eitaa logo
مهجور
114 دنبال‌کننده
166 عکس
31 ویدیو
2 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
مهجور
هو الخبیر
خواب‌ها عجیب‌اند؛ گاهی دروازهٔ ورود به عالم معنا، و یا پرده‌ای که ناخودآگاه آدمی را به نمایش می‌گذارد. این خواب‌هایی که حاکی از مافی‌الضمیر* کُنه جهان هستی یا جهان درونی آدمی است، قابل تأمل‌اند. و تعبیر رؤیای صادقه، مربوط به این قسم خواب‌هاست که پلی است میان جهان درون و برون آدمی یا هستی. و گاهی، خواب‌ها نمود خاطر آشفته و مشوش آدمی است، قوهٔ خیال و یا شاید وهم دست به صورتگری می‌زنند تا پریشان‌حالی و شوریدگی صاحب خواب را ترسیم کنند. همان‌ها که در تعبیر قرآنی، أضغاثِ أحلام* نام گرفته‌اند. به نظر مبنای این تقسیم‌بندی، قابلیت اعتنا و تأمل و تعبیر داشتن در جهان واقعیت است. آنچه ارتباط درستی با عالم معنا برقرار کرده را صادق به معنای قابل صدق در واقع، و آنچه به کاهدان زده و خبری از اتصال به عالم معنا در آن نیست، کاذب یعنی غیرقابل‌صدق در واقعیت تعبیر کرده‌اند. اما خواب‌ها مهم‌اند؛ چه راستین باشند و چه دروغین، نمودی از احوال و درونیات و مشغله‌های آدمی‌اند. خواب‌ها صادقانه‌ و بی‌تعارف، شما را با خودتان مواجه می‌کنند. آینه‌ای می‌شوند که خودآگاه و ناخودآگاه آدمی را مقابل چشمانش ترسیم می‌کند. و از پریشان‌حالی یا دل‌آسودگی صاحب‌خواب پرده‌افکنی می‌نمایند. مجلهٔ مدام در این شمارهٔ خود پا به جهان خواب گذاشته، جهانی همه‌گیر که چه باور به مهم بودنش داشته باشی چه نه، طعم آرامش و سکونش را حتماً چشیده‌ای. اگر مایلید روایت‌ها و داستان‌های آدم‌های دمخور با خواب را بخوانید، این شمارهٔ مدام را از دست ندهید.
*آنچه در دل است. فکر، درونیات
*خواب‌های آشفته
؟ مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان @maahjor @modaam_magazine
مهجور
هو الفاتح
محبوبم، می‌دانی من آدم سنت‌ها هستم و زندگی را هرچه اصیل‌تر دوست دارم. و غریبه‌ام با هرچه تازگی و زرق و برق مسحورکننده حیران‌کننده امروزی. شاید باید سال‌ها قبل به دنیا می‌آمدم، زمانی که فرش خانه‌ها لاکی بود و پشتی و مخده لوکس‌ترین اسباب زندگی. زمانی که چای قندپهلو در استکان کمرباریک شاه‌عباسی و نعلبکی گل‌سرخی بزم عاشقانه را صفا می‌داد و طعم شراباً طهوراً به جان آدم‌ها می‌ریخت. زمانی که دل‌ها ساده و بی‌آلایش بود. و زلالی و شفافیت سرریز بود در رابطه‌ها، دوست‌داشتن‌ها، دشمنی‌کردن‌ها و ... زمانی که دل‌ها تک‌سوار بودند و جهان، جهان وحدت بود. و از این همه کثرت هر روز زاینده و هر روز پر زرق‌و‌برق‌تر خبری نبود. من آدم دیروزم. آدم روزهایی که اگر عزیزی از دست می‌دادند تا همیشه سوگوارش بودند. اگر محبوبی رو می‌گرفت و رفتن را به ماندن ترجیح می‌داد، دلداده‌اش تا سال‌ها و شاید تا آخر عمر نمی‌توانست از فکر و خیال و دوست‌داشتنش دست بردارد. حتی اگر به‌ظاهر وانمود می‌کرد دیگر برایش مهم نیست و رفتنی باید برود. ولی