سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود!
یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره
بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...!
تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست
این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...!
ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ!
یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده!
از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!!
ثروت عجیبی خدا بهش داد..
مردم فوق العاده دوسش داشتن..
حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...!
این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت!
یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام 🥰✋
💐صبح چهار شنبه تون بخیر
🌸بوم روزتون رنگین
💐طرح زمینه اش مهربانی
🌸لحظه هاتون
💐پراز اتفاقات قشنگ
🌸و دلتان به پاکی آسمان
💐چهار شنبه تون
🌸سرشاراز معجزهی خــدا
علم امام (قسمت چهارم) (احمد باقریان ساروی)
پاسخ تشريحى به آيات نفى علم غيب
در مورد آيات مورد استدلال منكران پاسخ تشريحى آنها چنين است:
در مورد آیه 188 سوره اعراف اگر بخواهید ان را توجیه نکرده و به نفی علم ذاتی پیامبر صلی الله علیه وآله به غیب مرتبط ندانید ناچار باید ان را نقیض آیات دیگر و روایات فراوان اثبات کننده علم غیب بدانید، به عنوان نمونه:
خداوند خطاب به پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك) [آل عمران: 44 و یوسف: 102]. «(اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی نمودهایم» و (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا) [هود:49] «اين قصّه (از حضرت نوح) از خبرهاى غيبى است كه وحى كرديم بتو آنها را، و نبودى كه بدانى آنها را تو و نه قوم تو از پيش».
صریح سه آیه است که خدا خبرهای غیبی را به پیامبر صلی الله علیه وآله داده است، افزون بر انچه در ادامه از قول مفسران خواهید خواند.
و به تعبیر دیگر: - چنانکه سخن علامه طباطبائی در ادامه خواهد آمد – آیه 188 به ملاحظه طبیعت بشری پیامبر صلی الله علیه وآله علم غیب را از او نفی میکند، زیرا طبیعت بشری محدود است و چیزی که محدود است نمیتواند بدون کمک غیر خود از غیب خبر پیدا کند، و این منافات ندارد که با تعلیم خدا و به این جهت که از بند طبیعت رسته و به خدا پیوسته و مقرّب درگاه او شده است با اذن و اعطای خدا از مخزون علم او بهره داشته باشد، چنانکه خدا درباره یعقوب علیه السلام فرمود (إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ) [یوسف:68] و چنانکه در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه علیهم السلام آنان را «خزان علم الله» میخوانیم.
و امّا آن قسمت از آيه شماره 3 [هود/ 123] كه مربوط به علم خدا به زمان فرا رسيدن روز قيامت است هيچ استثنايى براى آن وجود ندارد و هيچيك از علماى شيعه نمىگويد كه پيامبر صلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام به زمان فرا رسيدن روز قيامت علم دارند؛ ولى قسمت دوم آيه شماره 3 و دو آيات شماره 1 و 2 و 4 بيانگر علم ذاتى خدا به امور غيبى هستند؛ يعنى بر اين دلالت دارند كه تنها خداوند علم ذاتى استقلالى به امور غيبى دارد و در ادامه آيه سوره احقاف آمده است: «... إنْ أَتَّبِعُ إلاّ ما يُوحى إلَىَّ...». )الاحقاف: 9(.«... من پيروى نمىكنم جز آنچه را خدا به من وحى فرستاده است...»، بنابراين منافات ندارد كه خدا با وحى از جانب خود پيامبر صلی الله علیه وآله را و با اذن خود برخى از اولياى خود را از مخزون علم خود عطا فرمايد؛ به گونهاى كه اگر كسى بگويد جز خداوند نيز كسى از مخلوقات علم ذاتى به غيب دارد و یا گفته شود «غیر خدا شریک در علم خدا است» به شرك دچار شده است، افزون بر اينكه چنين چيزى محال است، چون غير خدا هرچه و هر كسى كه باشد وجود محدود دارد و وجود محدود ذاتا نمىتواند از غير محدوده خود كه براى او غايب شمرده مىشود، آگاهى پيدا كند و موجود نامحدودى جز خدا وجود ندارد، پس تنها خدا ذاتا عالم به غيب است و در مذهب شيعه چنين اعتقادى تنها در مورد خدا ثابت است.
