eitaa logo
معارف الشیعه
2.9هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
624 ویدیو
301 فایل
نگرشی بر مکتب معارف خراسان و معارف الهی در برابر افکار بشری و معارف یونانی کتابخانه مجازی "مکتب تفکیک" @k_maktabtafkik ارتباط با ما: حجت الاسلام طوغانی @Yanooor59 حجت الاسلام توحیدی @alhojjat14
مشاهده در ایتا
دانلود
" ولایت تکوینی " همشيره زاده مرحوم پدرم ، بنام عبدالعلى مى گفت : به اتفاق حاج از ظفره به طرف اصفهان مى آمديم و من بزغاله اى بر دوش داشتم . حيوانك با ديدن گله هاى گوسفند در راه به هيجان مى آمد و دست و پا مى زد و فرياد مى كشيد و موجب زحمت من مى شد. حاج شيخ فرمودند: چرا عقب مانده اى ؟ عرض كردم : اين حيوان اذيت مى كند. فرمودند: بزغاله را نزد من بياور. چون پيش ايشان بردم ، چيزى در گوش آن حيوان گفتند و فرمودند: رهايش كن ، از آن پس ، بزغاله قريب هفت فرسنگ باقيمانده راه را تا شهر بدون دردسر عقب ما آمد و ديگر به اطراف و گوسفندان توجه نكرد.... کانال عرفانی (دانای اسرار) @allamezarabadi
" قدرت شیخ در عالم برزخ " کربلائی رضای کرمانی، مؤذن آستان قدس رضوی نقل کرده است : « پس از وفات حاج اصفهانی ره هر روز بین الطلوعین، بر سر مزار او می آمدم و فاتحه می خواندم. یک روز در همانجا خواب بر من چیره شد، در عالم رؤیا حاج شیخ را دیدم که به من فرمودند: « فلانی چرا سوره یاسین و طه را برای ما نمی خوانی؟ » عرض کردم: آقا من سواد ندارم. فرمودند: « بخوان. » و سه مرتبه این جمله ها میان ما ردّ و بدل شد. از خواب بیدار شدم، دیدم که به برکت آن مرد بزرگ، حافظ آن دو سوره هستم. از آن پس تا زنده بودم، هر روز آن دو سوره را بر سر قبر آن مرحوم، تلاوت می کنم . » کانال عرفانی (دانای اسرار ) @allamezarabadi
"اطلاع از باطن " آقا شیخ مختار روحانی نقل کرد: « یک روز زنی سیده و فقیر از من تقاضای چادر مقنعه ای کرد. گفتم: اکنون چیزی ندارم که با آن حاجت تو را روا کنم. اتفاقاً همان روز خدمت رسیدم و عرض حاجت کردم. چون می خواستم از محضرش بیرون آیم، وجهی به من مرحمت کردند و گفتند: « این پول را برای آن بانوی سیده، چادر و مقنعه بخر. » به علاوه، یک تومان دیگر و یک قبض حواله یک من برنج هم دادند که به آن زن برسانم. در شگفت بودم که حاج شیخ از کجا مطلّع شدند که چنین بانوئی از من درخواست چادر و مقنعه کرده است؟ از خدمت او برخاستم، اما به فکرم گذشت که فعلاً یک تومان پول و آن قبض برنج را به آن زن نمیدهم و پس از مدتی به او تحویل خواهم داد، اما ناگهان صدای حاج شیخ بلند شد که فرمود: « هر چه گفتم انجام بده و دخالتی در کار مکن. » کانال عرفانی (دانای اسرار) @allamezarabadi
" حفاظت از راه دور " چند تن از دوستان از قول مردی به نام ملا محمد که خادم و محافظ پشت بام حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام بود، روایت کردند که: « حاج اصفهانی شبهای جمعه را در بالای بام حرم بیتوته و عبادت می فرمود. یک شب از ایشان اجازه خواستم تا برای حفاظت باغ انگوری که در خارج شهر داشتم، بروم. حاج شیخ فرمودند: « شب جمعه دنبال چنین کارها مرو و در همین جا بمان و اگر نگران باغ خود هستی، دستور می دهم که آنرا نگهداری کنند. » خلاصه شب را ماندم و بعد از نماز صبح و پیش از طلوع آفتاب، به قصد باغ بیرون آمدم. اما چون نزدیک باغ رسیدم، دیدم مردی که جوالی همراه داشت بر روی دیوار باغ نشسته است، فریاد کردم کیستی؟ جوابی نداد. نزدیک شدم، حرکتی نکرد، پایش را کشیدم از بالای دیوار روی زمین افتاد، مدتی شانه هایش را مالیدم تا به هوش آمد. گفتم: تو کیستی؟ گفت حقیقت امر آنکه به دزدی آمده بودم، ولی چون بالای دیوار رفتم، گربه ای نزدیک من آمد و چنان بانگ مهیبی کرد که از هوش رفتم تا اکنون که به حال خود باز آمدم. » کانال عرفانی (دانای اسرار) @allamezarabadi
