هو النافع
صد سال ره مسجد و میخانه بگیری
عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری
بشنو از پیر خرابات تو این پند
هر دست که دادی به همان دست بگیری
#شیخبهایی
@maahjor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هو الجبار
وَلا اَری لِکَسْری غَیْرَکَ جابِراً
و برای دل شکستگیهایم جز تو کسی را نمیشناسم....
نه جبرانکنندهای میبینم
و نه میشناسم....
جبران تمام نداشتههایم، مرا برای خودت پرورش بده و بمیران......
#الهی_وربی_من_لی_غیرک
@maahjor
هو خیرالرازقین
دلبرک : مامان، میدونی مامان بدجنس چه جوره؟!
من : نه، چطوره؟!
_ : مامان بدجنس عصبانی میشه، حرف دختراش که دروغ میگن رو گوش میده و یه بچه دیگه رو دعوا میکنه؟! (مدیونید فکر کنید کارتون بینوایان دیده!!)
_ : که اینطور! پس مامانا نباید بقیه بچهها رو دعوا کنند؟!
_ : آره، تازه مامان بدجنس نمیزاره کارتون ببینی! با گوشیش بازی کنی! هی میگه گوشیمو لازم دارم! همش میگه برو بازی کن. نقاشی بکش. ولی مامان خوب هم میزاره با گوشیش بازی کنی و کارتون ببینی، هم بازی کنی، یا نقاشی بکشی.
_ : خوب حالا من مامان بدجنسم یا خوبم؟
_ : میزاری با گوشیت بازی کنم ؟!
_ : نه، لازمش دارم.
_ : پس بدجنسی!
_ : باشه.
_ : مامان خوبی باش دیگه ؟!
_ : نه همینجوری خوبه! خوب، دختر بدجنس چطوره ؟!
_ : دختر بدجنس نداریم، پسرا بدجنسن.
_ : عه نمیدونستم. اونوقت بابای بدجنس چطوره؟
_ : بابای بدجنس هم نداریم. باباها خوبن.
_ : آهان نمیدونستم. پس فقط مامانا و پسرا بدجنساند !!
_ : بعله.
#دلبرک
#مدافعحقوقکودکان
#مادر_دختری
@maahjor
هو الأحد
« تا میتوانی سعی کن تنها نمانی. تنها ماندن با خود کلنجار رفتن است. خیلی که تنها ماندی چیزی بخوان یا سینمایی برو. نگذار حملهٔ تنهایی مداوم و متناوب باشد و روز به روز. چون هربار مقداری از قدرت آدم را میگیرد. مثل اینکه خودم مخاطبم. رها کنم تا بعد.»
📚 نامههای سیمین دانشور و جلال آل احمد، جلد سوم، صفحه ۴۳۴
#جرعهای_کتاب
#سهکتاب
@maahjor
مهجور
هو الأحد « تا میتوانی سعی کن تنها نمانی. تنها ماندن با خود کلنجار رفتن است. خیلی که تنها ماندی چیز
دشمنان نیستند که انسانها را به تنهایی و انزوا محکوم میکنند، دوستاناند!
#میلان_کوندرا
@maahjor
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مست تری یا من
ای پیش تو چو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
گفتم : ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
من بی دل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه
#مولانا
@maahjor
مهجور
هوالشافی پر از فریادم سکوتم بغض دارد. گو فلسطین اشغالیام چو صهیون نامروت، فتح کرده مرا. اندکی ا
هو الشافی
تا میخواهم شروع کنم کاری را، شوق و نگرانی بهم گره خورده، رسوخ میکند در جانم. روانم بیم دارد از بدقلقی تنم. یلدای امسال، سه سال است افسارش دستِ من نیست. رام صاحب جدیدش شده. نمیدانم چه هیزم تری فروخته بودمش؟! یا او چه تخم دو زردهای برایش گذاشت که قریب سی و هفت سال مصاحبت و یار غار بودنم را فروخت به ناز و کرشمهاش.
