eitaa logo
معارج
72 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
457 ویدیو
48 فایل
امام خميني(ره): #تربيت انسان از #حكومت و #انقلاب هم مهمتر است. کانال اطلاع رسانی حوزه ۳۶۴ حضرت رقیّه سلام الله علیها ناحیه حیدر کرار علیه السلام شهر پرند استان تهران ارتباط با مدیر کانال 👈 @siyane_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 حلقه صالحین مجازی . روز یکشنبه ۹۹.۹.۲ 🌸 حلقه با ذکر صلوات شروع شد . موضوع این جلسه درباره حفظ حجاب در فضای مجازی و تفسیر آیه ۴۸ تا ۵۲ سوره مبارکه قلم . حلقه با قرائت دعای فرج به پایان رسید . 🌸 با تشکر از سرگروه محترم خواهر سنجابیان و مسئول محترم تعلیم و تربیت پایگاه خواهر محمدی .
🌺 هنر و خلاقیت دختر گل مون خانم فاطمه شعبانی ۱۷ ساله متربی هنرمند حلقه نوجوان . نقاشی منظره و چهره 🌺 با تشکر از دختر هنرمندمون فاطمه خانم شعبانی .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی درسلّول بادونفرازهم‌سلّولی‌ها نشسته بودم...مأمورطبق معمول آمدوگفت: _علی کیست؟ _علی من هستم. _علیِ چی؟ _علیِ خامنه‌ای. _سروصورتت رابپوشان ودنبال من بیا. مرابه اتاق کاوه برد.به محض آنکه چشمش به من افتاد،گفت: _شماآزادهستی! خیلی تعجّب کردم.آنچه راازرئیس بازجوهاشنیده بودم،باورنمیکردم.ازاتاق اوبیرون آمدم.اینباربه من اجازه داده شدازاتاق بازجوبدون پوشاندن سروصورت بیرون بیایم.چون پوششی برچهره نداشتم،برای نخستین بارراهروی زندان رامیدیدم. هرکس بعداًخبرآزادشدن مراشنید،دچارتعجّب شدواوّلین سؤالش این بود:چراشماراآزادکردند؟ومن فوراًپاسخ میدادم:به مقامات زندان اعتراض کنید! اوّل به سلّول رفتم ودیدم یکی ازدوهم‌سلّولی درآنجااست ودیگری نیست.ازآزادی من خوشحال شد.بااوخداحافظی کردم.سپس مرابه اتاق لباسها بردند.این همان اتاقی است که هنگام ورودبه زندان،لباسهایمان راآنجا درآوردیم ولباسهاهنوز همان‌جا بود.نزدیک غروب بودوهواهنوز گرم.آزادی من مقارن با اواخرتابستان بود،درحالی که لباسهایم زمستانی بود؛چون درزمستان بازداشت شده بودم. قباوعباوعمامه راپوشیدم.ازدرِ ورودی زندان بیرون رفتم.همه چیزتازگی داشت.هرچه میدیدم،جالب بود:مردم،...راه رفتن بدون نگهبان،...چراغهایی که پس ازعادت به تاریکی طولانی،اکنون چشمهایم رامی‌آزردند. من درزندان همواره صحنه‌ی آزادشدن خودرادرخواب میدیدم؛مثل سایرزندانیان که آنچه رادلشان آرزومیکند،در خواب می‌بینند.ولی آیااین،بازهم خواب است؟ @salehinhoze فصل سیزدهم:کُدرمز
به سمت《توپخانه》(میدان امام خمینی فعلی)رفتم که نزدیک زندان است.مقدار کمی هم پول باخود داشتم.احساس گرسنگی کردم؛غذا خریدم وخوردم؛بدون آنکه فکر کنم شخصی مانند من باید مقیّد باشد و در کوچه و خیابان چیزی نخورد. سپس به منزل دکتر بهشتی تلفن کردم.باور نمیکرد:...این شمائید؟بیرون آمده‌اید؟چگونه شما را آزاد کردند؟سپس گفت:من مشتاقانه منتظر شما هستم. به خانه‌ی آقای بهشتی رفتم.برادرْ شفیق هم آنجا بود.میخواسته از خانه‌ی آقای بهشتی خارج شود،ولی وقتی تلفن کردم،مانده بود تا مرا ببیند. نخستین چیزی که در قیافه‌ی من توجّه آنها را جلب کرد،صورت تراشیده‌ی من بود.تعجّب کردند.گفتم:تراشیدند،ولی دوباره مانند اوّلش خواهد شد!ساعتی آنجا ماندم.بعد مبلعی پول گرفتم و به منزل برادر بزرگترم که ساکن تهران بود،رفتم.از آنجا با مشهد تماس گرفتم،بعد هم به مشهد رفتم. @salehinhoze فصل سیزدهم : کُد رمز
بافراد خانواده بعداً از رنجها وگرفتاری‌ها و نومیدی‌های خود در مدّت حبس من،چیزهای عجیبی برایم تعریف کردند.همسرم برایم نقل کرد که مادرش پسرم مجتبی را_که کودکی بود سرشار از معصومیّت و پاکی و سلامت روحی و عشق و عاطفه و پایبندی به برخی عبادات_به حرم حضرت رضا(علیه‌السّلام)میبرده و به او میگفته:به وسیله‌ی امام رضا به خدای متعال متوسّل شو و ازخدا بخواه که پدرت را از زندان آزاد کند.کودک،معصومانه رو به امام(علیه‌السّلام)میکرده و به او توسّل میجسته.یک شب دیگر مجتبی با مادربزرگش به حرم رفتهوصحنه تکرارشده؛امّا این بار نشانه‌های تأثّری شدید در مجتبی ظاهر شده،گریه و زاری کرده وبا لحنی که حاکی از لبریز شدن کاسه‌ی صبر کودک و سوز و گداز عمیق او بوده،با امام رضا صحبت کرده.او مثل کسی که در برابر امام ایستاده،با امام صحبت میکرده و بشدّت اشک میریخته؛به حدّی که مادربزرگش از کرده‌ی خود پشیمان شده و تصمیم گرفته که دیگر این کار را از مجتبی نخواهد‌.دو روز بعد،تلفن خانه به صدا در می‌آید تا صدای من را بشنود؛من آزاد شده بودم و از خانه‌ی برادرم در تهران با آنها تماس گرفته بودم. @salehinhoze فصل سیزدهم : کُد رمز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 دکلمه‌ی بسیار زیبای 😍😍 دختر گُل‌مون نسترن خانم ممیوند ، متربی نوجوان بسیجی پایگاه شهیده افضل . به مناسبت هفته‌ی بسیج 🌹 : خواهر مطیعی 🌺 با تشکر فراوان از دختر گُل‌مون ، بسیجی سرافراز نسترن خانم .🌹🌸🌻 احسنت به این دختر گل و عزیزمون 👏👏
🌺 هنر و خلاقیت دختر گل مون خانم زینب محمدی ۱۲ ساله متربی هنرمند حلقه نوجوان . 🌺 با تشکر از دختر هنرمندمون زینب محمدی .