افسانه حیات دو روزی نبود بیش
آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت !
#کلیم_کاشانی
بعدِ وارستگىام سوزِ تو در تن باقیست
آتش افسرده ولى گرمىِ گلخن باقیست
پنجهام را به گريبانِ كفن بند كنيد
كه هنوزم هوسِ جيب دريدن باقیست
سنگ را رحم از اين سنگدلان بيشتر است
مهربان شد فلك و كينهى دشمن باقیست
با قفس ساختهام ليک زِ گلريزىِ اشك
میتوان يافت كه ذوقِ گل و گلشن باقیست
شمعِ كاشانهى ما شد شبى آن مايهى ناز
عمرها رفت و همان حيرتِ روزن باقیست
شمع سان گشته به عشقِ تو گرفتار کليم
آتشِ شوقِ تواش تا دمِ مردن باقیست !
#کلیم_کاشانی
هر چه بود از دل به غیر نقش ابروی تو رفت
عاقبت زین مسجد ویران ، همین محراب ماند !
#کلیم_کاشانی