اوایل سعی میکردم به رو نیاورم. حتی ککم هم نگزد! سخت بود ولی چاره چه بود؟! باید میبریدم با پنبه سرش را. با خودم گفتم بگذار بچرخد تا بچرخیم؟! کور خوانده که گمان شکستم و تصاحب مایملکم را دارد. خیال کرده بیدیام که بلرزم با این رعشهها. دست کم گرفته مرا که پشت گرمم به صاحب آفاق.
شروع شد رزم با او که مدتها پیش شبیخون زده بود. و از غفلتم برده بود کمال بهره را. زمانی هوشیار شدم که پاهایم را به تصرف درآورده و در سرم جولان میداد حسابی. حافظهام هم گیج و مبهوت که بالأخره فرمانبر او باشند یا من؟! اراده کرده بود تحت امر خودش دربیاورد همهام را. غلندر بود و قلدر و زور زیاد.
تا شیرفهم شوم چه شده؟! بیمروت سربازانم را هم اغفال کرده بود برای هجوم بر من. سعی کردم نبازم خودم را. باید مسلّط میشدم بازی سه هیچ عقب را در نبرد تن به تن. چارهای جزء تقابل نبود. از متخصّص و فوق تخصّصش کمک گرفتم. نشانم دادند راه را از چاه. هر سری تجهیزم میکردند که هر وقت حمله کرد اینطور، تو نیز دفاع کن آنطور. تمسک جستم به تجهیز قوا برای جنگ سخت. اولین قدم بایکوت هر آنچه بود که باعث تجدید قوای او میشد. اخراج کردن هر چه قوی میکردش و بازی میکرد در زمینش. باید سبک میشدم از اعوان و انصارش. خط قرمز کشیدم دور هر چه باعث تقویتش و تضعیفم میشد.
قدم بعدی نادیده گرفتن و سانسور کردنش شد. خیلی حرصی میشد که نمیبینمش. مدام تغلّا میکرد برای به چشم آمدن. هر سری از دری نو ورود میکرد. یورش پشت یورش!
گویی صرفاً برای عملیات چریکی تربیت شده. به تمام نقاط اصلیام هجوم آورد. و من مدام درحال دفاع که مبادا سقوط کند نقاط استراتژیکم. گاه غلبه میکردم ولی باز از جای دیگر پاتک میزد! به نظر در نقاط امنیتیم جاسوس دارد. تا از نقطهای غفلت کنم از همانجا نفوذ میکند.
اوایل از پشت خنجر میزد، اما دیگر دستش رو شده برایم. به هیچ وجه پشت نمیکنم به او. گذاشتمش جلوی چشمم. درست در تیررسم. اما نفهمیدم چطور برای خودش همپیمان پیدا کرد. حالا از طریق همپیمانش حمله میکند. و اینک گنگم که جنگ نیابتی از طرف خود نامردش است یا همپیمانش کاسه داغتر از آش شده و حالا او ولکن معامله نیست؟!
یورشی چندجانبه، از طرف چند اهریمن!
تنم ضعیف شده. سربازانم روزهاست استراحت نکردهاند، و نتوانستهاند تجدید قوا کنند. نبرد در چند خط مرزی و تهاجم چندسویه کمرشکن است. خیلی از مناطقم غصب شدهاند. مقاومت ادامه دارد تا مبادا پایتخت سقوط کند. در گوش سربازانم از معجزه میگویم. از خالق کن فیکون. از نتیجه دادن استقامت و پیروزی ایمان بر تصرف و اشغال.
نباید یادشان برود اینجا ملک من است. ملک ماست. باهم شکستش میدهیم. حتی اگر همهام را تصرف کرده باشد. خواهد فهمید دوران بزن درو تمام شده. ایمان معجزه میکند. توکل بر صاحب کن فیکون دوا و درمانست.
#یامناسمهدواءوذکرهشفاء
#دشمن_تادندان_مسلح
@maahjor