eitaa logo
مهجور
114 دنبال‌کننده
166 عکس
31 ویدیو
2 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالنور « بعضی از اهالی مکه شهادت می‌دادند که گاه شاهد درخشش نور از پیشانی عبدالله بودند که صورتش را روشن می‌کرد. این نور به عنوان نشانهٔ نبوت تفسیر می‌شد. » « چند هفته پس از ازدواج در خواب صدایی شنید که به او می‌گفت: رییس این قوم را در شکم داری و وقتی او به دنیا آمد، بگو من او را در برابر شر همهٔ حسودان به خدای یگانه می‌سپارم؛ او را محمّد بخوان. » 📚وارث پیامبر: حسن عباس @maahjor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوالنور از درم‌ها نام شاهان برکنند نام احمد تا ابد بر می‌زنند نام احمد نام جمله انبیاست چونک صد آمد نود هم پیش ماست 🎊 هدایای عیدانه 🎊 به مناسبت سالروز ولادت رحمت جهانیان و ناشر صادق فرهنگ نبوی دو جلد کتاب به قید قرعه به دو نفر از بزرگواران محب آن نور حیات‌بخش تقدیم خواهد شد. هدایا؛ 🌱 جنایت و مکافات: فئودور داستایوفسکی 🌱 در باب حکمت زندگی: آرتور شوپنهاور برای ثبت اسم شریفتان در لیست قرعه‌کشی، لطفا کلمه را به آیدی بنده @Maaahjor ارسال بفرمایید. @maahjor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اما قرعه کشی هدایای عیدانه میلاد حضرت رحمة للعالمین و فرزند خلفشون امام صادق علیه السلام🌱 اولین قرعه: کتاب جنایت و مکافات داستایوفسکی هدیه داده می‌شود به محب بزرگوار پیامبر مهربانی سرکار خانم/ جناب آقای 👆👆👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اما قرعه کشی هدایای عیدانه میلاد حضرت رحمة للعالمین و فرزند خلفشون امام صادق علیه السلام🌱 دومین قرعه: کتاب در باب حکمت زندگی شوپنهاور هدیه داده می‌شود به محب بزرگوار پیامبر مهربانی سرکار خانم/ جناب آقای 👆👆👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوالشافی پر از فریادم سکوتم بغض دارد. گو فلسطین اشغالی‌ام چو صهیون نامروت، فتح کرده مرا. اندکی از سرزمینم باقی است. اشغالگرش هر روز زخم می‌زند مرا. و جانم را می‌فِشرد. خیال نابودی‌ام را در سر می‌پروراند. باید محو کنم نقشه‌اش را. و بسازم تابوتش را. تیشه‌ای هست آوار کند دیوار را ؟! هنوز کمی مانده تا سقوط جسم. این مقاومت است که پیروز میدان است. باید اندکم مومن‌تر شود به خواستن. مومن‌تر شود به توانستن. مجاهدانه فتح کند سرزمین اشغالی‌ام را. و بشکند حبس را. روانم درد دارد. سکوتم بغض دارد. چیزی درونم به منتها رسیده. روزی بیت المقدسم را آزاد خواهم کرد. همیشه ایمان است که پیروز است. @maahjor
ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش باید برون کشید از این ورطه رخت خویش @maahjor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هو الجبار چند روز است تقلا می‌کنم به نوشتن. تا لااقل اندکی از آتش ریخته بر جانم سرد شود. پناه می‌برم به کلمات. تا شاید هُرم جگرسوز سینه‌ام، کمی تسکین یابد. اما کلمات سرکش‌اند. رام نمی‌شوند. نه که نخواهند، عاجزند، الکن‌اند. کلمه تاب سوختن ندارد. جانِ به دوش‌کشیدنِ لاشه‌‌ی متعفنِ رذیلت را ندارد. نمی‌تواند بار ننگش را به دوش بکشد. کلمه ناتوان است. از نشان‌دادن کُنه و حقیقیتِ درنده‌خوئی و رذالت ریخته در بطنِ دیو وحشی. کلمات دل‌خون‌اند. فراری‌اند. نگران‌اند که مبادا این ننگ و عار، شرافت و قداست دیرینه را لکه‌دار کند. کلمات بارکش امانت الهی بوده‌اند، چطور می‌توانند این رذالت و پستی را حمل کنند. کلمات شرمگین‌اند. بی‌تاب‌اند. قاصرند از بازگو کردن. و تقلایم بی‌ثمر است. ننگ ابدی بر فرومایگانِ پَست که رذیلانه به سَلاخی آدمیّت مشغولند. @maahjor
