آموزش مداحی معنا 🎤
#ارادت شهید مدافع حرم به #علامه_حسن_زاده_املی @samad1001
#ارادت_شهید_مدافع_حرم_به
#علامه_حسن_زاده_آملی
🔸شهید #اسماعیل_خانزاده از رزمندگان اهل خطه مازندران است که برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها به سرزمین #سوریه سفر کرد و پس از جهاد و ایثار توسط تروریستهای تکفیری به فیض #شهادت نائل آمد. #نرگس_پنج ساله تنها یادگار این شهید والا مقام است. رضا رحیمی از همکاران و همشهریان اسماعیل خانزاده خاطراتی از این شهید را اینگونه روایت میکند:
#ارادت_و_دیدار_هفتگی_با_علامه
🔹از کودکی با هم دوست بودیم و شهادتش برایم داغ سنگینی است. یکی از کارهای #شهید_خانزاده این بود که هر #پنج_شنبه به دیدار با #علامه_حسن_زاده_آملی میرفت. اگر مشکلی داشت و فرصت دیدار میسر نمیشد، حتما آن روز #مزار_مادر این عالم فرزانه که در روستای #اّهلْم_محمودآباد دفن شده را زیارت میکرد.
🔸خاطره دیگری که از این #شهید عزیز دارم این است که محرم وقتی عزاداران اباعبدالله(ع) می خواستند وارد امامزاده ابراهیم(ع) که دقیقا روبروی منزلشان بود بشوند جلوی در مینشست و پای عزاداران را با آب درون تشت میشست.
#لبیک_به_ندای_هل_من_ناصر_ارباب
🔹شهید #خانزاده متولد 63 بود و در بحث تحصیل نیز ابتدا فوق دیپلم تربیت بدنی گرفت و در این مقطع نیز کارشناسی رشته مدیریت امور فرهنگی خواند. او یک دختر پنج ساله به نام #نرجس دارد وقت رفتن به دوستان و رفقایش سفارش کرد هوای #دخترش را داشته باشند که احساس یتیمی نکند. توی وصیت نامهاش نوشته بود خداوندا محبت همسر، پدر، مادر و دخترم باعث شده که نتوانم برای دفاع از حرم عمه جانم حضرت زینب(س) بروم به راستی که ندای هل من ناصر اربابم را شنیدم. می خواهم برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به سوریه بروم تا به مولایم بگویم اگر در آن روز برای یاری شما نبودم امروز میخواهم جانثاری کنم.
#به_من_قول_داده_بود
🔸تعدادی از #همسایگان ما هستند که در سانحهای دچار بیماری و یا معلولیت جسمانی شدهاند. هر زمان که فرصت داشت آنها را با ماشین و هزینه شخصی خود به تفریح میبرد تا حال و هوایشان عوض شود. خیلی انسان پر #نشاط و با روحیهای بود. #شهید_روح_الله_سلطانی مسئول عملیات بود او شش هفت ماه پیش به شهادت رسید. اسماعیل در مراسم ختم شهید سلطانی به بچهها گفته بود روح الله به من قول داده بود تا پایان خدمت هر جا برود من را با خود ببرد حالا منتظرم ببینم به وعده اش عمل میکند یا نه! شهید #خانزاده رئیس دفتر شهید سلطانی بود.
#پدر_و_مادرش_را_به_کربلا_فرستاد
🔹یکی دیگر از کارهای زیبای او این است که چند بار میتوانست به زیارت کربلا مشرف شود اما معتقد بود تا پدر و مادرم به حرم امام حسین(ع) نرفتند من هم نباید بروم. اربعین امسال پدر و مادرش را به کربلا فرستاد و گفت: «من نیز به زیارت #عمه_جانم_حضرت زینب (س) میروم».
@samad1001
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#با_طهارت_بمیرید_شهید_میشوی
🌹پيامبر خدا ص:
🔸فراوان وضو بگير تا خداوند عمر تو را زياد گرداند
🔸و اگر توانستى شب و روز با #طهارت باشى اين كار را بكن،
🔸زيرا اگر در حال #طهارت بميرى، #شهيد خواهى بود.
📔الأمالی للمفيد
🌹شادی روح شهید مدافع حرم محمود رضا بیضائی #صلوات
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#کانال_عــــرفان_شـــیعه
❣join➲ @erfan_shia❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
📹 #فیلم
🌹علامه طباطبایی(ره):
🔸وقتی #شهید مطهری به درسم می آمد حالت #رقص پیدا می کردم!
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#کانال_عــــرفان_شـــیعه
❣join➲ @erfan_shia❣
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#ماجرای_اقامه نماز #حاج #قاسم_سلیمانی درکاخ کرملین
_ابراهیم شهریاری ماجرای نماز #سپهبد #شهید سلیمانی را که در کاخ کرملین اقامه کرد، نقل میکند.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، در بخشی از کتاب «سلیمانی عزیز» که روایتگر خاطراتی متفاوت و خواندهنشده از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی است، ابراهیم شهریاری ماجرای نماز شهید سلیمانی را که در کاخ کرملین اقامه کرد، تعریف کرده است.
در این خاطره آمده است:
وقت نماز بود، زدیم بغل، گفتم: «حاجی قبول باشه.»
گفت: «خدا قبول کنه، انشاءاللّه.»
نگاهم کرد و گفت: «ابراهیم!»
ــ نمازی خواندم که در طول عمرم در جبهه نخواندم.
به حاج قاسم گفتم: حاج آقا، شما همهی نمازهایتان قبول است.
قصهی نماز خواندهشده حاج قاسم فرق میکرد، به کاخ کرملین رفته بود و با پوتین قرار داشت. تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت. صدایش در سالن پیچید، بعد هم به نماز ایستاد. همه نگاهش میکردند. میگفت در طول عمرش چنین لذتی از نماز نبرده بوده است.
پایان نماز پیشانیاش را روی مهر گذاشت، به خدای خودش گفت: «خدایا، این بود کرامت تو، یک روزی در کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی آمدم اینجا نماز خواندم.»
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#کانال_عــــرفان_شـــیعه
❣join➲ @erfan_shia❣
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🔴خاطره خواندنی توسل شهید برونسی به حضرت زهرا(س) در لحظات سخت عملیات
🔸 شهید برونسی فرمانده است توی #عملیات_رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم #شهید _برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جا افتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه #یازهرا مدد، مادر جان مدد...
🔹بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
🔸گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم، گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، ۲۵ قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد ۴۰ قدم ببر جلو.
🔹گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، ۲۵ قدم رفتم به چپ، ۴۰ قدم رفتم جلو،
🔸بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم
گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.
یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شد.
گفت اون شب ۸۰ تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.
🔹چند روز بعد که پیشروی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگاه کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم ۲۵ قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده. اگر من ۳۰ قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم.
۴۰ قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
🔸شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی ۲۵ قدم به چپ؟ ۴۰ قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن؟ قصه چیه؟
🔹گفت سید کاظم دست از سرم بردار.
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی
گفتم باشه
🔸گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟
گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، ۲۵ قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو ۴۰ قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله پیروز میشی.
منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#کانال_عــــرفان_شـــیعه
❣join➲ @erfan_shia❣