مرحوم ابوالقاسم اولیائی، دبیر شیمی دبیرستانهای مشهد می گفت: « هر روز جمعه به خدمت حاج اصفهانی که در خارج شهر سکونت داشتند، می رفتم، یکروز در میان راه، به عبارتی از ابوعلی سینا می اندیشیدم و آن عبارت را خطا و اشتباه می دیدم. چون به حضور حضرت شیخ رسیدم: بدون آنکه مطلبی را طرح کنم، ایشان عبارت ابن سینا را قرائت فرمودند و مشکل آنرا برای من حل کردند. سپس فرمودند: « شایسته نیست که آدمی بدون تأمل به مردان بزرگ دانش، نسبت غلط و اشتباه دهد. کانال عرفانی (دانای اسرار ) @allamezarabadi
" تو بخور او مداوا می شود " پاسبانی می گفت: « همسر من مدتها کسالت داشت و سرانجام قریب شش ماه بود که به طور کلی بستری شده بود و قادر به حرکت نبود. بنا به توصیه دوستان خدمت مرحوم حاج اصفهانی رفتم و از کسالت همسرم به ایشان شکوه کردم. خرمایی مرحمت کردند و فرمودند: بخور. عرض کردم: عیالم مریض است. فرمودند: تو خرما را بخور او بهبود می یابد. در دلم گذشت که شاید از بهبود همسرم مأیوس هستند ولی نخواسته اند که مرا ناامید بازگردانند. باری به منزل مراجعت و دقّ الباب کردم، با کمال تعجب، همسر بیمارم در حالیکه جارویی در دست داشت، در خانه را بر روی من گشود. پرسیدم: چه شد که از جای خود برخاستی؟ گفت: ساعتی پیش در بستر افتاده بودم، ناگهان دیدم مثل آنکه چیز سنگینی از روی من برداشته شد. احساس کردم شفا یافته ام، برخاستم و به نظافت منزل مشغول شدم. پاسبان می گفت: درست در همان ساعت که من خرمای مرحمتی حاج شیخ را خوردم، همسرم شفا یافته بود. » کانال عرفانی (دانای اسرار ) @allamezarabadi
" ولایت بر کائنات " فرزند مرحوم آیت الله حاج اصفهانی (ره) نقل می‌کنند: «شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مشهد ساکن بودیم.  پدرم فرمودند ‌من  به بالای بام بروم و استهلال کنم. چون ابر، دامن افق مغرب را پوشانده بود، چیزی ندیدم و فرود آمدم و گفتم: رؤیت هلال با این ابرها هرگز ممکن نیست. با عتاب فرمودند: «چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟» گفتم: پدرجان من کی هستم که به ابر دستور دهم؟ فرمودند: «بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابرها از افق کنار روند.» ناچار به بام شدم، با انگشت اشاره کردم و چنانکه دستور داده بودند گفتم: «ابرها متفرق شوید» لحظه‌هایی نگذشته بود که افق را بدون ابر یافتم و هلال ماه شوال را آشکارا دیدم و همین حین پدرم از منزل مرا صدا زد و فرمود : خب خب بیا پایین .......» کانال عرفانی (دانای اسرار) @allamezarabadi
" زنی که شیر نداشت.... " مردى حصير باف مى گفت : عيال من پس از وضع حمل تا هشت ماه ، قطره اى شير در سينه نداشت كه به بچه خود بنوشاند و از اين بابت بسيار در زحمت و اندوهگين بودم . تا آنكه يكى از دوستان مرا به حضور حاج دلالت كرد. بامدادى بود كه به خدمتش رفتم و جماعتى پيش از من در انتظار نوبت بودند، اما ناگهان مرحوم شيخ با صداى بلند فرمودند: آن كس كه عيالش شير ندارد بيايد. به حضورش رفتم سه دانه انجير مرحمت كردند و فرمودند: عيالت هر روز يك دانه از اينها را با قرائت سه قل هوالله احد و سه صلوات بخورد. مستقيما به خانه آمدم و يكى از آن سه انجير را به عيال خود دادم ، ساعتى نكشيد كه اطلاع داد، سينه هايش از شير پر شده است و شير خود به خود خارج مى شده و پيراهن او را خيس كرده است . قبول اين ماجراى شگفت انگيز براى زنان همسايه مشكل بود، اما چون از نزديك ديدند، به صحت گفته او اذعان كردند. خلاصه عيال من با آنكه هشت ماه بود كه قطره اى شير در سينه نداشت ، بعد از آن ، چنان صاحب شير شد كه علاوه از فرزند خود، كودكان ديگر را هم شير ميداد. کانال عرفانی (دانای اسرار) @allamezarabzdi