زمخشرى در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9). يعنى: «به آنان بگو... و من نمىدانم با من و شما چه خواهد شد». از ابن عباس نقل كرده است كه به وسيله آيه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ...» (الفتح: 2(. نسخ شده است. (الكشاف، ج 4، ص 298(. یعنی پس از نزول آیه دوم سوره فتح پیامبر صلی الله علیه واله علم پیدا کرد که از گناهان گذشته و اینده او گذشت شده است، اما معنای «ذنب» در این آیه چیست؟ و اینکه چطور از گناهان آینده گذشت شده است؟ سخنی دیگر است که ارتباطی به علم غیب ندارد.
فخر رازى در آيه سوره احقاف احتمالاتى را داده است، يكى از احتمالات اين است كه آيه بر احوال آخرت حمل شود (التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.؛ يعنى پيامبر صلی الله علیه وآله مأمور شد به مردم بگويد كه من نمىدانم در روز رستاخيز بر من و شما چه خواهد گذشت.
او سپس در مقام اشكال بر اين قول نوشته است: بيشتر محققان اين قول را بعيد دانسته و وجوهى را بر استبعاد آن بيان كردهاند:
وجه اوّل: پيامبر صلی الله علیه وآله بايد بداند پيامبر است، آنگاه كه پيامبرى خود را دانست، علم پيدا مىكند كه گناهان كبيره از او صادر نمىشود و او در آمرزش خدا قرار دارد... آنگاه كه چنين بود، ممتنع مىشود كه شك كند در اينكه آيا مورد آمرزش قرار دارد يا نه...
وجه دوم: شك وجود ندارد كه حالت پيامبران بالاتر از حالت اوليا است، آنگاه كه خدا بگويد: «إنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فلا خَوفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُم يَحْزَنُونَ»)الاحقاف: 13(، پس چگونه معقول است پيامبرى كه رئيس اوليا و مقتداى پيامبران است در شكى باقى بماند كه نداند آيا از آمرزيده شدگان است يا عذاب شدگان؟!)التفسير الكبير، ج 28، ص 8(.
در مورد آیه 26 سوره جن در آیه بعدی استثنا زد و فرمود (إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا) [جن:27] « مگر برای كسى كه از جانب او رسالت داشته، و مأمور و حافظى از اطراف او را احاطه كند».
علامه طباطبائى رحمه الله در باره آيه «قُلْ... وَ ما أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...» (الاحقاف: 9( كه ظاهرا علم غيب را در مورد پيامبر صلی الله علیه وآله منتفى مىداند، اينگونه پاسخ داده است:
نفى علم غيب از او صلی الله علیه وآله منافات ندارد كه او از راه وحى به غيب آگاهى پيدا كند، چنانكه خدا در مواردى از كلام خود به آن تصريح فرموده است؛ مانند: «ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إلَيْكَ...». (آل عمران: 44؛ يوسف: 102(.«آن از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إلَيْكَ...». (هود: 49(.«اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مىفرستيم» و «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا». )الجن: 27(.«داناى به غيب است و بر غيب او كسى دسترسى ندارد» و... وجه عدم منافات اين است كه آيات نافى علم غيب از او صلی الله علیه وآله و ديگر پيامبران علیهم السلام از اين جهت علم غيب را از آنان نفى مىكند كه طبيعت بشرى دارند، يا از اين جهت كه طبيعتى بالاتر از طبيعت بشر دارند كه از ويژگىهاى آن اين است كه با داشتن علم غيب از آن براى جلب هر منفعت و دفع هر زيان استفاده مىكنند، چنانكه اگر از راه اسباب عادى براى ما علم پيدا شود از آن چنين استفاده مىبريم، اين منافات ندارد كه با تعليم خدا و از راه وحى براى او علم غيب حاصل گردد، چنانكه آوردن معجزات از سوى آنان برخاسته از توانايى نفسانى آنان نيست، بلكه با اذن خدا است. (الميزان، ج 18، ص 191(.
به عبارت دیگر: آیه نفی مطلق علم غیب از پیامبر صلی الله علیه وآله مانند آیه (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً) [سوره بقره:165] است که مطلق قدرت را برای خدا دانسته و با کلمه «أنّ» و اسمیه بودن جمله به آن تأکید کرده است، در حالی که خداوند همه انسانها بلکه همه حیوانات را بهره ای از قدرت خود داده است، بنا براین قوت و توانایی ذاتا به خدا اختصاص دارد ولی با اعطا و اذن خدا ما انسانها نیز از ان بهره داریم.