در دلش آن آتش گداخته سرد نمی‌شد و همیشه جان داشت برای شعله کشیدن، سوختن، سوزاندن، جان گرفتن. هرچه خاکستر می‌ریخت تا شعله خاموش بماند، ولی آتش همیشه گداخته بود زیر خاکسترِ خود را به تغافل زدن. من آدم آن روزهام، نه این روزهای پرطمطراقِ پر از محبوبِ دلبرِ دلکشِ هزار نقش و رنگ. این روزها آدم‌ها مستقل شده‌اند، حتی وابسته دلدادگی خودشان هم نیستند. هر آن که بخواهند محبوب عوض می‌کنند و هر محبوبی که رفت به طرفة‌العینی* محبوب دیگر جایگزین می‌شود. این روزها عشق آتش نمی‌زند، شعله ندارد که خاموشی و روشنی‌اش توفیر داشته باشد. این روزها، روزهای زندگی پر زرق و برق در انبوه دکوراسیون لوکس است. سرویس چوبی مبل و میز و لوستر و فرش‌های ابریشمی هفت‌رنگ و ماشین آخرین سیستم و خانه فلان متراژ و موبایل آخرین ورژن فلان کشور ابرقدرتمند و چه و چه، آدمی را مشغول کرده و جایی برای سادگی و بی‌پیرایگی نگذاشته. این روزها، هیچ چیزش حقیقی نیست، حتی عشق‌هایش مجازی است. دلبری‌ها و دلدادگی‌ها هم روز‌به‌روز، نو می‌شود. تنوع از سر و روی همه چیزمان سرریز است. محبوبی هم اگر رفت، بی آنکه کاسهٔ آبی پشت‌سرش بریزیم که به‌زودی برگردد. به طرفة‌العینی محبوبی دیگر جایگزینش می‌کنیم که مبادا حوصلهٔ دل بی‌تابمان سر برود. این روزها، روزهای زندگی در لحظه است. هر کس در لحظه بود، شریک لحظاتت است و گرنه پس زده خواهد شد. این روزها، همه چیزش پر زرق‌و‌برق و متنوع است حتی دلبری‌هایش. قیسی دیگر برای لیلایش مجنون نمی‌شود و فرهادی برای شیرینش بیستون نمی‌شکافد. این روزها، روزهای انتظار نیست و کسی منتظر رسیدن نخواهد ماند... و اگر نبودی، ختم آمدنت گرفتنی می‌شود و وجود حاضر و غایبت نادیده. محبوبم، زندگی به سبک این زمانه، دامن‌گیر همه‌مان شده و عاشقی و دلدادگی را فراموشمان کرده. عزیزجانم، به استغاثه‌های هر دمت فکری برای وصال کن، که جان‌ها برفت از کف. *
چشم‌برهم‌زدنی
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد. آرزومند نگاری به نگاری برسد. مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان @maahjor
مهجور
هو الحَکَم
نیش حرفش آونگی شده بود که در سرم تاب ‌می‌خورد. اگر تاب زهر کلامش را نداشتم، نمی‌توانستم دلیل این بیزاری و نفرین نابه‌هنگامش را بفهمم. تاب‌آوری از ارکان گفتگوست. باید بشنوی تا بتوانی بگویی. گفتن بی شنیدن سودبخش نخواهد بود. او حرف‌هایش را پتک کرده بود در سرم، حرف‌هایی که نمی‌دانستم چقدر آگاهانه است و به آن باور دارد و چقدر از سر لجبازی و خامی است؟! هر چه بود منطقی این بود حالا بشنود، اما او می‌خواست قبل از شنیدن تیر خلاص را بزند و برود. می‌گفت: «صحبت با من مثل آب کوبیدن در هاون است.» خودش را راحت کرد با تو هنوز اهل گیر‌ دادنی و من هم گوشم بدهکارت نیست‌. نمی‌دانم چرا نمی‌خواست بشنود، آگاه به نقدناپذیری‌اش بود یا منظورش قوام و ثبات اعتقاد و باورش بود؟! شایدم ترس از شنیدن داشت که مبادا