هو الباقی دیروز حدود ساعت ۷ غروب دیدمش. بی‌حال و بی‌رمق نشسته بود روی رختخواب. چشماش از دیدنم برق می‌زد. لبخند اومد روی لب‌های رنگ پریده و خشکش. کنارش نشستم. تمام تنش یه پاره استخوون شده بود. ولی پاهاش ورم داشت، خیلی زیاد. با دست‌هام شروع کردم ماساژ دادن پاها. نمیزاشت می‌گفت خودتو اذیت نکن. اذیت نیست که، خودم دوست دارم. نه نمیخوام. میخواست پا شه راه بره، با پسرم کمک کردیم کمی تو خونه راه رفت. زود خسته شد. رنگ به صورت نداشت. کسل و بی‌رمق گفت: خسته شدم، کاش یه سره بشه. اینجور نگین، خوب میشین. خداروشکر درد رو تشخیص دادن. شما هم که بدترش رو گذروندین. تازگی نداره. دیگه نمی‌تونم. دیگه طاقت ندارم. دیگه جون درد کشیدن ندارم. دلم می‌خواست یه جوری از دردهاش کم کنم. یه کاری کنم کمتر درد بکشه. ولی نمی‌تونستم. هیچ کاری ازم برنمیومد به جز امید دادن. چه امیدی آخه؟! تحمل درد کشیدن؟! نیم ساعت بیشتر نموندم. شام مهمون بودیم. وقتی خواستیم بریم ناراحت شد، گفت همیشه یه سر میای و سر سفره که میشه پا میشی میری؟! میام. امشب مهمونیم. ولی قول میدم چند شب دیگه حتما شام بیام. الانم که خداروشکر بچه‌ها هستن، تنها نیستید. با چشم‌های مهربونش نگام کرد که باشه، قبول. ولی قولت یادت نره. تموم صورتش مهر بود. پشت اون نگاه بی‌رمقش، موج مهربونی و محبت بود که به سمتم سرازیر می‌شد. مثل همیشه پیشونی بلندش رو بوسیدم. بغلش کردم و خداحافظی. ساعت ۱۱ و نیم بود. بعد مهمونی، تو خیابون داشتیم قدم می‌زدیم به سمت ماشین که دورتر پارک شده بود. به دلم افتاد دوباره برم ببینمش. هنوز نشسته بود رو رختخواب. تا چشمش افتاد بهم، با ناراحتی گفت: کی تو رو خبر کرد؟ چرا اومدی؟! من خوبم چیزی نیست که. خودم اومدم. کسی چیزی نگفته. دوست داشتم دوباره ببینمتون. چرا دراز نمیکشین؟! مامان گفت: نمیتونه. دیگه حتی نمیتونه دراز بکشه. درداش خیلی زیاد شده. چندتا بالش گذاشته بودن پشت سرش، که تکیه بده. دوباره گفت می‌خوام یه کم راه برم. کمک کردیم چند قدم راه رفت. خسته شد. نشست. خودتو ناراحت نکن. چیزیم نیست. پاشو برو خونت. بچت صبح زود می‌ره مدرسه. من خوبم. میرم سِرم میزنم بهتر میشم. باشه حالا شما رفتید منم میرم. اصرار کرد که نه پاشو برو. چندبار تا صبح پیامک دادم و حالش رو پرسیدم. ۵ صبح بود. پیامک اومد، دارن آمادش میکنن ببرن اتاق عمل؟! چی؟! اتاق عمل برای چی؟! فنری که تو روده گذاشتن، حرکت کرده از چندجا روده رو سوراخ کرده. یا علی! پس اون همه درد. قلبش چی؟! فوق تخصص قلب اومده بالاسرش، کلا تیم جراحی تشکیل دادن برای عمل. باید دعا کنیم قلب تاب بیاره عمل رو. چاره‌ای جز عمل نیست. چند ساعت طول کشید. از اتاق عمل بیرون اومد. دعاها اثر کرده بود قلب تاب آورده بود. ولی باید تو آی سی یو می‌موند. بیام بیمارستان ببینمش. کجا میخوای بیای؟! ما رو هم دارن بیرون می‌کنن. میگن تو بخش آی‌سی‌یو باید باشه. مراقب هم نمیزارن. خداروشکر حال عمومیش خوبه. ساعت ۱۱ شب برگشتن. ۱۲ شب زنگ زدیم بیمارستان. پرستار بخش گفت: حالش خوبه. نگران نباشید. با خیال راحت می‌خوابم. فردا میرم ببینمش. دلم لک زده براش. @maahjor