بر اين اساس طبق اقوال علماى سنّى و شيعه آيه مورد بحث بر نفى مطلق علم پيامبر صلی الله علیه وآله به غيب دلالت ندارد، پس چارهاى نيست جز اينكه ظاهر آيه توجيه شود، به اينكه گفته شود: مقصود اين است كه پيامبر صلی الله علیه وآله استقلالاً و به این جهت که طبیعت محدود بشری دارد، بدون تعليم خدا علم به آينده خود و ديگران ندارد، در اين صورت منافات ندارد كه به عنوان مقرّب درگاه خدا و کسی که از جهت معنوی از طبیعت رسته و رنگ خدایی گرفته است، با تعليم خدا عالم به غيب باشد، در غیر این صورت با آیه 44 سوره آل عمران و آیه 102 سوره یوسف - که بر آگاه نمون و تعلیم پیامبر از غیب دلالت دارد - تناقض پیدا میکند.
و اما در مورد روایت منسوب به امام صادق علیه السلام:
(اولا) راوی از امام صادق علیه السلام عبد الرحمن بن کثیر است و نجاشی درباره او نوشته است: «کان ضعیفا... کان یضع الحدیث» [رجال النجاشی: 235].
و علامه حلی درباره او نوشته است: «لیس بشیء کان ضعیفا، غمز علیه أصحابنا و قالوا إنه کان یضع الحدیث» [رجال العلامة الحلی: 239].
و فعل «کان» انگاه که بر سر فعل دیگر [مثل «یضع»] در آید بر استمرار دلالت دارد، یعنی این راوی همواره حدیث جعل میکرد.
(ثانیا) با داشتن علم غیب نیز امام صادق علیه السلام نمیتوانست بدون رضایت عبد الله بن حسن قسمت هموار زمین را برای خود بگیرد، مگر از راه قرعه یا توافق طرف مقابل و مانند آن و قرعه هم چنان افتاده بود که در حدیث آمده است و از جهت حکم خدا علم غیب نمیتوانست در تغییر آن تاثیر داشته باشد و این گواه دیگر بر دروغ بودن روایت است.
خارج فقه کتاب خمس درس 37 چهار شتبه 10 اسفند 1401 شمسی
و اما ماهی و دیگر حيوانات دریایی اگر با غوص یا مطلقا صید شوند از شيخ و بعضی از معاصرين شهيد اول و صاحب مستند الحاق آنها به غوص نقل شده است.
ولی اشکال بر این قول این است که ابتلاء اصحاب ائمه (ع) به ماهیان فراوان بود و اگر تنها به خاطر صید آنها خمس واجب بود قطعا شکار میشد و در كلمات ائمه (ع) و اصحابشان ذکر میشد، پس ظاهر این است که حكم غوص به سنخ جواهر و مانند انها منحصر است و اما اصطياد حيوانات دریایی از مصاديق اكتسابات يوميه است.
فروع غوص
متن عروه: «فيجب فيه الخمس بشرط ان يبلغ قيمته دينارا فصاعدا |1| فلا خمس فيما ينقص من ذلک، و لا فرق بين اتحاد النوع و عدمه |2| فلو بلغ قيمة المجموع دينارا وجب الخمس، و لا بين الدفعة و الدفعات فيضم بعضها الي بعض |3|.
|1| شرح: این حکم [وجوب خمس در صورتی که قیمتش حد اقل به یک دینار برسد] مشهور با شهرت تحقیق شده است، شاهد بر آن خبر محمد بن علي است که در سابق نقل شده است و از غريه شیخ مفيد نقل شده که نصاب آن بیست دينار است ولی مستند آن معلوم نیست.
|2| شرح: زیرا واضح است که ملاك استغنام حاصل شده به وسیله غوص بدون دخالت نوع شیء استخراج شده است.
|3| شرح: به این شرط که میان دو دفعه فاصله طولانی پدید نیاید که موجب شود تا آن دو دو استغنام مستقل شمرده شوند و الا ضمیمه کردن بعضی از انها به بعضی دیگر مشکل میشود، زیرا موضوع خمس در اینجا بر اساس ظاهر استغنام غوصي است، پس اگر موضوع متعدد بشود نصاب در هر فردی مستقلا اعتبار دارد.
