🔰 #داستانک
✅ «حاتم طائی»قبل از آن که مسلمان شود، از ایمان به خدابهره ای نداشت. اما مردی جوانمرد و سخاوتمند بود.
وی هیچ وقت درخواست گدا ومحتاجی را بدون جواب نمی گذاشت.
حتی نقل شده است که روزگاری قحطی قوم و قبیله اش را فرا گرفت، تا جایی که حاتم و خانواده اش شب را گرسنه خوابیدند.
و در آن ایام، نیمه شبی، یک نفر درب منزل حاتم را کوبید و به حاتم گفت: «من از فلان قبیله ام، در قبیله ما قحطی غوغا کرده است، همه را به ستوه آورده و ناله مردم به هوا برخاسته است.
من به آنان وعده دادهام که نزد شما بیایم و غذایی برایشان ببرم. »
حاتم طایی در حالی که شب را گرسنه خوابیده بود. اسب عربی اش را که ارزش زیادی داشت به آن مرد داد تا به قبیله اش ببرد و
قربانی نموده، گوشتش راتقسیم کند
#انفاق
#ایثار
📚داستانهای شهید دستغیب /۴/ ص ۴۱۴
ما را به دیگران معرفی کنید 👇😍👇
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/3585998895C88f2d589a0
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🔰 #اثر_گناه
#داستانک😊
📖 #پیشنهاد_مطالعه 👇
🔴 روزی زن عفیفه خوش صورتی از منزل خود درآمد که برود به حمّامِ - معروف به حمام «مَنْجاب» -.
پس راه حمّام را پیدا نکرد، و از راه رفتن خسته شد، این مرد را بر دَرِ منزلی دید، از او پرسید که: حمام مَنْجاب کجا است؟
او اشاره کرد به منزل خود و گفت: حمّام این است، آن زن به خیال حمام، داخل خانه آن مرد شد.
آن مرد فوراً در را بر روی او بست و عزم کرد که با او زنا کند.
آن زن بیچاره دانست که گرفتار شده و چاره ای ندارد جز آنکه به تدبیر، خود را از چنگ او خلاص کند.
لا جَرَم اظهار کرد کمال رغبت و سرور خود را به این کار، و آنکه من چون بدنم کثیف و بدبو است که میخواستم به جهت آن به حمّام بروم، خوب است که یک مقدار عطر و بوی خوش برای من بگیری که من خود را برای تو خوشبو کنم و قدری هم طعام حاضر کنی که با هم طعامی بخوریم، و زود بیایی که من مشتاق توأم.
آن مرد چون کثرتِ رغبتِ آن زن را به خود دید مطمئن شده، او را در خانه گذاشت و بیرون شد برای گرفتن عطر و طعام.
چون آن مرد پا از خانه بیرون گذاشت، آن زن از خانه بیرون رفت و خود را خلاص کرد.
چون مرد برگشت زن را ندید و بجز حسرت چیزی عاید او نشد؛
الحال که آن مرد در حال اِحْتِضار است در فکر آن زن افتاده و قصه آن روز
را در شعر، عوض کلمه شهادت میخواند
👈 ای برادر تأمل کن در این حکایت! ببین [اراده یک گناه از این مرد چگونه او را منع کرد از #اقرار_به_شهادت_وقت_مردن، با آنکه از او چیزی صادر نشده، جز آنکه آن زن را داخل خانه نمود و قصد زنا کرد بدون آنکه زنا از او صادر شود و از این نحو حکایات بسیار است.
✍ شیخ عباس قمی
📚منازل آلاخره ص ۹۵
ما را به دیگران معرفی کنید 👇😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3585998895C88f2d589a0
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🔰 #داستانک
📖 #پیشنهاد_مطالعه 😍
✅ شبی، چند نفر دزد به خانه مردی ریختند تا اموال او را ببرند.
وقتی وارد اتاق شدند، زن و شوهر وبچه شیرخواری، در اتاق خوابیده بودند.
دزدها گفتند: « ممکن است بچه بیدار شود و با گریه اش، پدر و مادرش را بیدار کند. »
به همین دلیل بچه را با گهواره اش بیرون برده و در کوچه گذاشتند. سپس آمدند و مشغول جمع آوری اسباب واثاثیه منزل شدند.
وقتی که اسباب و اثاث را از خانه بیرون برده و در کوچه کنار هم قرار دادند، به خانه بازگشتند تا اگر چیزی باقی مانده بود،
بردارند.
در این موقع، زن از خواب بیدار شد و دید گهواره بچه اش نیست. شوهرش را بیدار کرد. هر دو وحشت زده برخاستند و از اتاق بیرون رفتند. دیدند در کوچه باز است. در این موقع دزدها در اتاقی دیگری بودند. زن و شوهر از خانه خارج شدند، دیدند که گهواره بچه وتمام اسباب و اثاثیه زندگیشان در کوچه است.
همین که آنها از خانه خارج شدند. خانه بر سر دزدها خراب شد، در حالیکه آنها متحیر بودند که چه کسی، اثاثیه را بیرون گذاشته است.
وقتی صبح فرا رسید، عمله آوردند که خشت و گلهای خانه خراب شده را بردارند، جنازه دزدها پیدا شد.
آنوقت فهمیدند که زندگی و مرگ انسان، دست خداست، و چون هنوز مرگ آنها فرانرسیده بود، خداوند بدین ترتیب آنها را نجات داد
📚داستانهای شهید دستغیب ص ۵۹
ما را به دیگران معرفی کنید 👇😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3585998895C88f2d589a0
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
در کتاب تهذیب از عبدالاعلی آمده است:
روزی بسیار گرم در یکی از کوچههای مدینه
با امام صادق علیه السلام روبرو شدم.
عرض کردم: فدای تو شوم، با این مقامی که نزد خدا و قرابتی که با رسول خدا داری،
باز خود را در چنین روزی به زحمت انداخته ای؟
امام فرمود: ای عبدالاعلی برای طلب روزی در چنین روزی خارج شدم تا از مانند تو بی نیاز باشم.
📚 ترجمه کتاب شیخ بهائی ص ۸۳۹
#داستانک
#روزی
#کار
#تلاش
🆔 @maarefir
📖 #داستانک
وقتی لیلی از دنیا رفت، مجنون به روستای او رفت و از قبر او پرسید، ولی آن را به او نشان ندادند، وی قبرها را بو میکرد تا بوی قبر لیلی را استشمام کرد، در آنجا این بیت را سرود.
می خواهند قبرش را بر دوستش مخفی کنند، در حالیکه بوی خوش قبر دلالت بر قبر میکند.
ارادوا لیخفوا قبرها علی محبّها
و طیب تراب القبر دل علی قبر
وی همواره شعر را میخواند تا از دنیا رفت و کنار او دفن شد.
🆔 @maarefir