" مرحوم نخودکی و مردی که........ " آقای انتظام کاشمری - واعظ - نقل می کرد که: به خدمت حاج عرض کردم: دستوری مرحمت فرما که توفیق تهجد یابم و گشایشی در کارم حاصل شود. فرمودند: « هر صبح، از تلاوت قرآن مجید مخصوصاً (سوره یس) غفلت منما، انشاء الله توفیق رفیق خواهد گشت. » به کاشمر بازگشتم و هر بامداد، در حین راه رفتن، به قرائت سوره یاسین مداومت می کردم، اما نتیجه ای به دست نمی آمد. سال دیگر در ایام عید به مشهد مشرف شدم و در یک شب بارانی برای اصلاح کاری به خانه یکی از علماء شهر رفتم چون در آن شب آقا به بیرونی نیامده بود، دست خالی بیرون آمدم و اندیشیدم: خوب است به خدمت حاج شیخ حسنعلی شرفیاب شوم و ازعدم حصول نتیجه او را آگاهی دهم. با این فکر به منزل حاج شیخ آمدم، دیدم که جماعتی در اطاقند و در بسته است و ایشان، مشغول گفتار و موعظه هستند. با خود گفتم: اگر در اینحال به اطاق روم، ممکن است که جائی برای نشستن من نباشد و دیگر آنکه شاید سخن شیخ به سبب ورود من به اطاق، قطع شود. از این رو بود که پشت در نشستم و به سخنان ایشان گوش دادم تا مجلس تمام شد و به حضورش شرفیاب شوم. در همین زمان، ناگاه شنیدم که مرحوم حاج شیخ موضوع فرمایشات خود را تغییر دادند و فرمودند: « برخی از من دعای توفیق سحری و گشایش امور می خواهند، دستور می دهم که قرآن تلاوت کنند، لیکن به جای آنکه رو به قبله و در حال توجه به قرائت پردازند، در حال راه رفتن، سوره یاسین می خوانند و بعد به قصد گله می آیند که از دستور من حاصلی نگرفته اند. تازه در شب بارانی ابتدا، به منظور انجام کار دنیایی خود، به در خانه دیگران می روند و چون به مقصد نمی رسند، به فکر آخرت افتاده، سری هم به منزل من می زنند؛ این که شرط انصاف نیست، خوب است بروند و هر بامداد رو به قبله با توجه و تدبر و نه بالقلقه لسان، به تلاوت کلام الله پردازند آنگاه اگر مقصود شان حاصل نشد گله مند گردند. » پس از این سخنان، باز به موضوع اصلی سخن خود پرداختند. و پس از پایان گفتار، در باز شد و من داخل شدم. جناب شیخ محبت فرمودند و پرسیدند حاجتی داری؟ عرضه داشتم: جواب خود را شنیدم فرمودند: پس معطل چه هستی؟ برخاستم و خداحافظی کردم و مجدداً پس از چند روز به خدمتش رسیدم. از من خواستند که ظهر در آنجا بمانم، عرض کردم: امروز مهمانم و قرار شده است که برای من آش ترشی فراهم سازند، زیرا که مزاجم احتیاج به مسهلی داشته است. گفتند: امروز در آنجا خبری نیست. گفتم: وعده کرده ام، چگونه ممکن است خبری نباشد؟ فرمودند: همان است که گفتم: در آنجا خبری نیست. به اطاعت فرمان ایشان ظهر ماندم، ولی همه فکرم متوجه محل وعده بود که تخلف کرده بودم. باری، جناب شیخ از اندرون برای ناهار من قدری گردوی کوبیده و پنیر و نان آوردند. چون از خوردن غذا فارغ شدم فرمودند: « زودتر برخیز و برو که مقصودت حاصل شده است. » من ناراحت از اینکه با صراحت، عذر مرا می خواستند، از آنجا بیرون آمدم، ولی به مجرد آنکه به منزل رسیدم، مانند کسی که مسهلی خورده باشد، مزاجم اجابت کرد و راحت شدم و آنگاه معلومم گردید به چه سبب به من فرمودند: زود برخیز و برو. بعد از آن مطلع شدم، میزبان آن روز، پیش از ظهر به محل سکنای من مراجعه کرده و به علت پیدایش مانعی از پذیرائی عذر خواسته بود.» کانال عرفانی (دانای اسرار) @allamezarabadi