متن عروه: كما ان المدار علي ما اخرج مطلقا و ان اشترك فيه جماعة لا يبلغ نصيب كل منهم النصاب |1| و يعتبر بلوغ النصاب بعد اخراج المؤون كما مر في المعدن |2| و المخرج بالالات من دون غوص في حكمه علي الاحوط |3| و اما لو غاص و شده بآلة فلا اشكال في وجوبه فيه، نعم لو خرج بنفسه علي الساحل او علي وجه الماء فاخذه من غير غوص لم يجب فيه من هذه الجهة |4| بل يدخل في ارباح المكاسب فيعتبر فيه مؤونة السنة و لا يعتبر فيه النصاب .
|1| شرح: اشكال در امثال این فرض در دو باب كنز و معدن بیان شد، زیرا در هر یک از موارد هفت یا پنجگانه ثبوت خمس در ان از باب غنيمت وارد شده در آيه شريفه است و هریک از مكلفين موضوع جداگانه و مكلف مستقل شمرده میشود و استغنام او موضوع مستقل است، پس به انچه پیش از این بیان نمودیم رجوع کنید.
|2| شرج: در باب معدن بیان شد که مؤونه تحصيل بدون اشکال مستثنا است، ولی احوط – اگر نگوییم اقوي – اعتبار نصاب قبل از مؤونه است.
|3| شرح: پیش از این دانستی که اقوي عدم دخالت خصوصيت غوص است و ملاك استخراج و استفاده از آب است، چه با غوص و یا با آلت و ماند ان باشد، چگونه ممكن است به ثبوت خمس بر کسی که جان خود را به خطر میافکند و برای استحراج جواهر در قعر آب فرو میرود و عدم وجوب خمس بر کسی که جواهر را چند برابر با آلات و ابزار از قعر آب بیرون میآورد بدون اینکه جان خود را به خطر بیندازد قائل شد؟!
|4| شرح: احوط وجوب خمس در آن از این جهت نیز هست و به زودی بيان آن در مسأله عنبر (مساله 27) خواهد آمد.
متن عروه: مسألة 21): المتناول من الغواص لا يجري عليه حكم الغوص لم يكن غائصا [1]. و اما اذا تناول منه و هو غائص ايضا فيجب عليه اذا لم ينو الغواص الحيازة و الافهو له و وجب الخمس علیه. .
[1] شرح: حكم این فرض حكم آن صورتی است که جواهر خود بخود از اب بیرون بیاید، و پیش از این بیان شد و در مسأله 27 خواهد امد. و مخفي نماند که فرض مسأله آنجایی است که غائص حيازت و تملك آن را قصد نکند، و الا آن گوهر از آنِ او است و خمس ان بر او واجب است.
متن عروه: مسألة 22): اذا غاص من غير قصد للحيازة فصادف شيئا |1| ففي وجوب الخمس عليه وجهان |2| و الاحوط اخراجه.
[1] شرح: اگر ان را با قصد حیازت بردارد.
|2| شرح: وجه اول مستفاد از اطلاق ادله و وجه دوم با ادعای انصراف از ادله از مثل این فرض است، و اقوي وجه اول است.
(مسألة 23): اذا اخرج بالغوص حيوانا و كان في بطنه شئ من الجواهر فان كان معتادا وجب فيه الخمس |1| و ان كان من باب الاتفاق بان يكون بلع شيئا اتفاقا فالظاهر عدم وجوبه |2| و ان كان احوط»
[1] شرح: یعنی خمس غوص به دلیل اطلاق ادله است.
[2] شرح: سؤال این است که چه فرقی بين این فرع و بين مسأله ماهی است که مصنف در آن به وجوب خمس حکم کرد با موافقت قدماء اصحاب ما؟ رجوع کن به مسأله 18.
..
متن عروه: مسألة 24): الانهار العظيمة كدجلة و النيل و الفرات حكمها حكم البحر بالنسبة الي ما يخرج منها بالغوص |1| اذا فرض تكون الجوهر فيها كالبحر.
[1] شرح: دلیل حکم این فرع پیش از این بیان شد از اینکه طبق نظر عرف خصوصيت دریا بودن ملقا میشود.
متن عروه: مسألة 25): اذا غرق شئ في البحر و اعرض مالكه عنه فاخرجه الغواص ملكه [1]
[1] شرح: به دلیل آنچه را که كليني روایت کرد از: علي بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلي عن السكوني عن ابي عبدالله عن اميرالمؤمنين (ع) (في حديث) قال: و اذا غرقت السفينة و ما فيها فاصابه الناس فما قذف به البحر علي ساحله فهو لاهله و هم احق به و ما غاص عليه الناس و تركه صاحبه فهو لهم [الکافی 5: 242/ 15، وسائل الشیعه25: 455، کتاب اللقطه، باب 11، حدیث 1]، و نحوه ما رواه الشيخ باسناده عن الشعيري. [تهذیب الأحکام6: 295/ 822؛ وسائل الشیعه25: 455، کتاب اللقطه، حديث 2].