هدایت شده از 💖نبض زن👩⚕
📕داستان #پستچی جوان
چهارده ساله کـه بودم؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش بـه مـن بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، #فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود ، از بس #زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آن قدر حالم بد بود کـه بـه زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.
دو روز بعد با کمال پر رویی😳 به من پیشنهاد...
😍🔞ادامه داستان شنیدنی فقط کلیک🔞😍🤫