیم برآن شد که خودمان قبل از موعد مهمانی چند شب بعد، مقداری از آن را تست نموده و چشیده تا خیالمان آسوده گردد که به قطع و یقین مقبول مهمانها خواهد افتاد...
مربا را که از یخچال بیرون آورده و در ظرف را باز نمودم، با تکهای سنگ نارنجی رنگ و رو رفتهی متمایل به سفید مواجه شدم، مربا از فرط شکرکزدگی گویا پاسبان دیده بود بی رنگ و رخ و چونان سنگ مرمر، سفت و سقلمه..
خشکم زد، پس کو آن هیبت شکرین دلربای عسلی رنگ.
به ضرب چاقو، اندکی از سنگواره^ را جدا نموده و مزه مزه کردم، بد نبود اما آنچنان که باید هم نبود و فی الواقع چنگی به دل نمیزد....
حیف آن همه زحمت و مرارت و مهمتر آن همه مواد اولیه گرانبها در این وانفسای محیرالعقول گرانی، که هرچیز مفت هم قیمتش تصاعدی گران میشود.
باید چارهای جست از اهل فن، چاره چیست؟!
به شور شدیم با اهل نظر؛
اولی گفت؛ لابد شکرش زیاده بوده از حد،
دومی فرمود؛ حرارت را زیاد فربه نمودی
و آن دیگری حجت را تمام کرد که دور بریزَش آن ناسپاس بیمروت را که ندانست قدر مواد چون دُر گرانبها را و نیز رنج زحمت کشیده را و مضاف بر آن اینچنین تو را سنگ روی یخ نموده، رواست که بر او بشوری و روانه سطل آشغالش کنی، بر خود رنج و محنت روا مدار تا هم خود آسوده شوی و هم سرنوشت او عبرتی باشد برای دگران و زین پس با مال و جان و آبروی ولی نعمت خود بازی نَنُمایند...
مال را که هدر داد، زحمت جان نیز برد، نگهش داری عِرض و آبرویت هم قی میکند این بیحیا سنگدل عقیق منظر!!
غمین و اندوهبار دنبال چارهای گشتم تا مبادا ظلمی روا دارم بر آن بیچاره مسکین که خود در حقش کوتاهی روا داشته بودم و او به قصاص اشتباهِ من، محکوم به نابودی بود....
القصه، مجدد دست به دامان گوگل جان سخاوتمند شدم و از من اصرار که راهی نشان بده و از او تَکرار که حکایت همان بود که عَرض شد، چیزی از من عایدت نخواهد شد، خود کمر همت ببند و چاره بجوی از همان رسپی^ اولیه
دل به دریا زده و مجدد دست به کار شدم، مقداری آب حسابی جوش و قل خورده را با اندکی آبِ لیموی چلانده شده در هم آمیخته و مربای تنتنانی را درونش ریختم، و پس از آن کمر همت بسته و آنقدر نرم نرمک هم زدم تا دل سنگ مربا به حالم آب شد و خود را درون آب و آبلیمو رها و آزاد کرد، به پاس این همراهی کمی حرارت و گرما مهمان بزمشان کردم و خوب که درهم غلطیدند و بسان یک تن واحد درآمدند، بیخیال گرما و حرارت شدم...
و دمی بعد درون ظرف مخصوص در آرامش تمام قرار گرفت....
روز موعد رسید و موقع پذیرایی مهمانها با آن مربای کذایی...
چند تن از مهمانها، بهبه و چهچه کنان که عجب مربای خوشعطر و طعمی، دستور پختش را مرحمت بفرما تا ما نیز اینچنین هنرنمایی به کار بندیم و سفره را رنگین به عِطر مربای هویجی این چنین دلربا و مدهوشکنندهای بنُماییم....
و من متحیر از چرخش روزگارِ گهی پشت به زین و گهی زین به پشت، بادی در غبغب انداخته و با لحن متواضعانهنُمایی عرض کردم؛ «هیچی، همان مواد همیشگی مرباست و دستور هم دستور پخت سرچ شده از نت»
و البته که کار را باید سپرد به کاردانش تا سرانجام نیکو شود و کار درست.....
سنگواره؛ شبیه سنگ
رسپی؛ دستور آمادهسازی یا پخت
#طنز_نوشت
#نُماییدن
#نَما_یا_نُما_مسئله_اینست؟!
#در_روی_یک_پاشنه_نمیچرخد
#بخشش_از_بزرگانست
#مثل_گوگل_گوگولی_ومهربان_باشیم
@maahjor