تلنگری باشد بر بنیان نابخرد باورش. هرچه بود تلاش می‌کرد باب گفتگو را ببندد. دهان باز کرده بود و حرف را ریخته بود وسط گود مجازی و بعد گوش‌ها را گرفته بود که صدای انعکاس و ارتعاش حرف‌هایش را نشنود. «بیزارم از دین شما، نفرت به آیین شما» را در شیپور مجازی کرده بود. و در پیام‌ها اذعان کرده بود باورم را باور ندارد. بعد که خواسته بودم علت را بدانم گفته بود: دست از سرم بردار. من الگوهای دیگری انتخاب کرده‌ام که از تبار رنگین آریایی‌ام‌اند و مرید راه آنانم. می‌دانستم سپر انداختن چارهٔ کار نیست. باورم را باور ندارد قبول. اما باید می‌فهمید اجازهٔ هتک حرمت ندارد آن‌هم اینچنین علنی و جسورانه. شاید هم دور از مروت می‌دیدم کسی را که مدعی حق‌طلبی است و طرفدار آزاداندیشی، صرف اینکه نمی‌خواهد بشنود، رها کنم به حال خودش. گرچه در تعجب بودم چطور هم داد عدالت‌خواهی و مساوات و آزاداندیشی سر می‌دهد و دم از دین من انسانیت است می‌زند. و چطور گزینشی عمل می‌کند و بعد راه گفت‌وگو را می‌بندد! می‌گفت : «امامان از تبار عرب را قبول ندارم و مرید حضرات کورش و حافظ و سعدی و مولوی‌ام.» ما با نسلی طرفیم که حتی شناخت درستی از مشاهیر و بزرگان خود ندارد. دانستم خبری از باور عمیق و تأمل پشت این حرف‌ها نیست. تمام این تغلاها یک واکنش سیاسی نابجاست که دامن‌گیر باورهایش شده. و چه غم‌انگیز است سرایت شبهات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی به ساحت باور و اعتقاد! ادامه دارد... @maahjor
اشتراک درد و رنج‌ آدم‌ها را بهم پیوند می‌زند. ما آدمیان بهم گره خورده‌ایم با دردها و رنج‌های مشترک......
مهجور
کار گیتی همه ناهمواریست این گذرگه ره هموار نداشت #اِنَّ‌اللهَ‌یُحِبُّ‌الْمُتَوَکِّلینَ. @maahjor
﷽ يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّـهِ وَ اللَّـهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (فاطر: ۱۵) ای مردم، شما نیازمند خدایید و خداست آن بی‌نیاز ستوده شده. @maahjor
مهجور
هوالباقی چند ماهی بیشتر نیست که می‌شناسمش آنهم مجازی و در این مدت یک بار دیدمش و گفتگویی کوتاه بینم
هو الباقی
رنج مشترک، درد مشترک، غم مشترک وجه مشترک غمناک ما که عزیز از دست داده‌ایم... و خاصیت این درد و غم و رنج، اینه که وقتی چشیده باشی بهتر می‌تونی رنج و غم دیگری که حالا مبتلا به این مصیبت شده رو درک کنی. ما دختران بی‌بابا، وجه اشتراک قریب و کمرشکنی داریم.... یتیمی داغی است که بر دلمان نشسته پدری دیگر از سرای فانی پرکشید تا در دیار باقی جاودانه زنده بماند و نزد مولایش زندگی کند. لطف می‌کنید اگر برای تمام پدران آسمانی، بویژه پدر دوستان عزیزم که امروز سفر آخرتشون شروع شده، فاتحه و صلواتی عنایت بفرمایید. @jeiranmahdanian @Zahramahdanian @maahjor
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آشفتگان عشقت، گیرم که جمع گردند جمع از کجا توان کرد، دل‌های پاره‌پاره @maahjor