" تنبیه مار " آقای گلبیدی از قول آقا سید حسین موسویان نقل کرد: « آقا سید حسین برای من نقل کردند که به واسطه آقای حاج سید حسین موسوی امام جماعت مسجد سید اصفهان به مرحوم حاج معرفی شدم. ایشان مرا به گرمی‌پذیرفتند و در هر سفر که به مشهد مشرف می‌شدم خدمت ایشان می‌رسیدم. در سفر دوم یا سوم بود که روزی در مدرسه خیرات خان واقع در بست پائین خیابان مشهد در طبقه فوقانی مدرسه در حجره ایشان بودم که از طبقه هم کف سر و صدائی بلند شد. مرحوم حاج شیخ فرمودند چه خبر است. گفتند طلبه ای را مار زده است. فرمودند او را بیاورید بالا. گفتند نمی‌تواند بیاید. فرمودند خودم می‌آیم. بلند شدند و به راه افتادند. من هم به دنبال ایشان از پله‌ها پائین آمدم و به اتفاق حاج شیخ وارد اطاق طلبه شدیم دیدیم که طلبه دارد روی زمین می‌غلطد. آقا پرسیدند کجا را زده است؟ شست پای خود را نشان داد. مرحوم حاج شیخ انگشت مبارک را با آب دهان تر کرده به محل گزیدگی مالیدند فی الفور درد ساکت شد. بعد فرمودند مار کجاست؟ مار در گوشه حجره بود نشانش دادند. مرحوم حاج شیخ رو به مار کرده فرمودند: « می‌خواهی ترا تنبیه کنم؟ چرا اذیت کردی؟ » سپس رو کردند به شخصی که قیافه و کسوت رعایا و کشاورزان را داشت و جوالی همراهش بود که به پشت می‌بست. فرمودند جوال را بیاور. آورد به مار فرمودند برو توی آن توبره. مار حرکت کرد و وارد آن جوال شد. بعد به مار فرمودند: « دیگر کسی را اذیت نکن والا ترا تنبیه خواهم کرد. » و به آن مرد فرمودند آنرا بردار و بیرون دروازه رهایش کن و در راه هم آن را آزار منما. » کانال عرفانی(دانای اسرار) @allamezarabadi
" پسر من برای خودم ؛ پول او هم برای او " حاجى ميرزا على نقى قزوينى حكايت مى كرد كه : يكى از بزرگان شاهرود از من خواهش كرد كه از حاج قدس سره دعايى بگيرم كه به بركت آن ، خداوند فرزند پسرى به وى عطا فرمايد. حاج شيخ فرمودند: نذر كند، پس از آنكه داراى پسر شد، مبلغ سى تومان بدهد. پس از اندك زمانى ، خداوند پسرى به آن مرد عنايت كرد، ولى وى از دادن آن مبلغ استنكاف ورزيد. خواستم از پول خود نذر آن مرد را ادا كنم ، اما حاج شيخ از نيت قلبى من آگاه شدند و فرمودند: هر كه پسر خواسته بايد پول را بدهد. به تو ارتباطى ندارد يكبار ديگر كه به آن مرد يادآورى كردم گفت : خواست پروردگار بوده كه فرزندى به من مرحمت كند، به كسى مربوط نمى شود، تا يكروز كه حاج شيخ براى امرى به تجارتخانه من تشريف آورده بودند جريان را به ايشان عرض كردم فرمودند: مانعى ندارد، پسر من از خودم و پول او هم متعلق به خود او باشد. چند روزى گذشت ، نامه اى از آن شخص دريافت داشتم كه نوشته بود: پسرم پيش از ظهر فلان روز در دامن نشسته بود، ناگهان و بدون هيچ مقدمه اى ، به زمين افتاد و مرد..... چون دقت كردم متوجه شدم درست در همان ساعت كه حاج شيخ آن مطلب را فرمودند، فرزند آن مرد نيز افتاده و مرده است ..... کانال عرفانی (دانای اسرار) @allamezarabadi
" دستی کشید و غصه ز دستان ما کشید ...." نقل است که از پيرزنى می گفت گاوى داشتم كه در ابتداء شير بسيار مى داد، اما رفته رفته شيرش رو به كاستى گذاشت . به خدمت حاج كه در آن هنگام در جاغرق (از بيلاقات مشهد مقدس ) مشغول رياضت بودند، رفتم و ماجراى گاو را براى ايشان نقل كردم فرمودند: فردا صبح پيش از آنكه گاو را بدوشى مرا خبر كن . فردایش بنا به وعده آمدند و ايستادند و دست مباركشان را بر پشت گاو مى كشيدند و من مشغول دوشيدن شير شدم ؛ آنقدر شير آمد كه دلو گاو دوشى پر شد. آنگاه فرمودند: بس است ؟ عرض كردم : آرى و بعد از آن هم هر روز دلو خود را از شير آن گاو پر مى كردم ..... انسان اگر عبد شد منشاء اثر می شود ..... کانال عرفانی (دانای اسرار) @allamezarabadi